
اخیرن سازمان مجازی نویسندگان با بیش از هزار عضو فعالیت خود را در تلگرام و اینستاگرام آغاز کرده است، این سازمانِ تازهتاسیس که یکی از گروههای وابسته به کالجهای شعر و داستان «علی عبدالرضایی» است، برای دفاع از حقوق صنفی نویسندگان مجازی تأسیس شده و از نویسندگانی دفاع میکند که مورد ظلم قرار گرفتهاند؛ مثلن آثارشان سرقت و سانسور شده یا تنها بهخاطر نوشتن بازداشت شدهاند و زندگی را در زندان سپری میکنند. این گروه را فقط آزادی اداره میکند و همهی اعضا آزادند اخبار و مطالب مربوط به مصائب و مسائل نویسندگان را در آن منتشر کنند. سازمان نویسندگان مجازی تعلقی به هیچ طیف سیاسی یا ادبی ندارد و جز قلم و حقوق مولف با همه بیگانهست. بهصورت گروه تلگرامی آغاز به فعاليت كرده تا همه قادر باشند اخبار و مطالب مربوط در اينباره را منتشر کنند.
یکی از بحثهای مهمی که اخیرن در این سازمان مطرح شده مسالهی سانسور و آزادی بیان است، این جلسه در ابتدا با مقدمهی مجری آن آغاز و در ادامه بحثهای مختلفی توسط اعضای سازمان به صورت فایلهای صوتی و متنی مطرح شد که برخی از آنها را به صورت متن آورده و در این گزارش از نظرتان میگذرد.
ابتدا مطلب محمد مروج را خواهیم خواند و پس از آن بحثهای دیگر اعضا پی گرفته خواهد شد:
هر هنرمندی در حوزهی تخصصی خود، دوست دارد دیده شود و اثرش مورد بررسی قرار گیرد. این حس خود بخشی از لذت هنرآفرینی و ارگاسم ذهنیست که بعد از خلق اثر به مؤلف دست میدهد. کدام نویسنده را میشناسید که نمیخواهد کتابهایش تجدید چاپ شود یا منتقدین آثارش را بخوانند؟ پس نیاز به ارتباط با مخاطب و برقراری دیالوگ با آنها، یکی از رانههای مؤلف برای تداوم حیات ادبی خویش است. حال اگر این چرخه به هر دلیلی قطع شود، نویسنده هر چقدر هم نابغه و آوانگارد باشد، از تنهایی و نبود مخاطب خسته شده و میپندارد در خلاء زندگی میکند. به این عامل بازدارنده که مانعی بزرگ بر سر راه آزادی قلم و اندیشه است، سانسور (به فرانسوی censure) میگویند. سانسور مجموعه روابط پیچیدهای دارد که به اِعمال سلطه از سوی قدرت مرکزی منجر میشود. این ابزار کارا و مؤثر، انواعی دارد که سعی میکنم به طور خلاصه به آنها بپردازم.
سانسور را میتوان به دو دستهی مستقیم و غیرمستقیم تقسیم کرد. سانسور مستقیم خود شامل دو بخش است: فیزیکی و معنوی. سانسور مستقیم از نوع فیزیکی، در واقع مقابله و حذف سوژهی مورد نظر است؛ مانند زندانی کردن، ترور، اعدام، کنترل از طریق دوربینهای مداربسته، شنود مکالمات تلفنی، خواندن ایمیلهای شخصی، کنترل رفت و آمدها و… که باعث منزوی و محدود شدن دامنهی فعالیت وی میشود. سانسور مستقیم معنوی یعنی سانسور شخصیت حقوقی سوژه، مثلن مجوز لازم برای فعالیت ادبی او صادر نشود (مانند مجوز چاپ کتاب) یا یک سری برچسبها به او نسبت میدهند که از سوی جامعه، ناپسند هستند (روابط جنسی آزاد، پاپوش مالی، مخل نظم اجتماعی، هرج و مرجطلب). همهی اینها باعث میشود تا مؤلف از سوی اجتماع طرد شده و نتواند به خوبی کارش را ادامه دهد. در سدههای پیشین، قدرتهای مرکزی برای اِعمال سلطه و زور، بر تن مجرمان و مخالفان داغ مینشاندند تا مردم آنها را سریعن بشناسند، اما امروزه برچسب زدن همان کار داغ را انجام میدهد.
سانسور غیر مستقیم، بسیار گسترده است که در اینجا به چند مورد اشاره میکنم:
«اهمیت دادن به زبان قدرت»: برای درک این موضوع، ابتدا باید مفهوم قدرت زبان و زبان قدرت را بدانیم. قدرت زبان از سوی کسانی مطرح میشود که آوانگارد هستند و میخواهند گفتمان تازهای را پایهریزی کنند، ولی از آن سو زبان قدرت چیزیست که حکومت از طریق آن میخواهد رکود فرهنگی ایجاد کند و نگذارد نیروهای پیشرو وارد فضای ادبی و سیاسی جامعه شوند، چون این اتفاق نهایتن به آگاهی مردم و انقلاب منجر میشود؛ مثلن نویسندگانی را که در زمان حیات مشمول سانسور دولتی میشدند و اکنون مردهاند و دیگر خطری ندارند، مهم جلوه میدهند تا بهعنوان نماد آزادیخواهی مطرح شوند. در حالی که آزادی یعنی تازگی. اما کسانی که بعد از مرگ، خود بدل به سنت شدهاند، چگونه میتوانند تازه باشند؟ این سیاست دوگانه از برنامههای اتاق فکرهای حکومتهاست. به عنوان نمونه، شاملو در زمان زنده بودنش مجوز فعالیت نداشت، حال چطور بعد از مرگش نامههای بی ارزش و شعرهای آرکائیک او به چاپ چندم میرسند؟! زبان قدرت به مردگان سنتی بها میدهد تا عرصه را بر شاعران و نویسندگان جوان تنگ و تنگتر کند. در چنین وضعی سوژهی تازه به میدان آمده مجبور است برای تصاحب تریبون در سه جبهه بجنگد:
1ـ تثبیت خود بهعنوان شاعری نوگرا
2ـ تقابل با سنتها
3- چنین شاعرانی طبیعتن ناچارند پیشینیان را نفی کنند پس باید به خیل عظیم طرفداران آنها بفهمانند که دشمنیشان شخصی نیست، بلکه روی کاغذ و با شعر و داستانشان مشکل دارند، در نتیجه همان طرفداران سینهچاک، نوگرایان را سانسور میکنند.
«تحمیل ساختار درختی به جامعه برای رسیدن به اهداف خویش»: در واقع با این کار، کسانی را که میخواهند مثل ریزوم فعال باشند، سانسور میکنند. ساختارهایی مثل مذهب، اخلاق فرودستان، ادبیات کلاسیک، نگاه سنتی به زن بهمثابهی آندیگری مرد و… باعث محدودیت میشوند، به نحوی که سوژه خودبهخود حاشیهنشین میشود.
«خودسانسوری که توسط خود مؤلف اِعمال میشود»: یعنی موقع نویسش، نظر دیگران را لحاظ کند و تابویی را نشکند تا جامعه او را سانسور نکند
«سانسور از طریق سرمایه (کاپیتال)»: یعنی مسائل مالی باعث محدودیتهای فردی نویسنده شود (ترس از به خطر افتادن موقعیت شغلی، بیپولی و…).
«منزوی کردن شخص از طریق تسخیر رسانهها و مدیاهای عمومی»: مثلن انجمنهای ادبی توسط نهادهایی مجبور به دعوت نکردن از بعضی هنرمندان میشوند و اینگونه دیگر فضایی برای ارائهی آثار آن هنرمند وجود نخواهد داشت.
پس از محمد مروج، سیمین شیرازی بحث خود را تحت عنوان «سانسور و نظام معنایی» آغاز کرد.
از آنجایی که سانسور پیوند عمیقی با ساختارهای قدرت در هر جامعهای دارد، برای شناخت مقولهی سانسور باید حدود قدرت را در هر جامعهای درک کرد. اهداف اصلى دولتهاى حداقلى بيشتر در جهت حفظ منافع كشور، تأمين امنيت جامعه و برآوردن نيازهاى اوليهى مردم است، در حالی که در دولتهای حداکثری دولت در تمام وجوه زندگیِ شهروندان خود دخالت میکند. یکی از مهمترین این بخشها، «نظام معنایی» آن جامعه است. در این جوامع، دولت حوزهی فرهنگ را به دو بخش «ارزش» و «ضدارزش» تقسیم میکند؛ یعنی با فرهنگ به شدت حداقلی برخورد میکند و تمام نظام معنایی جامعه شامل دو بخش فرهنگ ارزشی (هنجاری) و ضدارزشی (ناهنجار) میشود. سانسور از همین نقطه قوت میگیرد، چراکه ضدارزش باید حذف شود، این حذف تا حذف فیزیکی افراد هم پیش میرود. سانسور در حال حاضر در دو سطح اتفاق میافتد؛ ابتدا سطح خشن و عریان آن نمایان میشود، مثل حذف کتابها، محدود کردن حضور زنان یا خشونتهایی که علیه روزنامهنگاران اعمال میشود. سطح ظریفتری در سانسور نیز وجود دارد؛ بهعنوان مثال ناخودآگاهی طبقات کارگر که از سوی کمپانیهای چندملیتی تحمیق میشوند، سانسور گستردهی خبر که توسط خبرگزاریهای بزرگ و مهم دنیا انجام میشود و کالایی کردن هنر از طرف نهادهای صنعتی مانند هالیوود، همه سطح ظریفی از سانسور هستند. سانسور در ساختار جامعهی ایران، سابقهای طولانی دارد و مختص دورهی معاصر نیست. در دوران پیش از اسلام مانویان و مزدکیان حذف و سانسور میشدند، پس از اسلام نیز در دورهی خلافت امویان و عباسیان سانسور افراد و اندیشهها بهطور گسترده و با خشونت صورت میگرفته و این روند تا به امروز ادامه دارد. همانطور که پیشتر گفته شد، قدرت و سانسور رابطهی مستقیم با یکدیگر دارند، در ایران هم هرگاه فشار قدرت متمرکز کمتر شده شاهد کاهش میزان سانسور بودهایم، مانند دورهی اول مشروطه یا دوران فترتی که پس از سقوط رضا شاه وجود داشت. احساسات و افکار جدید در جامعه به وسیلهی معانی مختلف شکل میگیرند. معانی در قالب کلمات بیان میشوند. بنابراین حذف کتابها و محدود کردن آنها، به نوعی منجر به پیشگیری از خلق افکار جدید است تا یکدستی نظام معنایی که معمولن در ستایش قدرت حاکم است، به وجود بیاید. معمولن در جوامع اینچنینی، علاوه بر بزه اجتماعی، بزه فکری هم وجود دارد. بزه فکری هر آن چیزی است که در نظام مطلق معنایی قدرت حاکل نمیگنجد. جورج اورول در کتاب 1984 این موضوع را به زیبایی بیان میکند: «تمام نیت و هدف زبان جدید محدود کردن خطوط فکری افراد است. در نهایت ما از همین راه عملن بزه فکری را غیرممکن میکنیم، زیرا دیگر کلمهای برای بیان آن وجود نخواهد داشت. هر مفهومی که مورد نیاز باشد، تنها از طریق یک کلمه و نه بیشتر بیان میشود و معنای این کلمه هم قاطعانه روشن و محدود است. هر سال کلمات کمتر و کمتر خواهند شد و به این ترتیب میدان دگرگونی احساسات و عواطف محدود و محدودتر میشود.»
در این بخش گزارش، مهدی نادری ابتدا به فرایندِ سهگانهی قدرت پرداخت و سپس رفتار متقابل مولف و سانسور را توضیح داد و در انتها به اینکه آیا خودسانسوری انعکاسیست از تاثیرِ رفتارِ قدرت بر سانسور یا حاصلِ فرهنگِ جامعه است، پرداخت.
زبان موجودی پویا و زنده است که تولید فکر زنده میکند، در سانسور ما با کشتن و حذف یک موجود زنده طرفیم که به اندازهی قتل یک انسان فجیع است. در دائرهالمعارف بزرگ علوم اجتماعي سانسور چنين تعريف شده است: «سانسور عبارت است از سياست محدود كردن بيان افكار و عقايد و مقررات و محركهايي كه توانایی برهم زدن نظام اخلاقیِ مورد پسند دولت حاکم را دارند.» یک تعریف تخصصیتر که از سانسور میتوان ارائه کرد تعریف «میشل فاوست» نظریهپرداز معاصر آمریکاییست که دربارهی آن مینویسد: «سانسور عملیست با انگیزهی سیاسی که بیشتر در فرایند انتقال پیام صورت میگیرد و در واقع در محتوای پیام تصرف میکند.» خودسانسوری گونهای دیگر از سانسور است که از دیدگاه فاوست آن را میتوان زیرمجموعهی سانسور دانست. در واقع سانسور عملیست که از سوی دیگر نهادها یا افراد بر کار دیگری لحاظ میشود ولی خودسانسوری را خودمان به اقتضای شرایط بر خودمان اعمال میکنیم. باید دانست خودسانسوری تنها محدود به فرد نیست بلکه یک رسانه نیز میتواند برای خوشآمد دولت حاکم و جامعه دست به خودسانسوری بزند، در واقع اینجا منتشرکننده میخواهد از بازخوردهایی که به نفع جایگاه کنونی خود نیست پیشگیری کند، پس با عملی پیشگیرانه طرفیم. زمانیکه از جامعه طرد میشویم و در اقلیت قرار میگیریم بالاجبار دست به سکوت میزنیم یا برای خوشآمد دیگران جملاتی را به زبان میآوریم که اعتقادی به آنها نداریم؛ خودسانسوری چنین است. گاهی یک فرد با پوشیدن یک لباس خاص هم میتواند دست به خودسانسوری بزند و نظر دیگران را چنین بر خود تحمیل کند. سانسور ابزار تاریخی بازوهای قدرت است که در دورههای مختلف تاریخی تنها شیوههای اجرای آن تغییر کرده است. روش حذف فیزیکی مولف امروزه بسیار نخنما شده و کاربرد چندانی ندارد، خصوصن برای قدرتهای تمامیتخواه که باید وجههی دموکراتیک خود را حفظ کنند. پس از بی استفاده شدن حذف فیزیکی دو نوع حذف را میتوان در نظر گرفت: سانسور یکیدرمیان و پیشسانسور. در سانسور یکیدرمیان سطرها یا کلمات کتابی قربانی سانسور میشوند و کتاب منتشر میشود، اما درست در کنار همان کتاب کتابی منتشر میشود که با روابط نویسنده و رشوه از سد سانسور میگذرد که میتواند توجیهی برای دموکراتیک بودن قدرت حاکم باشد. نوع دیگر (پیشسانسور) سبب میشود به واسطهی فشارهای زیاد قلم نویسنده خودبهخود دچار نوعی سانسور برای گذشتن کتاب از سد مجوز شود. امر تاریخی سانسور چنان در بطن جامعه ریشه کرده که نویسنده آن را به گونهای ذاتی و هنجاری میپذیرد و سانسور بدل به امری پذیرفتنی برای مولف میشود، اینجا ما با خودسانسوری طرفیم. متاسفانه بسیاری از نویسندگان امروزی میدانند چه چیزی را باید و چه چیزی را نباید بنویسند و اینگونه دست به خودسانسوری میزنند که علاوه بر قدرت حاکم، عرف جامعه (آنچه جامعه تحت عنوان باورهای جمعی پذیرفته است) نیز در آن دخیل است. ژورنالیسم و رسانههای تبلیغاتی به شدت به این این مساله کمک میکنند، فاجعهبارتر از این قضیه پذیرش خودسانسوریست که نویسنده برای اینکه بتواند مجوز بگیرد خود مثل یک ربات فیلتر اثر میشود. بعضی از سیستمهای ناظر زمانی که به یک کتاب مجوز نمیدهند، برای ناشر آن کتاب نمرهای منفی در نظر میگیرد، بنابراین اینجا خود ناشر هم بالاجبار بدل به نوعی سانسورچی میشود. در واقع سانسور بهمثابهی یک ناظر بیرونی میتواند ایده را در ذهن مخاطب و نه فقط روی کاغذ، اعدام کند.
بعد از مهدی نادری، ساریا ابرا یکی دیگر از اعضای سازمان نویسندگان مجازی دربارهی سانسور صحبت کرد:
ظاهرن سانسور برای بهبود اوضاع حاکم بر جامعه انجام میشود؛ این جامعه میتواند طیف گستردهای از انسانها را شامل شود (مثل یک کشور)، یا در سطح کوچکتری (مثل یک شهر) باشد و البته اگر دیواره را تنگتر کنیم به سانسور در یک جمع چندنفره میرسیم. افزایش سانسور در نهایت منجر به خودسانسوری میشود و این رسیدن به عمق فاجعه است. درپوش گذاشتن بر مسائل و نظراتی که خلاف میل دیگران است نه تنها به بهبود شرایط و ایجاد آرامش مورد نیاز جامعه کمک نمیکند بلکه باعث میشود عدهای معدود که در زمینههای مختلف (نویسندگی، فیلمسازی و…) آثار آوانگاردی را خلق میکنند سرخورده شده و به کشورهای دیگر مهاجرت کنند. اگر عمیقتر به این قضیه توجه کنیم، خودسانسوری حیطهی بزرگی را شامل میشود، چراکه دلیل خودسانسوری افراد، باز هم جامعه است. اگر سران دولتها و ابرقدرتهای یک جامعه با سانسور و از رده خارج کردن افراد به منفعت خود فکر کنند، مردم ناگزیر میشوند برای حفظ موقعیت اجتماعی خود دست به خودسانسوری بزنند و بهخاطر دیکتاتوری حاکم پا از اصول ساختگی آنها فراتر نگذارند.
حتی اگر سانسوری اتفاق بیفتد یک نویسنده و فیلمساز نباید دامنگیر آن شود بلکه بهتر است با ادامه دادن راه خود، نبایدها را کنار زده و بایدهای خود را گسترش دهد، چراکه در بسیاری از موارد سانسور مانع از پیشرفت اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و علمی جامعه میشود.
با رخنه کردنِ امر ممنوع در اندیشهها، انسانها مجبورند به خاطر رعایت منافع دیگران از حق خود بگذرند تا شکستن قوانین مصلحتی حاکم، پرده از حقایقی تلخ برندارد و به کسـی لطمـه نـزند، چنین افــرادی را نمیتــوان خـلاق وریسکپذیر دانست. سانسور نوعی قتل نیز محسوب میشود و تمامن زندگی در پوچی و نیستیست که به حفظ چارچوب مالکیت ابرقدرتها کمک میکند؛ در این میان مهلکترین ضربه و صدمه را اندیشههای مدرنی میبینند که میتوانند تغییرات شگرفی در زمینههای مختلف ایجاد کنند و سود از آنِ سرانی میشود که برای حفظ آرامش و حاکمیت در جامعه هر کاری را عادی جلوه میدهند.
«باید همزمان هم اقلیت و هم اکثریت بود»، عنوان بحث دیگریست که توسط ایوب احراری مطرح شد:
ژیل دلوز تفاوتی را که بین اکثریت و اقلیت وجود دارد در اندازهشان نمیداند و اشاره میکند که حتی ممکن است تعداد اقلیت از اکثریت بیشتر باشد. تعریف اکثریت براساس انطباق با یک مدل صورت میگیرد؛ مثل میانگین مردان بزرگسال شهرنشین. اما از نگاه او اقلیت هیچ مدلی ندارد و تنها به معنای فرآیند و شدن است. در ادامه نیز اشاره میکند که حتی ممکن است اقلیت برای اینکه به اهداف خود برسد اکثریت شود. پس همزمان هم میتوان اقلیت بود و هم اکثریت. این اکثریت شدن به معنای انطباق با یک مدل است اما نه به این منظور که این مدل از خلاقیت بکاهد. اقلیت همواره خلاق و تولیدگر است حتی اگر اکثریت شود و همانطور که اشاره شد زمانی اکثریت میشود که قصد داشته باشد به هدفی برسد. با توجه به این صحبتها در جامعهی ایران اگر اقلیتی وجود دارد برای اینکه صدایش خفه و سانسور نشود نیازمند این است که به اکثریت برسد، چون در جامعهی بازمانده از رشدی مثل ایران یک نویسندهی خلاق ناگزیر و مسئول است که در باورها و عقاید مذهبی و اجتماعی دست ببرد و روشنگری کند. اگر قصد کند که چنین چیزی را به سرانجام برساند، از طریق اطرافیان و همصنفها و دولت حذف میشود. از این روست که ناگزیر است به اکثریت برسد. فضای اینترنت، فضایی با ساختار رایزومی است؛ رایزوم ریشهی زیرین گیاه است و به صورت افقی در زیر یا سطح زمین رشد میکند، در حالی که ساختار درختی بهصورت عمودی رشد میکند. اگر این ریشهی رایزومی قطع شود، برعکسِ ساختار درختی از بین نمیرود و در همانجایی که هست، شروع به رشد میکند. مثلن کالج شعر به مثابه تریبونی مستقل، با شناسایی ظرفیت تلگرام، پایگاه اصلی خود را در این فضا تأسیس و رفتهرفته به دیگر شبکهها نیز نفوذ کرده است. مجله، رادیو، انتشارات مجازی، وبسایت، یوتیوب، ساوند کلاود و آپارات تنها بخشی از این فعالیتهاست. این حرکات افقی و گسترده موجب شده است که جوانان بسیاری بتوانند گفتمانهای تازهای مطرح کنند و همچنین سایر شاعران نیز با تأثیرپذیری از بحثهای کالج به فکر تریبونسازی بیفتند تا ادبیات ایران بدون احتیاج به کمکهای حکومتی از انفعال خارج شود.
خلاصه اینکه فرهنگ کار گروهی و یا همان اکثریت شدن به ما در فرار از سانسور کمک میکند، بهخصوص در چنین زمانی که فضای مجازی امکانات گستردهای را در اختیار ما قرار داده است.
در این بخش گزارش توجه شما را جلب میکنیم به بحث علی مهرپویا که در آن با رویکردی دینمحور دربارهی سانسور كتاب و نشريه در ايران حرف زد:
پرداختن به سانسور در كشوري كه هميشه دين بهطور مستقيم يا غيرمستقيم در امور مختلف حاكم بوده و امروزه نیز يك حكومت ديني بر آن مسلط است، نميتواند بدون در نظر گرفتن سانسور ديني صورت پذيرد.
در ميان نويسندگان ايراني كه آثارشان توسط حكومت ايدئولوژيك جمهوري اسلامي سانسور ميشود، اين عقيده وجود دارد كه اصولن سانسور بيش از آنكه اعتقادي باشد، يك اقدام سياسي و براي حفظ وضع موجود است. اعمال سانسور در هر كجاي دنيا و توسط هر دولتي در واقع بر اين انديشه استوار است كه كلمات قادراند انديشهی سياسي را تغيير دهند، اين دليل اصليست كه اغلب آن را پشت دلایلی چون حفظ اخلاقيات و ناموس در جامعه پنهان ميكنند، در واقع به بهانهی نظم عمومي و مسائلي مثل شرع، عرف، قانون و آداب و رسوم. حكومتها قواعدي را برقرار ميكنند كه برخی از آنها بهصورت يك قانون آشکار است و بعضي بهصورت قوانین مخفي كه مقصود اصلي ما همان قوانین مخفی است. البته سانسورهاي حكومتي را هم كه برداريم، سانسور عمومی هنوز وجود دارد؛ یعنی آنچه به اعتقادات دینی و عادات عرفی جامعه مربوط میشود، شايد در اشکال اجتنابناپذير خودش نتوان نام سانسور را به آن داد ولي در شكلهايي كه به مهندسي اجتماعي، فرهنگسازي، فرهنگآفريني و تاريخپردازي تبديل ميشود، آن زمان ما وارد عرصههايي ميشویم كه در آن يا دولتها سانسور را بر ملتها تحميل ميكنند يا طبقات اجتماعي بر هم يا بر نسلهاي مختلف.
نپذيرفتن تعبيرها و قرائتهاي گوناگون از حقيقت سبب گره خوردن تاريخ سانسور به تاريخ اديان شده است. مفهوم حقيقت مطلق در مسالهی سانسور بسيار كانونيست و اساسن دين هم مبتني بر حقيقت تلقی میشود. بهعبارتي تاريخ دين را میتوان همان تاريخ سانسور دانست و اساسن اديان براي تبيين آن حقيقت متعالي که مد نظر دارند ناگزيراند با نقطهی مقابل آن مبارزه كنند. در بحث نوشتاری طبيعتن آن متنی كه تجليگاه حقيقت مطلق است، مقدس خواهد بود و آنچه كه نقطهی مقابل آن است بايد حذف شود، اینجاست که سانسور پديد ميآيد. در ايران پيش از اسلام هم حكومت ديني بر كشور تسلط داشته و تا بوده در ایران سانسور ريشه در حكومت ديني داشته يا با تكيه بر قدرت روحانيون عمل كرده است.
خودسانسوری عنوان بحث ساحل نوری است که در این بخش گزارش از نظرتان میگذرد:
در نظامهای کاپیتالیستی که قدرت حاکم بر پایهی سرمایهداری شکل گرفته است و اکثریت جامعه بهعنوان ابزار رسیدن به سرمایه در نظر گرفته میشوند، ارزشگذاری و ایجاد هنجار برای افراد از مهمترین عوامل تثبیت قدرت است. ایجاد هنجار و ارزش چگونه اکثریت غالب را تحت تاثیر قرار میدهد و موجب خودسانسوری میشود؟ نظام سلطهگر حتی احتیاج ندارد افراد را سانسور کند چراکه در هر فرد و هر خانوادهای یک میکروسانسورچی، با ارزشگذاریهای مورد نظر آن نظام وجود دارد، بهطوریکه افراد اتوماتیزه شده و ناخودآگاه به سانسور خود یا همان خودسانسوری دست میزنند و خود اجتماعی و معنوی خویش را حذف میکنند.
اما این حذف چگونه رخ میدهد؟
مثلن در کشوری مثل ایران، قدرت مسلط با استفاده از مدیاها و روشنفکرنماهای مورد نظرش جامعه را مهار و این هنجارها را در اکثریت مردم نهادینه میکند؛ برای مثال انتخابات ریاست جمهوری ایران یکی از بزرگترین خودسانسوریهای اجتماعی بود که اکثریت مردم تحت تاثیر مدیاهای داخلی و خارجی در آن شرکت کردند. این مشارکت حداکثری نشان دهندهی حذف ایده و تفکر افراد بود، نه بهوسیلهی حکومت، بلکه بهوسیلهی خود اشخاص و از طریق حکومت، چراکه اکثریت مردم ناراضی و خواهان تغییر حکومت بوده و هستند و این نظام مشروعیتی برای آنان ندارد، اما حکومت به بهانهی ارزشها و با تحریک مردم مذهبی انتخابات را فریضهای دینی جلوه داد و سعی کرد با استفاده از روشنفکرنماهای داخلی و خارجی قشر تحصیل کرده را قانع کند تا پای صندوقها حاضر شوند، در نتیجه باعث خودسانسوری عظیم و مهار مردم توسط خودشان شود. بهطور جزئیتر این مساله را مورد بحث قرار دهیم؛ بهعنوان مثال دین در حکومت اسلامی ایران نقشی تعیینکننده در تمامی امور دارد و حکومت بارها از این حربه برای مهار مردم و در جهت منافع خود استفاده کرده است؛ مثلن در محرم سال ۸۸، قدرت با استفاده از خط قرمزهای مذهبی که برای جامعه تعیین کرده بود، بهوسیلهی خود مردم جنبش سبز را مهار کرد و این استراتژی هوشیارانهترین اقدامی بود که در آن مقطع میتوانست صورت گیرد. حکومت با استفاده از عنصری به نام توهین به مقدسات که بارها در مواقع مختلف برای حذف، شاهد آن بودهایم، مردم را بازیچه قرار داد و بهوسیلهی خودشان، خودشان را حذف کرد.
این خودسانسوری در افراد جامعهی ما به وضوح دیده میشود، بهطوری که حتی آوانگاردترین افراد با نگفتن و ننوشتنِ بسیاری چیزها دست به سانسور خود میزنند حتی اگر محدودیتی برای آنها وجود نداشته باشد، چراکه سانسور از بدو تولد و با شنیدن اذانی که در آن هیچ حق انتخابی نیست در افراد نهادینه شده و همینطور به نسلهای بعد، اگرچه کمرنگتر، منتقل خواهد شد.
جامعهای که بر پایهی دین بنا و تمام ارزشگذاریها در آن یکسویه و با یک متر سنجیده شود، اکثریت را تحتتاثیر ارزشها قرار میدهد تا براساس الگوها عمل کنند، نتیجتن اگر مخالف هم باشند با توجه به آموزههای دینی که از ابتدا با آن تربیت شدهاند، دست به خودسانسوری میزنند و خود را مهار میکنند، چراکه جزای خطاکاران جهنمی سوزان است.
در ادامه، سانسور علیه سانسور؛ مطلب کوتاهیست که توسط پویان فرمانبر مطرح شد:
بیشک سانسور و حذف صدای آندیگری یکی از مذمومترین رویکردهاست، اما تا زمانی که قدرت جامهای برای افرادی معدود باشد، سانسور نیز به شیوههای متفاوتی قد علم میکند. در این شرایط نباید منفعل بود و میتوان از طریق سانسور با سانسور مبارزه کرد؛ به عنوان مثال اگر با ادبیات سر و کار داشته باشیم، توجه به اطراف زبان و استفاده از کنارههای آن، میتواند نوعی اعتراض به سانسور و حتی نمایانگر بغرنج ناگزیر هستی باشد که با لذت توأمان است؛ یعنی به پتانسیل خالی کلمات توجه کنیم و از آنها چندجور کار بکشیم تا با خلق فضا و فرمهای بدیع، تأویل آثارمان را لذتبخش کنیم. مثلن کتاب «فیالبداهه» از علی عبدالرضایی که در دهه هفتاد منتشر شد، به شدت اروتیک و سکسی است اما در وضع خفقانبار و مذهبی آن زمان ایران، در نشر نیمنگاه شیراز به چاپ رسید، چراکه تکتک کلماتِ اروتیک از کنار زبان عبور کرده و مخاطب بی آنکه چیزی را مستقیم دریابد، درونمایه اشعار را متوجه میشود.
اگر به شعر «که» از همین کتاب دقت کنید، این رویکرد را درک میکنید. در این اثر با سه نوع «که» روبهرو هستیم که به دلیل تأکید خوانشی روی آن و ارتباطش با سایر سطرها (حرف بردهام پستو که قایم کنم… از کی؟! کییرکه گارد؟ و…) درمییابیم که شاعر از سه واژهی کیر، کوس و کون حرف زده است و با توجه به فرم ترجیعی و طنازی که ایجاد شده، شاعر پنهان کردن این سه واژه را امری مضحک میداند و معتقد است که فلسفهای پشتشان (بیرون صفحه شطرنج) جولان داده، نباید با اخلاق مذهبی این کلمات را زشت و استفاده از آنها را امری ممنوع تلقی کرد، چراکه طبیعتِ آدمی حذفشدنی نیست.
«که»
که بود که گفت که؟ من!؟ هه!
بیرونِ صفحهی شطرنج
اسب که من که هرگز هى نکردهام
طی کردهام ایست را که مخفی کنم… از چی!؟
حرف بردهام پستو که قایم کنم… از کی!؟
کییرکه گارد؟
اون که بیشتر از خودکُشی مُرد
گفتم که غیر از من و نیچه
از میز و دو فنجان آن طرفتر حرف
همه بردند آن بالا در کافه تریا
اسمش چه بود خدایا!؟ ها!
آن که آن زن گفت ان
غیر از من و نیچه
که بود که گفت چه؟ من!؟ هه!
در ادامه مطلبی را میخوانیم دربارهی کلیت سانسور که مصطفی صمدی طرح کرد:
سانسور به بیان ساده، کنترل نوشتاری، دیداری و شنیداری هرگونه نقطهنظر و طرز برخودیست که توسط قوانین مکتوب یا غیرمکتوب، سیاسیون، مذهبیون، اجتماع یا خود شخص اعمال میشود. سانسور پدیدهی تازهای نیست، همواره در زمانها و محیطهای مختلف، به شیوههای متفاوتی اعمال شده است. اما نوع شایع و سازماندهی شدهی آن که شاید برای اولینبار در دوران معاصر توسط نازیها صورت گرفت، جنبهی حکومتی دارد. از جنبههای دیگر میتوان به سانسورهای مذهبی و خودسانسوری اشاره کرد که از اَشکال عمدهی سانسور در کشورهای مذهبی هستند، بهطوری که حتی عدم وجود سانسور حکومتی و مذهبی نیز باعث نمیشود که نویسنده، شاعر، خبرنگار و هرکس دیگری عرف و قانون حاکم بر جامعه را کنار بزند و علیه خودسانسوری بایستد. با وجود اینکه در سالیان گذشته کشورهای مختلفی سعی در برچیدن هر نوع سانسوری داشتهاند و محدودیتی وضع نکردهاند اما اعمال سانسور به صورت غیرمستقیم از طرق مختلف کماکان مشاهده میشود. ظاهرن با گسترش وسایل ارتباط جمعی امکان سانسور کمتر شده است اما همچنان این پدیده به شیوههای گوناگون اعمال میشود و تاثیرات خود را بر جامعه و افراد میگذارد.
ممکن است به این موارد نیز علاقه مند باشید