هدایت سیاسی نبود شاله‌کوس!؟ _ علی عبدالرضایی

۱
حدود سه دهه‌ست كه دارم درباره‌ی آنارشيسم مى‌نويسم و علیه تحريفى كه از آن در جهان فارسى زبان به دست داده‌‌اند، يک تنه ايستاده‌ام. آن‌وقت گله‌ى كوچكى كه همه‌ى شناختش از آنارشيسم، محدود به دو تا كتاب درپيتى‌ست كه از فيلتر ارشاد گذشته و توسط توده‌اى‌ها ترجمه و در ايران منتشر شده، بى آن‌كه مقالات آنارشيستى يا حتى كتاب اخيرم “آنارشيست‌ها واقعى‌ترند” را بخوانند يا بفهمند با قطعيت كامل رأى به نژادپرستى‌ام مى‌دهند چون مقاله‌اى طنز‌محور نوشتم با عنوان “من نژادپرستم”!؟، خنده‌دار نيست!؟ تازه بعد هم رفقاى ديگرى كه پيش‌تر با مقالات من آنارشيست شده‌اند توقع دارند وقت بگذارم و پاسخِ به اين بلاهت بدهم! مرتيكه‌ى مافنگى با من از “ماكس اشتيرنر” حرف مى‌زند كه محصل عقب‌افتاده‌ى “شلايرماخر” و هگلِ خداباز است!
هربار كه در وبسايت‌هاى آنارشيستىِ فارسى زبان، مطلبى مى‌خوانم كهير مى‌زنم و گاهى فكر مى‌كنم اين‌ها را هم محافل توده‌اى و اسلامى اجير كرده‌اند تا باز برينند به آنارشيسم! طرف چند متنِ نادرست و سطحى درباره‌ی آنارشيسم مى‌خواند و بعد مى‌رود آن را با نوشتار من قياس مى‌كند! وقتى ويكي‌پدياى فارسى هم نمى‌تواند تعريفى درست از پست‌آنارشيسم بدهد و جاى اينكه از نظريه پردازىِ “سال نيومن” ياد كند تمام توضيحى كه درباره‌اش مى‌دهد متن بى‌ربط زير است:
« پسا-آنارشیسم یا پست-آنارشیزم یک فلسفهٔ آنارشیست است که رویکرد‌های پسا-ساختارگرا و پسامدرن (عبارت پسا-ساختارگرا آنارشیسم نیز استفاده می‌شود) را به استخدام می‌گیرد. پساآنارشیسم یک نظریه‌ی منسجمِ تنها نیست، بلکه اشاره به کارهای ترکیب‌شده‌ی هر تعداد از پساساختارگراهایی همچون میشل فوکو، ژیل دلوز و ژاک لاکان، فمنیست‌های پست‌مدرن مانند جودیت باتلر و پسامارکسیست‌هایی مانند ارنستو لاکلائو، شانتال مویفا و ژاک رانسیر به همراه آن آنارشیست‌های کلاسیک با تمرکز خاص بر روی اما گلدمن، ماکس اشتیرنر و فریدریش نیچه دارد؛ بنابراین این اصطلاحات می‌تواند به طور گسترده‌ای در هر دو رویکرد و نتیجه، متفاوت باشد»
من یکی شش بار خزعبل بالا را خواندم و چیزی نفهمیدم! آخر با چنین درک کجی چطور توقع داريد پاسخ و همراهى مرا داشته باشيد!؟ شمايى كه با اين‌گونه مطالعات كاتالوگى و غلط‌غلوط، خودتان را آنارشيست معرفى می‌كنيد، دنبال حقيقتى جز يک تكه مثلث گوشتى نيستيد! آنارشيسم دكان نيست، آنارشيسم دارودسته و گاو و گله نمى‌خواهد، يک آنارشيست بايد بداند، بايد كه بخواند، “آنارشيست‌ها واقعى‌ترند” را خوانده‌اید!؟

 

۲
مى‌گويد تو كه مى‌دانى، تو كه مى‌توانى پس چرا مثل هدایت مى‌نويسى؟ چرا سیاسی نمی‌نویسی؟
نمی‌فهمد! نمی‌فهمد که ما در تاریخ فکر فارسی، سیاسی‌تر از هدایت نداشتیم!
نمى‌داند! نمى‌داند من اگر واقعن بنويسم، اگر واقعن راه كنم، خودش اولين كسى خواهد بود كه خواهد گفت فلانى جانش را به در برده از لندن دارد براى مردم نسخه مى‌نويسد. واقعيت اين است كه دارم خيلى بيشتر از زياد مى‌نويسم، فقط طى سال گذشته در گروه‌هاى مختلف تلگرام، بيش از دوهزار ساعت حرف زدم تا شايد دو هزار نفر را ترغيب كنم به فكر، به شورش عليه بلاهت! كار من معلمى‌ست، روشنگرى‌ست، من فقط مى‌توانم بگويم چه‌كار دارند با شما مى‌كنند، اگر بگويم چه‌كار كنيد، توقع خواهيد داشت خودم هم بيايم ايران و در همان فرودگاه طعمه‌ى مشتى كفتار شوم. كارد ديگر به استخوان رسيده راهى نمانده مگر شورشى شعورى! هى نگو چرا براى آزادى فلان زندانی اصلاحاتی چيزى نمى‌نويسى، من يكى تن به اين سوسول بازى‌هاى اصلاح‌طلبانه نمى‌دهم، هميشه بايد فرقى بين لمپن و روشن‌فكر باشد، اين اطوارها ديگر نخ‌نما شده اين‌جور رفتارزنى‌ها را بهتر است صداى آمريكا و بى‌بى‌سى رهبرى كنند، وقتش رسيده مرز بگذاريم بين روشن‌فكرانِ شعورى و اين‌ها كه در تلويزيون‌ها شومنى مى‌كنند، من آنارشيستم! صد سال سياه آبم توى جوى لمپن‌هاى اصلاح‌طلب يا گروه‌هاى نوتوده‌اى نمى‌رود، آرش‌هاى صادقى دارند مى‌جنگند، من نمى‌جنگم كه آرش كمانش را كنار بگذارد، براى آزادى بايد هزينه داد، يكى تبعيد مى‌شود يكى زندانى، حالا اگر ايران بودم، قطعن برايش مى‌مردم كه زندگى كنم.

 

۳
مهم‌ست! مهم‌ست كه شاعر درست برود، نه براى دنيا و مردم و هجمه‌ى چشم، نه مدیا و کوفت، بلکه شعور! شاعر اگر پدرمادر داشته باشد كلماتش، از اولادِ كلمه‌ست، تن به بلاهت نمى‌دهد! شايد از گردن به پايين فسق‌وفجور كند مثل ناظم، اما بالاخانه جز به حكمت نمى‌دهد كه غش نداشت، ندارد! ژورناليست نيست كه تا خارج مى‌شود يک‌راست مى‌رود به اين دو تا تلويزيون براى كارچاق كنى! شاعر خوب مى‌داند كه اگر غل‌ و غش داشته باشد دهنِ صفحات‌ش تا ابد صاف است. سال‌ها پيش در لندن، هر ماهه شبى را داده بودند به من تا به اهل شهرت تئوری و فلسفه‌ى ادبيات درس بدهم، مى‌رفتم با احترام و برمى‌گشتم به خانه آرام، خوب هم جمع مى‌شدند، تا اينكه يک شب همراه همسرِ رجلى توده‌اى-اكثريتى، دختر خانم ژورناليستى آورده شد وزوزه مو! جل‌الخالق! يک‌كاره تدريس را تعطيل كردند و در كيشّى به فيشّى فاطى كماندو، ژاندارک شد! مانده بودم اين‌ها را كه ژست ديگر است به او چه! آن سال‌ها تازه داشت كيسه‌كيسه پول از جيبِ ملا ريخته مى‌شد در لندن تا باد و بروتِ گوزو جماعت، چنين فراگير شود. خلاصه آپوزيشنِ خارجِ كشور اين‌جورى به گا رفت، حالا هم كيشّى به فيشّى مى‌كنند و يك شبه گوز مى‌شود گنبد! چپ و راست هم ندارد از دم‌ ميان‌مايه‌اند، عصر عصر سيطره‌ى متوسط‌هاست كه هرگز از دست‌شان كارى ساخته نبود، هرچه كه بالاخانه‌شان تهى‌تر باشد، بهتر فرمِ دلخواه مى‌گيرند. ظاهرن يک سمت شاگردانِ مكتبِ حسينىِ خامنه‌اى و يك سمت دست‌پرورده‌هاى موسوىِ خوئينى‌ها صف زده‌اند اما هر دو سمت نوتوده‌اى‌اند و دور نيست روزى كه شل‌آغا همه‌شان را ملاخور كند! روسيه پدرسگ فقط در سوريه كولاک نمى‌كند، با بد عصرى معاصريم، رجاله و لكاته جماعت تپه‌ى نريده باقى نگذاشته‌اند در دنيا! راديو و تلويزيون و خلاصه مديا را بگير بگا! روشنفكرىِ ايرانى هم بى‌ كه بخواهد ريده، بيخود كه كالج نزدم! شاعران همه اولادِ شعورند.