در مواجهه با یک شعر، چگونه گاردی باید داشته باشیم؟ آیا شرایطی که در آن نوشته شده یا زندگی مولف را در نظر بگیریم یا باید با شعر به مثابهی یک پدیده برخورد کنیم؟
برای اینکه بتوانم به سوال بالا پاسخ دهم اول باید پدیدارشناسی را درک کنیم؛ پدیدارشناسی رابطه تنگاتنگی با بحثهای هوسرل دارد که شاعری مثل رویایی بسیار متاثر از تفکرات اوست. پدیدارشناسی در بحثهای هوسرل یعنی دوری از متافیزیک و بررسی آنچه که وجود دارد. با این حساب در پاسخ به سوال مذکور باید بگویم آری! چراکه شعر اتفاق میافتد و خودش یک پدیده محسوب میشود و ما با آن مدام در مواجهه هستیم. شعر حتا میتواند وجه عینی داشته باشد و فضاهای متفاوتی در خودش خلق کند. اما این بحث، زمانی جالبتر میشود که از خود بپرسیم: پدیدارشناسی با نقدهایی که معطوف به خواننده است (نقدهای خواننده محور) چه ارتباطی دارد؟
اساسن در نقد سه نوع گرایش داریم که اولی متنمحور است؛ یعنی به مخاطب و مؤلف اهمیتی نمیدهیم و روی متن متمرکز میشویم. مانند ساختارگراها، ساختارشکنها یا پساساختارگراها که متناندیش هستند؛ یعنی بر اساس آنچه که در متن وجود دارد بحث میکنند. درواقع متناندیشهایی مثل میشل فوکو، دریدا و بارت، به مرگ مؤلف معتقدند و به احیای متن اهمیت ویژهای میدهند.
نقد مولف محور هم داریم که در آن، متنی که نوشته میشود ریشه در زندگی مؤلف دارد و بر اساس آن اثر را تاویل میکنند یعنی زمان و مکان و شرایطی که مولف در آن میزیسته اهمیت دارد.
برخی از منتقدها هم بیشتر به مخاطب اهمیت میدهند و بر اساس خوانندهمحوری مینویسند؛ متفکرانی مانند ژان پل سارتر و هوسرل معتقدند که بعد از مدتی متن ماهیت عینی پیدا میکند و اهمیت مؤلف از بین میرود و آنچه که باقی میماند نگاه خواننده است. اینها اعتقادی به معنای متن ندارند بلکه به کلیدهایی در متن باور دارند که مخاطب با یافتنِ آنها میتواند به معنا و مفهوم اثر پی ببرد.
اگر با توجه به بحث «خواننده محوری»، متنی را بخوانیم با کلیدهای معنایی در آن طرف میشویم؛ به عنوان مثال، سوژهای که در متن طرح میشود با خاطرهای شخصیمان در ارتباط است؛ یعنی درک ما از متن، درک تجربی خودمان است، زیرا اساس پدیدارشناسی مبنی بر تجربه کردن است؛ درواقع از این بابت است که خواننده محوری برای پدیدارشناسان اهمیت دارد. همچنین نومدرنیستها نیز بحث مشارکت مخاطب را مطرح میکنند و توسعهیِ متن توسط تجربیات شخصی هر مخاطب را مهم میدانند.
اما نحوهی برخورد با نظریهی خواننده محوری چگونه است؟ مؤلف به مثابهی تولیدکننده از اثرش عبور میکند و میدان را به چاپخانهها و توزیع کننده و مخاطبانِ مصرف کننده میسپارد. درواقع تنها مخاطبان میتوانند طول عمر آثار را مشخص کنند و به آن شخصیت بدهند. از طرفی دیگر، هایدگر مسالهی زبان را مطرح میکند. درواقع نقش زبان را در نگاه پدیدارشناسانه جستوجو میکند؛ او معتقد است زبان ماهیتی سیال دارد که در این سیالیت هر گروهِ خوانشی تأویل خاص خود را از متن میتواند داشته باشد؛ یعنی زبان در متنِ ادبی با توجه به امر بازی، حضور زندهای دارد. البته هایدگر به تأویل مخاطب نیز اهمیت میدهد اما نه به اندازهی فیلسوفانی مثل هوسرل.
در ادامه، گادامر متأثر از ویتگنشتاین و هایدگر بحث گفتار را مطرح میکند؛ گفتار، منش پارولی دارد و با اقلیتها و تجربیات شخصی مخاطب در ارتباط است که در اینصورت سهم مخاطب در مشارکت با متن بیشتر میشود و بحث خوانندهمحوری هیئت خودویژهای به خود میگیرد. درواقع گادامر به هنر و تاریخ اهمیت زیادی میدهد و معتقد است که هرکس از طریق این دو میتواند به حقیقت مد نظر خود برسد. البته او هنر را غایی نمیداند و معتقد است که به تعداد مخاطب، جهان وجود دارد و دیگر خبری از خدای یکتا نیست.
تجربه ادبیم باعث شده که من به برآیندی از این سه گارد در نقد معتقد باشم؛ به عنوان مثال اگر در دههی هفتاد من عاشق دوست دخترم نمیشدم هرگز به حسیت «پاریس در رنو» نمیرسیدم، یا اگر از نقد و نظراتِ خوانندگان این مجموعه آگاه نمیشدم شعرهای بعدیم را نمینوشتم، همچنین اگر بازیهای زبانی ویژهی «پاریس در رنو» به وجود نمیآمد این مجموعه شعر حالا مرده بود و دیگر به خوانش درنمیآمد؛ یعنی هم مؤلف اهمیت دارد، زیرا ریشهی موتیفِ مقید به زندگی و نیت مؤلف وابسته است و هم خود متن مهم است، زیرا در متن با زبانی روبهرو هستیم که سیال است و هرکس برداشت متفاوتی از آن میتواند داشته باشد. همچنین خواننده خلاق نقش مهمی را در این زمینه ایفا میکند. ژان پل سارتر در کتاب «ادبیات چیست» شرح میدهد که چراییِ نویسشِ یک اثر به خواننده مربوط میشود؛ یعنی هستیِ نویسنده وابسته به هستیِ مخاطب است. همچنین در ادامه، بحث ادبیات متعهد را مطرح میکند! یعنی سارتر مانند مارکس شعر را اثری انتزاعی میپندارد و بیشتر به قدرت نثر برای اهداف سیاسی اهمیت میدهد و به ادبیات نگاهی زیباییشناسانه ندارد، غافل از اینکه اساس ادبیات، زیبایی است. درواقع مارکس و سارتر زبان را تنها وسیلهی ارتباط میدانند و برخلاف هایدگر به بُعدِ زندگیخواهِ زبان توجهی ندارند و آن را از جهان جدا میکنند. در صورتی که زبان مال جهان است و دیدمان انسان را مدام عوض میکند؛ به عبارت دیگر، ما از طریق زبان میتوانیم جهان را مال خود کنیم.
خلاصه اینکه به نظر من نباید تئوریهای ادبی را غایی فرض کرد بلکه باید آنها را برای افزایش گاردهای ادبی خود فراگرفت و به جلو حرکت کرد، زیرا حقیقت، منشوریست که از هر طرف نمای خودویژهای دارد. از همین رو نمیتوان گفت که مؤلف برتر است یا متن و یا مخاطب؛ پس بهتر است که اصالت هر سه را در نظر بگیریم و به کشف پدیدهها ادامه بدهیم.
پرسش عباس صادقی
به نظر شما منتقد و شاعر از لحاظ جایگاه و همارز بودن، در یک سطح هستند؟ چون منتقدها در ایران همیشه زیرِ نام شاعران قرار دارند. به عبارت دیگر منتقد، ابزاری بوده برای مطرح شدن شاعر و بالا رفتن فروش کتابهای او و در نهایت، عاملی در دستان سرمایهداری. از طرفی با توجه به بوطیقایی که در کالج برای نقد ادبی و معناشناسی تعریف شده، منتقدین نقش مهمتری در ادبیات آوانگارد امروز پیدا کردهاند. آیا اصولن مقایسهی این دو صحیح است؟ بهراستی کدام یک مهمتر هستند؟
عبدالحسین زرینکوب نقد را علم به حساب نمیآورد، بلکه آن را فنی میدانست که تنها به روشهای برخورد با متن میپردازد. یعنی معتقد بود که یک منتقد بیشتر از تجربه و صنعت استفاده میکند نه تئوریهای علمی. مثل یک قاضی که فقط قوانین را حفظ و حکم صادر میکند. این نگاه به نقد هنوز هم در ایران وجود دارد و کسی به خلق آن معتقد نیست. اگر هم کسانی هستند که به ارزش ادبی نقد واقفاند، تعدادشان بسیار کم است.
یک منتقد عملکردی شبیه پزشک دارد. آنجایی که از بیماری و دلایلش مینویسد، کاری علمی انجام میدهد و هنگامی که از مهارتش برای رفع و درمان مرض بهره میبرد، با فن و صنعت مواجه است.
به نظر من منتقد در مواجهه با هر متنی دو کار می کند: آنجا که فاصلهی بین مخاطب و متن را از بین میبرد و کنشی مخاطبساز دارد، ما با وابستگیاش به متن طرفیم. اما وقتی به مولف پیشنهاد میدهد و کارش را بهینه میکند، بر خالق اثر برتری دارد. پس برخی مواقع، کار منتقد در ذیل مولف قرار میگیرد و جایی دیگر بر او ارجحیت دارد و این موارد همگی به نوع منتقد وابستهاند. اگر منظور شما از منتقد در این سؤال، ژورنالیستهای ایرانی هستند که از ناشر پول میگیرند و کتابی را تبلیغ میکنند؛ کاری که متاسفانه الان در اغلب روزنامهها رخ میدهد، اینها منتقد نیستند بلکه دلال و مزدور سرمایهداریاند.
منبع: مجله فایل شعر هشتم