«کور رنگی»
این دیوار شماست
اجازه است خودم را بچسبانم؟
خواهرم را که میخندد؟
در این عکس چند سالهاند چوتیها؟
ناخنها؟
کفشهایم لنگه به لنگه، نخندید
خسته بودم وقتی کامرههایتان به سمتام بود
گیجام کرده بود هوا
که بیهدف پر و خالی میشد
نگاه کنید
اینجا باران بود / اینجا آفتاب
رنگینکمان هم گاهی
در این شیشه میافتاد
از وقتی به دنیا آمد
این عینک به چشمش بود
میگویند خواهرم را
از قبل کسی از پشت این کوه نظر کرده بود
کوررنگی… ببینید!
رنگ این پیراهنش را نمیدانست، میفهمید
او حتی همین حالا
رنگ هیچکدام از عادتهایش را نمیداند
حس میکند، میفهمد
اجازه است بچهاش را بچسبانم؟
دو تکه است
هیچکدام از چسب هایی که در خانهمان بود
کافی نبود، حتی همهشان بس نشد
تا نیمه چپ و راست مغزش را
کنار هم نگه دارد / کنارم افتاده
این عکس را نگاه کنید
نگاهش به روبهروست
دیوارتان را کمی عقب بکشید
هوا به تار و پود پوستاش برسد
رنگ این قبر تغییر میکند
فریبا حیدری