
هرچه التماس کرد بیفایده بود، سرآخر شنید کچل خائن و گوشی را که فقط سوت میزد گذاشت. حالا هم رفته خودش را ریخته پشت پنجره دارد دید میزند آنها را که دارند کنار خیابان تن میفروشند.
كثافت همه جا رو برداشته، همه چى رو! دلم يه عشق پاك مىخواد، يه عشق بىدروغ! بىحاشيه بىبازى! من هميشه توى انتخابام اشتباه كردم، نه! اين دروغه! هرگز انتخابى در كار نبوده، من هميشه انتخاب شدم، مثل تنفروشاى اين خيابون، اونايى كه اون روبرو وايسادن، هميشه يكى تماس گرفت، يواشكى مخم رو زد، فقط يه بار يعنى فقط اون روزا كه نوزده سالگیم سر به هوا رد مىشد از خيابون حافظ و روبروى درِ دانشگاهشون ميخ مىشد، من انتخاب كردم، انتخاب كردم تمام عمر عاشقش بمونم، گرچه همين الانه اگه ببينمش يه لحظه هم باهاش نمىمونم. عاشق فقط اون جوانِ لاغروى نوزده سالهست، عشق هم فقط همونه، فقط اونجاست توی نوزده سالگى! وگرنه الاغ هم كه باشم واسه زن چهل و چند ساله عر نمیزنم. معشوق فقط بايد تنِ گنجشكى داشته باشه تا وقتى گازش مىگيرى استخونهاش لاى دندونهات خرد و خمير شه. عشق فقط مال توست، حسادت برداره لامصب، رقيب مقيب سرش نمىشه، اخيرن چند جمله مُد شده تو تهرون كه وردِ زبونِ خيلىهاس: “تو همسر منى، مالك من نيستى كه!”، “اصلن برام مهم نيست كه با همه سكس داشته باشى اما فقط باس عاشق من باشی…” چنين جملاتى سادهاند ولى مىتونن كمرِ جامعه رو بشكنن، اگه تنت رو در اختيار هر كه دلش خواست قرار بدى اندام نازنينت رم مىكنه. اگه واسه رسيدن به اهدافت مدام تنت رو وسيله كنى مىترسه. تنفروش محاله بتونه با پارتنرش عشقبازى كنه؛ فقط بهش سرويس مىده و خلاص! باهاش نمىخوابه كه! تنفروش از كير مىترسه، محاله ازش لذت ببره؛ تنفروش اندام گنجشكى هم كه داشته باشه دلت نمىكشه به دندونش بكشى واسه همين محاله عاشقت كنه. كاش گنجشكم اين حالم رو ببينه، ببينه كه پشيمونى داره چطور سيگارمو نفله مىكنه. كاش به گنجشكم خيانت نمىكردم، يا مىكردم و مچم رو نمىگرفت. عشقه ديگه، قواعدِ خودشو داره، بايد وفادار باشى، نباشى مىشى همين كچل كه اگه هزار بارِ ديگه هم به دنيا بياد جز خيانت نمىكنه!