۱
هرچند وطن جاییست که در آن آزاد باشی هرجور که میخواهی باشی و من یکی هرچه فکر میکنم می بینم هرگز در ایران آزاد نبودم اما چه کنم که بعدِ شانزده سال تبعید هنوز نمیتوانم تحمل کنم وقتی ایران و ایرانی اینقدر تحقیر میشود. سالهاست که میگویید نه شرقی نه غربی اما شدهاید عروسک خیمهشببازی روسیه!
طی سالها اینهمه پول ریختید در سوریه که حالا بدل شوید به سیاههلشکر فیلمی پرفروش با کارگردانی پوتین؟ آنهمه سرباز و سردار در سوریه نفله کردید که حالا بیرخصت روسیه نتوانید در سوریه حتی آب بخورید!
پایگاه نظامی نوژه را دودستی تقدیمشان کردید که نزد دیگر مسلمانان منفور شوید، نفت خزر کم بود، روزی صدهزار بشکه نفت جنوب را هم مفت دادید به روسیه تا راحتتر ارسالش کند به هند! چرا!؟ بازارتان را گرفتهاند، دار و ندارتان را گرفتهاند، در ازای چی!؟ وقاحت به حدّی رسید که حتی به شما ایراد گرفت چرا میخواهید ایرباس و بوئینگ از آمریکا بخرید! پس آنهمه استقلال استقلال کردن برای چه بود!؟ شما که مدعی بودید ایران شاهنشاهی مستعمرهی آمریکاست، چه شد که بدل به اسباببازیِ دم دستیِ روسیه شدهاید؟ اخیرن هم که پوتین دمِ خامنهای را دید و سرِ میز شام شیخ العربستان نشست و قول داد ترتیب بشار اسد را که برای بقایش خودتان را جر دادید بدهد! انگار باز از روسیه رودست خوردید، بدجوری!
شعور سیاسی شما ملاها و پاسدارها آنقدر پایین است که خیلی تعجّب نمی کنم اگر خودتان را لخت سپردهاید به روسیه و دودستی چسبیدهاید به پیچهی چادرتان اما چپها چی!؟ اینهمه سکوت در برابر تاراجی که روسیه دارد میکند در ایران، آخر برای چیست؟
شما پاسدارها هم خائناید، هم خوار و ذلیل! دور نیست روزی که برای رفتن زیر لحاف زنتان هم مجبور شوید از پرزیدنت پوتین اجازه بگیرید.
۲
ایرانیها مطلقن با خودشان رقابت ندارند، آنها فقط وقتی از بردشان لذت میبرند که یکی دیگر ببازد، یعنی فقط برای این زندگی میکنند که یکی دیگر بمیرد و این یکی از بزرگترین معضلهای فرهنگی ایرانیهاست. ما درک درستی از سود نداریم، نمیبریم که سود ببریم بلکه میبریم تا یکی را که نامش دشمن است شکست دهیم. سال ۹۲ که بعد از سیزده سال حذف، کتابم در ایران منتشر شد، هیچکدام از مثلن دوستان شاعرم خوشحال نشدند، نه اینکه حزباللهی و حکومتی باشند نه! به نظر نویسندگان مستقلی هم هستند، فقط درکی از رقابت ندارند، درواقع اینها رقابت نمیکنند بلکه تنها حسادت میکنند! آن سال دوستان مطلقن سعی نکردند کتاب خودشان منتشر شود اما همهجور تومار و نامهی اعتراضی به ادارهی سانسور ایران فرستادند تا جلوی تجدید چاپ کتابم گرفته شود و من باز ممنوعالقلم شوم! و این یک بیماریست که هر روز به سرعت سرایتش در ایران افزوده میشود.
چرا کسی تلاش نمیکند ببرد بدون آنکه یکی دیگر ببازد؟ شادی مادی نیست، انرژی نیست که مدام از یکی دیگر سلبش میکنند تا نصیبشان شود.
برخی مدام میپرسند چرا آنها دارند و ما نداریم، و این اعمال حسادت است نه عدالت! شکاف بین دارا و ندار را آنجا نه بیعدالتی بلکه بیشتر حسادت پر کرده یک عده ناراحتاند که چرا آنها لذت میبرند، در واقع به لذتی که بقیه میبرند فقط حسادت میکنند و خود نمیخواهند که لذت ببرند چون اساسن درکی از آن ندارند. چقدر خوب است که بخواهیم همه حال ببرند نه اینکه ضدِحال بزنیم! میگوید «فلانی زرنگه، خوب بالا کشیده»، درواقع او عدالتجو نیست بلکه حسادتپیشهست چون رذالت و ریا و چپاول را زرنگی میداند و منتقد بیعدالتی نیست، برای همین آنجا عدالت وجود ندارد، در عوض تا دلت بخواهد بلاهت وجود دارد.
۳
من همهجور سانسورچیِ ایرانی دیدهام، یکیدوتاشان طوری نشان میدهند که انگار از زمره دوستان نزدیک منند، در حالی که علیرغم مخالفتشان با جمهوری اسلامی از نظر من هنوز بسیجیاند. اینکه میگویند دشمنِ دشمنِ من، دوست من است، جملهای بهشدت کثیف و عهد بوقیست! اینکه خیلیها به قدرت سانسورشان پُز میدهند و به آن میبالند چندشآور است. سانسورچی، سانسورچیست، و این یعنی که سانسورچیست، سانسورچی هم بسیجیست، هم حقیر و هم قاتل! هیچ قتلی فجیعتر از قتل فکر نیست، وقتش رسیده ایرانیها اپیدمی سانسور را جدی بگیرند، کثیفترین شیوهی سانسور را در دور دوم ریاست جمهوری خاتمی داشتیم، اصلاحطلبها همهشان از دم سانسورچیاند، مشتی بیسوادِ پوپولیست که تنها در فن سانسور خبرهاند. حالا هم نصفشان در اروپا و آمریکا فعال حقوق حشر و دارندهی رادیو و تلویزیوناند و مدام علیه سانسور حرف میزنند و همزمان سانسور میکنند! دیشب یکیشان تماس گرفت که دربارهی آنارشیسم بپرسد! در حاشیهی پاسخ به طعنه گفتم بازدید آقا از کرمانشاه را بهانه کردید و خوب دارید برایش میمالید، قضیه چیست؟ مانده بود انگشت به آنجا و هرچه سعی کرد نشد که چیزی بسازد. طشت رسوایی که از بام بیفتد دیگر هیچ کاریش نمیشود کرد، طفلی از آنهاست که موج اخیر برش داشته و علایق آنارشیستی پیدا کرده، ژورنالیستِ آنارشیست! خندهدار نیست!؟
اینها از دم پرانسیپ ندارند و بی پرانسیپی را کلاس کردهاند و اسمش را گذاشته اند آنارشیسم! هر چیزی ساختار خاص خودش، کلاس کاری خودش را دارد. بیکلاسی ربطی به آنارشیسم ندارد. آنارشیسم خودش کلاس است، کلاس ربطی به پول و طبقه ندارد، کلاس تنها بیانگر درک و شعور توست نسبت به کاری که داری انجام میدهی.
خوب نگاهشان کنید! از دم سرطانِ بیکلاسی دارند، همانقدر موافقاند که مخالف، آری و خیرشان سر و سامان ندارد، اینها آنارشیسمشان هم مثل خودشان فیک است، نمیخواهم توی ذوقتان بزنم اما لختی در آینه مکث کنید، دیدید!؟ خودتان هم فیکاید و ربطی به آنکه میگویید هستید ندارید، نه بزرگ است، نه عزیز است اما فقط وقتی آنارشیست است که بداند چرا صدایش میزنند نه!
آرى خوب است اما فقط نه مهم است چون تنها وقتى ادا مى شود كه خواسته باشى فكر كنى، فقط فكر است كه آنارشيست است، ژورنالیست مگر فکر هم می کند!؟