وداع_سلما شریفی

«وداع»
پدر
کمرم را محکم ببند
بیرون خانه
سایه‌ی سنگین زنی
منتظرم ایستاده
مادر
چادر سفیدم را چقدر بلند دوخته‌ای
حتما موقع رفتن
همه‌ی برگ‌های زرد کوچه را جارو می‌کند
من همیشه اعصاب کوچه را خُرد می‌کردم
از بس لِی لِی‌کنان
خش خش این برگ‌ها را در می‌آوردم
حالا بوسه‌هایتان را بر پیشانی‌ام بکارید
قرآن و کاسه‌ی آب بیاورید
وای کاسه!
از آن یک دست کاسه‌ی چینی
تنها همین یکی مانده
بقیه را من شکستم
با سر به هوایی
سر به هوایی‌ام را نمی‌برم
دلواپسی‌هایم را می‌برم
گریه‌هایم را می‌برم
لبخندهایم را می‌برم
اما خنده‌های بلندم را نمی‌برم
گذاشته‌ام داخلِ اتاقم
زیر لباس‌های زمستانی
کنارِ دستکش‌هایی که بوی گلوله‌های برفی می دهد
سلما شریفی