مقالهی “کمونالیسم در روژاوا و نقش چپهای غیر مارکسی در آیندهی ایران” از بحثهای “علی عبدالرضایی” در گروه تلگرامی “کارگاه دمکراسی”ست که فایل صوتی آن توسط یکی از اعضای فعال گروه پیاده شده است.
بر اساس آخرین آماری که منتشر شده، نیمی از ثروت دنیا به هشت نفر تعلق دارد. یک درصد از جمعیت هندوستان مالک شصت درصد از کل ثروت هندوستان است، در ایران هم بیستوپنج درصد از کل پولهایِ شناور در بازار (یکچهارم پول شما)، متعلق به ششصد نفر است و این در حالیست که هفتادونه میلیون نفر از جمعیت ایران، فقط پنج درصد از سرمایههای کشور را در دست دارند. چنین مصیبتی کادوی سرمایهداری جهانی و کاپیتالیسم است؛ یعنی اگر جهان به تروریسم هم غلبه کند، تازه با یک وبای بزرگتر درگیر میشود که آن وبا چیزی جز یک شکاف بزرگ بین طبقهی دارا و ندار نیست. متاسفانه هرچه از عمر ما و از عمر سرمایهداری میگذرد، این شکاف بزرگتر و عریضتر میشود و اوضاع طبقهی فرودست خرابتر. جهان روز به روز از حرکت جمعی، حقوق بشر و حقوق کارگر که از دستاوردهای سوسیالیسم است، بیشتر فاصله میگیرد. شرایط زیستی کارگر بدتر شده و ادامهی زندگی برایش غیرممکن میشود. ایران هم متاثر از وضعیت جهانیست، با این تفاوت که تمام فشار را فقط طبقهی فرودست و متوسط تحمل میکند و در اصل حکومت مرکزی بار تمام ندانمکاریها و بلاهتش را بر شانههای نحیف طبقهی فرودست میگذارد. چه فاجعهای بزرگتر از این که دلار به پنجهزار تومان رسیده؟ هر روز که میگذرد نرخ خدمات اجتماعی بالاتر میرود، مالیات بیشتر میشود و امکانات رفاهی دست نیافتنیتر. چگونه با دیدن این شرایط در ایران سکوت کنیم و به دنبال تحقق آزادی نباشیم؟
چهل سال است که در کشور ما حقوق شهروندی در حد یک شعار مطرح شده و با گذشت زمان آمار فحشا و اعتیاد و اختلاس بالا رفته است. از لحاظ فرهنگی نیز دامنهی سانسور وسعت پیدا کرده و تولیدات هنری همه فستفودی و یکبار مصرفاند. هجوم خرافه و فقدان فکر هم باعث شده ناامیدی اپیدمی شود و خودکشی بیداد کند. قوانین کار در ایران حتی از عصر بردهداری هم فجیعتر است، آنقدر حقوق کارگر نادیده گرفته میشود که انگار کارفرما جای خود را با بردهدار عوض کرده؛ اما باید چهکار کنیم؟ اگر قبلن سرمایهداری شعار میداد که هر آدمی به اندازهی استعداد و کاری که میکند، ثروتی نسیبش میشود، در ایران سرمایهداری ملایی به نتیجهی فجیعتری منجر شده است، جملهی “هر کسی به تناسب سرمایهاش سود میبرد”، یعنی کسی که پول دارد، پولدارتر میشود و کسی که فقیر است، مقروضتر. در واقع فقیر صرفن شخص کمدرآمدی نیست، فقط مدام بر حجم بدهکاریهایش اضافه میشود. نزولخواری در بازار غوغا میکند و تمام اینها دستاوردِ معضلِ نئولیبرالیسم مذهبیست که از سالهای گذشته در ایران دایر شده و بهخصوص در دورهی روحانی سیر سعودی داشته است. آنارشیستها به عنوان چپهای غیرمارکسی سالهاست که علیه این اصلمحوری (مسالهی سرمایهداری) میجنگند. کمونالیستها هم از دل جنگ ضد سرمایهداری متولد شدهاند، “موری بوکچین” آنارشیستیست که وقتی مدرنیزیشن به جان طبیعت افتاد، کمی گرایش به جنبش سبز پیدا کرد، جنبش سبز جنبشی جهانیست که به فکر سلامت و احیای طبیعت است و این شناخت و توجه به طبیعت باعث شد تا بوکچین تز کمونالیسم را بنویسد. اخیرن آنارشیستهای کمونالیست همهجا هستند، از اشغال والستری در آمریکا تا کنفدرالیسم روژاوا، و اغلب این جنگها، جنگی علیه سرمایهداری، اتوریته و اقتدار است. اما اقتدار چیست؟ اقتدار یعنی یک حکومت مرکزی داریم و این حکومت، سردستهای به نام رهبر دارد و همهچیز در اختیار اوست. فضایی که ساختار سیاسی فعلی روژاوا از آن تبعیت میکند ضد این اقتدار است، یعنی ضد ولی فقیه، اردوغان و ضد منافع سرمایهداری. برای همین است که غرب، روسیه (منافع سرمایهداری خود را دنبال میکند) و آمریکا تلاش میکنند تا پروژهی روژاوا موفق نشود. اما ما باید روژاوا را خوب بشناسیم و بدانیم که چه اتفاقی آنجا افتاده است.
برای اولین بار روژاوا را تقسیمبندی میکنند، منطقهای که سه بخش کوچک (در فرانسه به آن “canton” میگویند) با نامهای “کانتون جزیره”، “کانتون کوبانی” و “کانتون عفرین” دارد و حتی به اندازهی یک شهر (یا شاید بخش) هم نیست. جهان، استعمار، امپریالیسم، تفکر تمامیتخواه و سرمایهداری، این سه منطقهی کوچک را نمیتواند تحمل کند، در واقع این سه منطقه مثلن بدیل مارکسیسم است. بوکچین نقدی علیه نظریهپردازی مارکسیسم دارد و معتقد است که ما باید زندگی را امروزه کنیم و علاوه بر این، دیگر مثل مارکس جهان را به طبقهی فرودست و فرادست تقسیم نمیکند، او ناگهان متوجه جنبش زنان و دانشجویان شد و فهمید مدرنیزیشین به سمتی رفته که باید نظریهپردازی و نوع نگاهمان را به جهان عوض کنیم. وقتی “اوجالان” (رهبر حزب کارگران ترکیه) زندانی شد، کتابهای بوکچین را خواند و توجهاش به این نگاه وسیع جلب شد و با نظریهپردازیِ خود، به نوعی تاثیرگذار عمل کرد. چیزی که در روژاوا میبینیم متاثر از اوجالان است، در آنجا مردم حکومت میکنند، هر شهر کوچکی چند وزارتخانه و یک دولت دارد. در این وزارتخانهها معمولن سه نفر را به عنوان وزیر انتخاب میکنند و این سه وزیر باید از سه نژاد مختلف باشند و حتی دین در آنجا آزاد است، اتفاقات جالبی در روژاوا رخ داده، شهر با سیستم خودگردانی میچرخد و مردم این آزادی را دارند که هر چیزی را اصلاح کنند. اما حالا سیستم روژاوا از هر طرف در محاصره است، “مسعود بارزانی” و ترکیه مشکلاتی با آن ساختار دارند و این در حالیست که روژاوا نه تنها نمیخواهد جداییطلبی را طرح کند، بلکه میخواهد سیستم خود را به کل سوریه نیز تعمیم دهد. در روژاوا نژادهای مختلفی (عرب، چچنی و…) زندگی میکنند و ممکن است بعضی از آنها حتی وزیر هم باشند. در شرایط جنگی و خاصی که روژاوا دارد، رسیدن به چنین دستاوردی عالیست.
اساسن کمونالیستهای غربی (آنهایی که روژاوا را دیدهاند) نقدهایی دربارهی روژاوا دارند و بیشترین مسالهی آنها راجع به آزادی بیان است، میدانیم که جامعهی کوردها شباهت زیادی به جامعهی ما دارد، آنها سنت و پیشینهای تاریخی دارند و از لحاظ فرهنگی باید پلهپله خودشان را ارتقا دهند، مثلن در شرایط فعلی آزادی زنها در آنجا بیشتر شده، اما اگر بهطور ناگهانی این اتفاق میافتاد، جامعه دچار معضل میشد. به این دلیل در نظریهپردازی اوجالان یک سری محدودیتهای فرهنگی وجود دارد، برای مثال شما در روژاوا نمیتوانید کتابی در رابطه با روابط جنسی نوجوانان منتشر کنید، و این معضلیست که یک شخص غربی میتواند دربارهی آن انتقاد کند، اما منِ ایرانی میدانم که انجام چنین کاری در این پروسهی زمانی غیرممکن است. از طرفی اگر قرار باشد برای انتشار کتابی مجوز بگیری، مشکل ایجاد میشود و این مساله تطابقی با آزادی ندارد. به هر حال سه منطقهی کوچک در حال جنگاند، آنها مشکلاتی دارند و مجبورند با جاسوسها مبارزه کنند. این مشکل را ما در ایران هم داریم، مثلن عدهای از تریبونهای مستقل میترسند و بنابراین ما چنین تریبونی که آدمهای مستقل حرف خود را بزنند و دانششان را ارائه دهند، نداریم. آنها میخواهند مدیاها، گروهها، احزاب و در اصل چیزهایی که خودشان درست کردهاند، مطرح شود. ممکن است مردم تریبون خاصی را دوست داشته باشند، ولی اگر دقت کنید متوجه میشوید که سیاستی پشت این ماجرا نهفته است، البته خیلی چیزهای دیگر میتواند مورد علاقهی مردم باشد ولی معمولن یک فریب ملایی پشت آنها قرار دارد؛ برای همین ما مجبوریم مقابله کنیم، چرا که این یک جنگ است و جنگ ما فقط با حکومت اسلامی نیست، در واقع حکومت اسلامی فقط در ایران فعالیت ندارد و اتفاقن در خارج از کشور فعالیتش بسیار بیشتر است، زیرا آنجا پول زیادی را خرج کرده و اگر شما روزبهروز در حال فقیر شدن هستید به این علت است که حجم بالایی از پولها صرف کارهای جاسوسی در خارج از کشور میشود. این مشکلیست که روژاوا هم با آن درگیر است، با این فرق که روژاوا آرمان بزرگتری دارد و میخواهد قدرت را از سرمایهداری بگیرد. وقتی سیاست، حرکتی از پایین به بالا دارد و حکومتی بر این اساس شکل میگیرد، کاپیتالیسم وحشتزده میشود و سعی میکند چنین سیستمی را از بین ببرد. ولی ما شرایط روژاوا را میفهمیم، چرا روژاوا یک آرمان انسانی و ایدهآل برای انسانِ آزادیخواه است؟ چون آنها موفق شدند در یک سیستم خودگردان، چیزی به اسم دولت نداشته باشند. یعنی حکومتها کوچک و محلی شده و همانطور که گفتم عدم وجود دولت مرکزی دلیل بر جداییطلبی آنها نیست و انقلابیهای روژاوا دوست دارند که کل سوریه از این سیستم تبعیت کند. خیلی از کشورهای دیگر میتوانند از این پیشنهاد، ایده بگیرند چون با وجود چنین سیستمی مردم میتوانند در سرنوشت خود مدام نقش داشته باشند و در این ساختار سیاسی، دیکتاتور نیز ظهور نمیکند. ما باید آن روال را خوب بشناسیم، مگر نمیگویید بعد از انقلاب چهکار کنیم؟ روژاوا پیشنهادیست که اگر ساختارش را بشناسید و درکی از کمونالیسم داشته باشید پی به ایدهآل بودن آن میبرید. اما آیا اوجالان بهطور کامل از کمونالیسم تبعیت کرده است؟ خیر، از لحاظ فرهنگی سیستمی که پیاده میکند، سیستم خود کوردهاست، کوردها مذهبی و دیندارند، البته او کاری به دینشان ندارد و حتی به آنها اجازهی ویراژ بیشتری داده، منتها حکومت سکولار است و دین وارد سیستم سیاسی نمیشود.
روسیه و آمریکا به تفاهم میرسند که ترکیه به عفرین حمله کند، ممکن بود این حمله بعدها اتفاق بیفتد ولی چرا دقیقن بعد از قیام فرودستان اتفاق افتاد؟ آنها ترسیدند، زیرا ایران کشور بسیار مهمی برای غرب و جهان سرمایهداریست و وقتی این مردم قصد انقلاب داشته باشند به حکومتهای اطرافشان نگاه میکنند و ناگزیر از انتخابند. این بار مردم ایران میخواهند خودشان کارگردان باشند، آنها دیگر به هیچکس و هیچچیز اعتماد ندارند و سعی میکنند همهچیز را خودشان در دست بگیرند، آنوقت است که سراغ حکومتهای کوچک میروند و پس از تشکیل یک دولت مرکزی، سعی میکنند برای جلوگیری از تولید دیکتاتوری دیگر، قدرت و اقتدار در دولت جمع نشود. برای همین بلافاصله با دو هدف، ژورنالیست خارجی روی قیام فرودستان در ایران فوکوس میکند و برای اینکه این تمرکز را از بین ببرد، حملهی ترکیه به روژاوا آغاز میشود؛ روژاوا برای غرب بسیار مهم است، چرا که برای اولین بار یک آرمان انسانی و سیاسی را پیاده میکند و این همان چیزیست که مردم جهان برای آن بیش از یک قرن جنگیدهاند؛ در نهایت تمام دوربینها روی روژاوا فوکوس میکنند و ایران از تیتر اول خبرها خارج میشود و این نوعی سیاست و تبانیست. ضمنن ما نباید فریب بخوریم، همه میدانیم که در دوران جنگ، ایران سلاح خود را از اسرائیل میخرید و میدانیم که آمریکا قرارداد چهارصد میلیارد دلاری با عربستان سعودی بسته، عربستان مجبور است تن به این قرارداد بدهد چون باید در مقابل تروریسم منطقه بایستد، این هراس را چهکسی به وجود میآورد؟ سپاه قدس؟ اما سپاه قدس برای چهکسی کار میکند؟ حالا در سوریه چهکسی قدرتنمایی میکند؟ تمام امور بازسازی و منافع آنجا، دست روسیه است. از طرفی به شیخهای عرب هم چیزهایی میفروشد و قراردادهایی را میبندد (البته نه مثل آمریکا)، در اصل شیوخ عرب برای آمریکا کار میکنند و سمت دیگر منطقه متعلق به روسیه است. ما باید از چنین قضایایی آگاه باشیم تا بیهوده به خیابان نرویم و مدام با شعارهای غیر منطقی، بدیلهای تکراری و احمقانهای را ایجاد نکنیم.
نوع ساختار سیاسی روژاوا کاملن مورد تایید من نیست، ولی هشتاد درصد آن عالیست، همین که کوردها به این ساختار رسیدند و آن را انتخاب کردند، در نوع خود جالب است و باید به چنین پیشنهادی توجه شود، جهان از این سیستم ترسیده، عدهای میگویند روژاوا چه ربطی به قیام مردم ایران دارد؟ ما باید ساختارهای سیاسی مختلفی را که عملی شدهاند، بشناسیم زیرا این شناخت به ما کمک میکند، باید نسبت به آینده مسئول باشیم و در رابطه با روژاوا یا هر کشور و منطقه و ساختار سیاسی دیگری بحث کنیم. بسیاری از ایرانیها فکر میکنند خیلی میدانند و ممکن است چند کتاب نیز خوانده باشند، اما تجربهی عملی آزادی را ندارند، آزادی را باید تجربه کرد، یک ایرانی که حداقل برای شش ماه یا یک سال در غرب زندگی نکرده، نمیتواند دربارهی آزادی ملموس حرف بزند، او درکی از بیمهی اجتماعی ندارد، هر روزه در ایران بیمهی اجتماعی و تسهیلاتی که به فرودست اختصاص پیدا کرده، مدام عقبنشینی میکند. هرچه قیمت دلار بالا میرود، مردم نحیفتر میشوند و این مسالهای جهانیست، من حتی اگر ایرانی نبودم و یا اگر در آفریقا این اتفاق میافتاد، باز اعتراض میکردم، چون ما نسبت به انسان مسئولیم؛ اینکه میگویم در ایران انسان رعایت نمیشود به همین دلایل است. دوستانی که آگاهی ندارند و مدام میگویند ما به حکومت حمله میکنیم از بسیجیها هم بدترند؛ چون میخواهند حملهای کور داشته باشند و نسل شورشی و پر انرژی ما را فدا کنند. ما باید برنامه داشته باشیم، من از شورایی قابل اعتماد که نمایندهی ما باشد حرف میزنم، ما میتوانیم بر چنین شورایی تاثیر بگذاریم، طوری که از کل کشور، احزاب و نظرات مختلف نماینده داشته باشیم و در نهایت همه با هم به هماهنگی برسند؛ این فکر حکومت را به وحشت میاندازد و برایش خطرناک است، چهل سال از حکومت گذشته و هنوز اپوزیسیون خارج و اپوزیسیون داخل کشور نتوانستند با هم متحد شوند. حکومت موفق شده اپوزیسیونش را از درون خودش (استمرارطلبی) بسازد و در نهایت نمایندهی شما یک فاشیست باشد، روحانی جلادیست که پدران شما را شکنجه کرده است؛ به افرادی که یک شبه به شهرت میرسند، بیشتر دقت کنید. هر وقت دیدید عوام دور یک فرد یا گروهی جمع شدند، به آن آدم و گروه شک کنید و بدانید دست جمهوری اسلامی در کار است.
تکنیک جمهوری اسلامی فیکسازیست و با فیکسازی، سیاست، ژورنالیسم و آگاهیرسانی را مسخره میکند، چیزی که در ایران داریم ژورنالیسم نیست بلکه فن مزدوریست، سیاستمدار ایرانی نیز سیاستمدار نیست، او مزدوریست که خوب معامله میکند. شما نقش بیبیسی را در همان ده روز قیام دیدید، دیگر هر کسی میتواند بگوید که بیبیسی جانبدارانه خبررسانی میکند. نقش صدای آمریکا را هم میبینید، شبکهای که کم خیانت نکرده، صدای آمریکا هم در فیکسازی نقش داشته، و افرادی بیسواد را به شهرت رسانده است. کارگر و معلم سادهای که کار میکند، فرصت فکر کردن ندارد، او به خانه میآید و برای دوری از تلویزیون دیکتاتور (صدا و سیمای ایران) به تماشای صدای آمریکا و بیبیسی مینشیند، بیبیسی مدام “اکبر گنجی” را نشان میدهد و صدای آمریکا با افراد خاصی مصاحبه میکند؛ اغلب این افراد خاص هم تا دو سال پیش در دل حکومت بودهاند و ناگهان یک شبه بر ضد حکومت شدند، ماجراهای اینچنینی مشکوک است و آنها باید در عمل این ضدیت را اثبات کنند. معمولن طبقهی الیت و روشنفکران واقعی را هرگز در تلویزیون ندیدهاید، چرا آنها در تلویزیونها نیستند؟ چرا هرگز اسمشان را نشنیدهایم؟ زیرا کاپیتالیسم عمد دارد که کشورهای خاورمیانه بهخصوص ایران، توسط بلاهت اداره شود؛ آنها میخواهند فردی نالایقتر را جای خامنهای بگذارند. ملا و سیاست؟ ملا و شعور؟ ملا و فرهنگ؟ این اتفاقیست که در ایران افتاده و حالا میگویند روژاوا چه ربطی به ما دارد؟ شمایی که مدام دم از ایران باستان میزنید، مگر در ایران باستان کوردها نقششان کمتر از ما بود؟ مگر کوردها خود مادها نیستند؟ مگر در تمدن سومر، کوردها نقش پر رنگی نداشتند؟ ما مثل هم هستیم و همان مشکلات را داریم (البته آنها در وهلهای مشکلاتشان بیشتر است) پس باید متحد و یکصدا شویم و مدام نگوییم من ایرانیام تو کوردی! چنین گزارهی احمقانهای، متعلق به دوران فئودالیسم است. ما در قرن بیستویکم هستیم و نباید گاردی داشته باشیم (با عربها هم مشکلی نداریم، مشکل ما فقط دین و استعمار عربیست).
اگر بتوانیم آنقدر قوی شویم که یک شورای راهبردی و هماهنگی برای تظاهرات انتخاب کنیم، پیروز خواهیم شد، ما باید در آیندهی ایران نقش داشته باشیم و این بزرگترین کار است. اگر در هر کشوری جز ایران، سه میلیون نفر در پایتخت آن کشور (مانند تظاهرات جنبش سبز در تهران) تظاهرات میکردند، حکومت عوض میشد، اما در کشور ما چه شد؟ کمی فکر کنید، تظاهرات کور و بیمقصد فایدهای ندارد، حتی اگر سه میلیون بدل به ده میلیون نفر شود و شما استراتژی و سازماندهی نداشته باشید و ندانید هدفتان چیست و چه میخواهید بکنید، نابود خواهید شد و در نهایت بهترین نسل و جوانان ما قربانی میشوند. همین چهارشنبهسوری بهترین فرصت برای انجام هر کاریست، ولی اول باید سازماندهی داشته باشیم، نه اینکه یک ژورنالیست کمسواد اعلامیه دهد و بر طبق آن اعلامیه پیش برویم؛ ما کنجکاو و پرسشگر نیستیم و باهوش عمل نمیکنیم، باید بلاهت و سادگی را کنار بگذاریم. تصور کنید یک جوان هفده سالهی انگلیسی در مورد سرگذشت سیاسی ایران چه فکری میکند؟ وقتی خانمها را میبیند که مجبور به رعایت حجاب اجباریاند، آیا به ما نمیخندد؟ شما که اینقدر ضد انگلیس و آمریکا هستید، چرا از خودتان شروع نمیکنید؟ ما معضل داریم، در داخل و خارج برای ما نقشه میکشند و هیچ کاری نمیتوان کرد. اگر هم جمعی بخواهد کاری بکند خودمان جلوی آن جمع میایستیم، چون خر را حریف نیستیم و اجبارن گوشهی پالان را میگیریم، در حالیکه مساله چیز دیگریست. هنوز که حرکتی صورت نگرفته میگویند باید فلانی رهبر باشد تا انقلاب ما به ثمر برسد. شما اول باید به فکر اتحاد و ایجاد قدرت و جمع اکثریت باشید و نارضایتی را سرتاسری بکنید، زمانی که نارضایتی سرتاسری شود، نوعی مخالفت جمع اکثریتی به وجود میآید. الان بالای هشتاد درصد مردم بر ضد حکومتاند، ولی این هشتاد درصد پراکنده هستند و به مرحلهی سازماندهی نرسیدهاند و این هیچ فایدهای ندارد؛ زیرا همه باید سعی کنیم تا شورای هماهنگی تشکیل شود و این وظیفهی تاریخی ماست و من هم به عنوان یک نویسنده و طبق وظیفهی تاریخیام باید در این راه تلاش کنم؛ ولی ما قدرتی نداریم، آنها پول دارند و هر کاری میتوانند بکنند و در اصل از جیب ما برمیدارند و علیه ما خرج میکنند؛ باید کاری کرد، زیرا همهی ما مسئول هستیم.
لینک ویدئوی این مقاله در وبسایت یوتیوب