پایان روز

قطرات ریز باران، غروب پاییزیِ آن سوی شیشه را محو و موّاج کرده بودند. شبح‌هایی که در پیاده‌رو قدم‌هایی تند برمی‌داشتند، با پایین آمدن قطره‌ای آب، می‌شکستند و کش می‌آمدند و با قدم بعدی، تصویر خود را دستخوش تلاطم قطره‌ای دیگر می‌کردند. بخار برخاسته از روی کاپوت ماشینِ روشن و بی‌حرکت، نور چراغ‌ها را که مقهور گرگ و میشیِ آسمان بودند، به رقص آورده بود. ترانه‌ی مورد علاقه‌اش را گذاشت، سیگاری آتش زد و به آیینه عقب ماشین نگریست. مردی با بارانی و کلاه، همراه زنی از پله‌های منتهی به خیابان ولیعصر پایین می‌آمد. زن به اتاقک پایین پله‌ها اشاره می‌کرد و چیزهایی می‌گفت و مرد، از او رو برنمی‌گرداند. تصاویر معوّج­شان از پای پله‌ها چند قدم به سمت ماشین آمد، درون کافه‌ی کنار خیابان خزید و دقایقی بعد با لیوان­هایی سفید که حتمن گرم بودند که دودستی چسبیده بودندشان، خارج شد. در زیر لطافت باران، لیوان‌هایشان را جرعه­جرعه سر می‌کشیدند، زن چیزهایی می‌گفت و مرد، چشم از او برنمی‌داشت. بعد، مدتی در سکوت به هم نگاه کردند. قطره‌ای آب از شیشه‌ی عقب ماشین جاری شد و تصویرهای مواّج­شان را از هم جدا کرد. مرد به سمت ماشین آمد و سوار شد. دکمه‌های بارانیش را باز کرد، کلاه خیسش را روی صندلی کنار راننده انداخت و ماشین را روشن کرد. ترانه‌ی مورد علاقه‌اش را گذاشت، سیگاری آتش زد و به آیینه عقب ماشین نگریست. شبح موّاجِ زن، دستش را کمی بالا آورد، مکثی کرد و دور شد. نُه قدم برداشت و در خم کوچه‌ای گم شد.
هوا کاملن تاریک شده بود.
“آرش ذوالقدری”

نقد و بررسی

به نظر من «پایان روز» داستانی جالب و خنثی‌ست. از زاویه دید اکران‌گر در آن استفاده می‌شود و شاهد اتفاقات جالبی در آن هستیم. البته اگر در آن نویسنده‌ نشانه‌ها را انبار نمی‌کرد و بیانش تا این اندازه ضعیف نبود، داستان می‌توانست خیلی بهتر از این باشد. زیبایی داستان از نظر من نگاه دوربین به قضیه است؛ این‌که ما از طریق ماشین به صحنه‌ای نگاه می‌کنیم که چند چیز در آن هم‌زمان اتفاق می‌افتد. نویسنده می‌توانست با بیان جزئیاتی بیشتر به تاویل ما از داستان کمک بیشتری بکند. اما از این جزئیات خبری نیست. بعضی از سطرها حشواند و در خدمت داستان نیستند. زیبایی داستان در تاویل‌پذیری آن است. ما از طریق آینه­ی ماشین که در حال نشان دادن شیشه پشتی و صحنه پشت آن است در حال تماشای یک زوج هستیم که در حال صحبت کردن با هم‌اند. یک زیرپله آن‌جا وجود دارد که گویا قرار است اتفاقی در آن بیفتد، اما داستان به ما نشانه‌ای نمی‌دهد که بدانیم این اتفاق چیست. آیا قرار است آن‌ها در آن‌جا سکس کنند؟ کسی در آن اتاق مرده است؟ یا… زاویه دید سوم­شخص در حال گزارش صحنه است و نکته جالب این است که آن اتفاق ممکن است چند لحظه پیش افتاده باشد؛ یعنی ممکن است مرد پس از نشستن درون ماشین در حال فکر کردن و مرور آن اتفاق بوده باشد. شاید هم شخصیت درون ماشین به آن‌جا آمده و در حال مرور خاطره اتفاقی‌ست که در گذشته رخ داده؛ مثلن می‌تواند این اتفاق جدایی او از معشوقه‌اش باشد. ولی ما دلیل این جدایی را نمی‌فهمیم، همان­طور که دلیلی برای اشاره‌ای که به آن اتاق پایین پله‌ها می‌شود پیدا نمی‌کنیم. نویسنده باید از نشانه‌هایی استفاده کند تا مخاطب را حسابی به فکر وادارد. او در نامتعادل کردن روایت موفق است، اما این بی‌قراری روایتی در پایان برطرف نمی‌شود، چراکه از طریق تاویل نمی‌توانیم روایت را به پایان برسانیم. علت این مساله ضعف نویسنده در نشانه‌پردازی‌ست. زاویه دید در یک داستان بیانگر شیوه‌ای‌ست که نویسنده به‌وسیله­ی آن مواد و عناصر داستان خود را به خواننده ارائه می‌کند. در واقع شیوه زاویه دید نمایشی، رابطه­ی نویسنده را با داستان نشان می‌دهد. در زاویه دید اکران‌گر یا نمایشی ما می‌توانیم اعمال و رفتار قابل رؤیت و تصویری شخصیت‌ها را ببینیم. در این نوع زاویه دید، نویسنده برای بیان تجزیه و تحلیل روانی و خصوصیات شخصیت‌های داستانش امکان مانور زیادی ندارد و دایره عمل محدودی دارد و نمی‌تواند به افکار شخصیت‌ها بپردازد؛ یعنی در این نوع داستان ما به هیچ عنوان شاهد تک‌گویی درونی نیستیم. اگرچه در این نوع زاویه‌دید، نویسنده به شیوه­ی دانای کل عمل می‌کند و تمام جزئیات حرکات و رفتارهای شخصیت‌ها را به نمایش می‌گذارد اما نمی‌تواند به فکرها و نیت‌هاشان بپردازد. این خود یک معضل است و ما حتی به روابط شخصیت‌ها پی نمی‌بریم؛ یعنی حتی نمی‌دانیم زنی که همراه با شخصیت داستان در پشت شیشه ماشین توصیف می‌شود خواهر او، دوست‌دختر، همکار و یا مادر اوست. این ناآگاهی به دلیل استفاده نویسنده از زاویه‌دید نمایشی‌ست. بخشی از داستان را با هم مرور می‌کنیم تا ببینیم مولف چطور اطلاعات را به بیان درمی‌آورد. معمولن نویسنده‌ای که از زاویه دید نمایشی و خنثی می‌نویسد باید از توانایی اجرایی خوبی  برخوردار باشد.
«قطرات ریز باران، غروب پاییزیِ آن سوی شیشه را محو و موّاج کرده بودند.»
قطرات شیء است؛ یک نویسنده باید بداند که بهتر است با فاعل جمعِ اشیاء، فعل مفرد به کار ببرد. پس بهتر است به جای «بودند» از «بود» استفاده شود تا اجرای این قسمت بهتر شود. همین‌طور وجود «مواج» از زیبایی متن کاسته و بهتر است حذف شود.
«شبح‌هایی که در پیاده‌رو قدم‌هایی تند برمی‌داشتند، با پایین آمدن قطره‌ای آب، می‌شکستند و کش می‌آمدند و با قدم بعدی، تصویر خود را دستخوش تلاطم قطره‌ای دیگر می‌کردند.»
ما در خیابان یک زوج داریم که در حال قدم زدن باهم هستند، پس بهتر است به جای «شبح‌هایی»، شکل مفرد آن را به کار ببریم تا بیان بهتری داشته باشیم. «شبحی که در خیابان تندتند قدم برمی‌داشت…» به جای ادامه این قسمت نیز می‌توان نوشت: «با فرود هر قطره آب، کج و معوج می‌شد»، چراکه شبح پشت شیشه نمی‌تواند با پایین آمدن قطره آب بشکند. می‌توان گفت کش می‌آید و یا کج می‌شود اما نمی‌توان گفت که می‌شکند. به جای فعل «می‌کردند» نیز در پایان این قسمت بهتر بود «می‌کرد» به کار برود.
«بخار برخاسته از روی کاپوت ماشینِ روشن و بی‌حرکت، نور چراغ‌ها را که مقهور گرگ و میشیِ آسمان بودند، به رقص آورده بود.»
وقتی صحبت از بخار می‌شود دیگر نیازی به بیان روشن بودن ماشین نیست. «گرگ و میشی» بهتر است به صورت «گرگ و میش» نوشته شود و همین‌طور «به رقص آورده بود» غلط است و شکل صحیح آن «به رقص درآورده بود» است. این‌ها ضعف نویسنده در بیان را نشان می‌دهد. باز در ادامه می‌خوانیم: «ترانه مورد علاقه‌اش را گذاشت» که بیان خوبی نیست. همین‌طور وقتی می­گوید: «سیگاری آتش زد و به آیینه عقب ماشین نگریست»، آینه عقب ماشین غلط است و گویا منظور نویسنده آینه‌ای‌ست که بالای داشبورد قرار دارد و عقب ماشین را نشان می‌دهد. همین‌طور استفاده از «نگریست» اشتباه است و می‌توان به‌جای آن «نگاه کرد» یا «خیره شد» را به کار برد، چراکه ما باید منطق زبانی را رعایت کنیم و با توجه به زبان اثر، کلمات یا افعالی به کار ‌ببریم که با آن هم‌خوانی داشته باشند.
«مردی با بارانی و کلاه، همراه زنی از پله‌های منتهی به خیابان ولیعصر پایین می‌آمد. زن به اتاقک پایین پله‌ها اشاره می‌کرد و چیزهایی می‌گفت و مرد،از او رو برنمی‌گرداند.»
ما لزوم طرح این مساله را که مرد از زن رو برنمی‌گراند نمی­دانیم و یا حتی این‌که در اتاقک پایین پله‌ها چه اتفاقی افتاده است. ما هیچ نشانه‌ای در متن برای درک این موضوع­ نداریم پس تمام این سطرها حشو به حساب می‌آیند. این بدان معنی‌ست که پلت داستان کامل نیست و نویسنده به اندازه کافی به جزئیات طرح فکر نکرده است. معمولن بیان دوربین جزئی‌ست، در این شرایط پلت داستان نیز باید حاوی جزئیات باشد. «تصاویر معوّج­شان از پای پله‌ها چند قدم به سمت ماشین آمد»: من این جمله را به این صورت ادیت می‌کنم: «تصویرشان از پای پله‌ها چند قدم به سمت ماشین آمد.»
«درون کافه‌ی کنار خیابان خزید و دقایقی بعد با لیوان­هایی سفید که حتمن گرم بودند که دودستی چسبیده بودندشان، خارج شد.»: در این­جا لزومی ندارد «دو دستی چسبیده بودندشان» بیان شود، در حالی که آن اندازه که باید، این مساله منطقی به نظر نمی‌رسد. می­توان این سطر را این‌طور بازنویسی کرد: «درون کافه‌ی کنار خیابان خزید و دقایقی بعد با لیوان‌هایی سفید که حتمن گرم بودند خارج شد.»
در ادامه داستان نیز از این دست اشتباهات زیاد دیده می‌شود. اما قسمت جالب داستان آن‌جایی‌ست که فرد وارد ماشین می‌شود و سیگاری آتش می‌زند. ما متوجه می‌شویم که راوی، راوی انسانی نبوده و راوی نمایشی‌ِ سوم­شخص است؛ یعنی در ماشین یک دوربین کار گذاشته شده است و ما در حال دیدن اتفاقات هستیم.در چنین داستان‌هایی که نویسنده نمی‌تواند شخصیت‌پردازی کند، بهتر است که شخصیت‌ها معدود باشند. مثل همین داستان که دو شخصیت در آن داریم. اما ما می‌توانیم به نحوی نشانه‌هایی بدهیم که متوجه نوع روابط آن‌ها باشد؛ مثلن وقتی که زن در حال تکان دادن دستش به نشانه خداحافظی‌ست ما می‌توانیم جملاتی بیان کنیم و آدرسی بدهیم که در مورد نوع رابطه‌شان اطلاعاتی داده باشیم. درست است که جذابیت این نوع داستان در این است که خواننده در تعلیق بماند و به چندتاویلی برسد و در حالی که در ذهنش سوالاتی وجود دارد رها شود، اما در این اثر نشانه‌چینی‌ها به گونه‌ای نیست که ما بتوانیم داستان دلخواه خودمان را از آن استخراج کنیم. برای مثال می‌شد هنگام تکان دادن دست زن به قرمز بودن آن اشاره کنید، طوری که انگار خون‌آلود است و انگار یک نفر را در آن اتاق پایین پله‌ها کشته‌اند، یا این­که جسدی آن‌جا وجود داشت که زن به آن دست زده بود. شما نشانه‌هایی مطرح کرده‌اید که به درد ما نمی‌خورند؛ مثلن وقتی می‌گویید «نه قدم برداشت و در خم کوچه‌ای گم شد»، می‌شود نه قدم را به نه ماه حاملگی ربط داد؛ تا نشان دهی کسی پایین پله‌ها سقط جنین کرده است، اما این­جا به کار ما نمی‌آید. ممکن است کسی بپرسد پس چرا زن نه قدم برداشت؟ در یک داستانک هر چیزی باید دلیل داشته باشد. ما در «نه قدم» و خیلی از نشانه‌های دیگر داستان اتفاقی نمی‌بینیم و نمی‌توانیم از آن‌ها داستانی بیرون بکشیم. در قصه‌ای که با زاویه دید نمایشی بیان می‌شود، شما همان اندازه که با جزئیات در مورد باران و قطرات آب تصویر می‌سازید، باید بدانید که روی پله‌ها چه اتفاقاتی در حال افتادن است و در آن‌جا نیز باید چیزی به نمایش دربیاید و عدم وجود این اتفاق ضعف این داستان است. زیبایی چنین داستان‌هایی در این است که شما نیازی ندارید چیزی را توضیح دهید، اما در زاویه دید اکران‌گر باید به جزئیات توجه شود و هر کدام از این جزئیات یک نشانه است. این نشانه می‌تواند شمایلی و نمادین باشد یا این‌که شکل معنایی به خود بگیرد. در کل این داستان از نظر نوع اجرای آن، یعنی زاویه دیدی که دارد، خواندنی است. در چنین داستان‌هایی نویسنده منفعل است و در اتفاقات داستان دست نمی‌برد؛ یعنی با این‌که در جایگاه دانای کل عمل می‌کند، اما از حیطه‌ی ویراژ محدودی برخوردار است. این مساله جلوی دیکتاتوری نویسشی و قضاوت را می‌گیرد. با این نوع زاویه دید ما می‌توانیم متن باز یعنی متن چند تاویلی تولید کنیم.