«خواهرِ ایمانی»
ـ الو، سلام نازنین هست.
ـ نخیر اشتباه گرفتید. ما نازنین نداریم.
ـ محدثه؟ بیا ببین این تلویزیون چرا روشن نمیشه.
ـ کی بود زنگ زد؟
ـ اشتباه زنگ زده بود. نازنین رو میخواست.
ـ مادر من یاد بگیر. این فیش قرمزه دراومده.
– خب حالا. روشنش کن. شب جمعه است، برنامهی حاج آقا الان شروع میشه. کمش کن که حوصلهی نق و نوقِ باباتو ندارم.
– حالا چرا روسریتو محکم میکنی؟ مگه حاج آقا میبیندت؟!
– استغفرالله. باز شروع کرد. دختر تو به کی بردی؟ خدایا خودت میدونی که من…
– مامان بس کن تو رو خدا. چارتا النگو هم که داشتی با این حرفها بردی فروختی، دادی خمس و زکات به حاج معادی که پسرش پورش سواره.
– سواره که سواره، به تو چه؟ هر کی رو تو قبر خودش میذارن. اونام از مادرم بم رسیده بود. پولِ بابات نبود.
– اون بیچاره که روز تا شب شاقول و تراز میبنده برا دوزار. چی میشد اقلن یه کم از اون پول رو میدادی من برم کلاس رانندگی؟ یا یه دوچرخه برا این امید طفلی میخریدی؟
ـ دختر از خدا بترس. آخرتم رو تو جواب میدی؟ برو اون ناخوناتو پاک کن نمازت رو بخون. آفتاب غروب کرد.
ـ نمیشه عذر شرعی دارم.
– عذر شرعی؟ بیست روزه عذر شرعی داری؟ همین کارا رو میکنی که خدا قهرش گرفته. من بچههای مردم و تو مدرسه آدم کردم، زورم به تو یکی نمیرسه؟ برو کنار بزا ببینیم چی میگه. الله اکبر! چقد این مرد نورانیه!
ـ نورانیه؟ نور تو صورتش تابوندن!
– خدایا توبه، از سر تقصیراتش بگذر. تو اون دانشگاهِ خراب شده اینارو یادت دادن؟ تقصیر اون باباته. اگه شوهرت داده بود اینقدر بیحیا نمیشدی. لعنت به شیطون. اعصاب نمیزاره برا آدم.
– اعوذبالله من… خدمت خواهرانِ ایمانی سلام علیکم. حتمن مطالبِ جلسهی پیش را دربارهی غسل نفاس و حیض دیدید. انشاالله تعالی که این سخنان را آویزهی گوش خودتان کرده و بهخاطر رضای خدا موبهمو انجام بدهید. زنِ با ایمان از آتش جهنم به دور است. در واقع امید دارم با طرح این مسائل، هم گوشهای از مشکلاتِ خواهرانِ باتقوا را روشن کنم و هم این بندهی حقیر توشهای برای قربتالیالله، اگر لایق باشم ببرم. انشاالله تعالی. این هفته میخوام دربارهی حقی که مرد به گردنِ زن دارد صحبت کنم. میدانم خواهران ایمانی هم با من هم عقیدهاند که خانه امنترین مکان برای...
ـ وا! چه وقت رفتنِ برق بود!
مریم ناصری
«نقد و بررسی»
مریم ناصری نویسندهایست که همزمان با نوشتن دغدغهای درونی دارد، او حتی اگر ننویسد باز هم آن دغدغهی درونی و زندگی متنی در قلمش راه میرود، یعنی همیشه یک شیطان زیر خودکار این نویسنده غلت میزند و منظور از شیطان همان امر عصیانگر یا دیگرگونه دیدن است. من علاقهای به درون این داستان ندارم زیرا پلن آن قوی نیست و همه چیز در آن واضح و مستقیم بیان شده است. ما شاهد رد و بدل شدن چند دیالوگ در فضایی خانوادگی هستیم، یک اتفاق کاملن روتین و معمولی که روزانه در زندگی هر کسی رخ میدهد، اما چه چیزی این داستان را جذاب میکند؟ نکتهی جذاب داستان اجرای خوب آن است، مریم ناصری در داستانهای قبلیاش همیشه ایدهمند بوده و طرح خوبی داشته است اما در اجرا ضعیف عمل میکرد، این داستان نشان از پیشرفت او در زمینهی اجرا دارد.
خوانش داستان:
ـ الو، سلام نازنین هست؟
ـ نخیر اشتباه گرفتید ما نازنین نداریم.
در ادامهی داستان متوجه میشویم که «نازنین» همان «محدثه» است، در واقع محدثه خودش را همهجا به اسم نازنین معرفی میکند، او از این فرهنگ اخلاقی به تنگ آمده است. معمولن خانوادههایی که افکار بستهتری دارند از یک نوع دیکتاتوری اخلاقی تبعیت میکنند و خرافهپرستی در چنین خانوادههایی رُل اصلی را دارد. اغلب فرزندانی که در این جو خانوادگی بزرگ شدهاند بدل به شخصیتی عصیانگر میشوند و به تمامی قوانین سنتی پشت پا میزنند (مثال: تغییر اسم محدثه به نازنین). در طول داستان ما با دو اتفاق جالب و رندانه طرف هستیم؛ اتفاق اول در شروع داستان ایجاد میشود: «ما نازنین نداریم» و دومین اتفاق در پایان داستان رخ میدهد: اینکه اواسط سخنرانی آخوندی در تلویزیون، برق قطع میشود از نظر معنایی میتواند تداعیگر این جمله باشد: «خانه سیاه است». پس قاب عکس تشکیل شده است، زیرا داستان هم ورودی و هم خروجی دارد اما بقیهی اتفاقها اکت و حرکت ندارد، به فیلمی کمدی میماند که شما در آن فقط شاهد گفتارِ طنزمحور هستید و طنز را در فضاسازی و حرکت اندام و میمیکِ چهره نمیبینید، اغلب فیلمهای طنز ایرانی از فقر طنز رنج میبرند و دلیلش این است که معمولن تنها در گفتار و دیالوگشان، طنز را لحاظ میکنند. اساسن ارزش یک اثر کمدی در نوع فضاسازی و کردار آن است نه گفتار. در این داستان با دیالوگهای جالب و تکان دهندهای طرفیم اما در واقع هیچ داستانی اتفاق نمیافتد، زیرا پلن ضعیف است. برای اینکه داستان اوج بگیرد باید سراغ طرح بهتری بروید، یعنی یک طرح داستانی داشته باشید و دیالوگها را در دلِ آن پلات بیاورید. طرح این داستان مشخص است: دختری به نام محدثه که حتی از اسم خود هم منزجر است و از فرهنگ و خرافهی حاکم در خانواده و تحمیق و استثماری که مادرش را تحتالشعاع قرار داده به تنگ آمده است، مادری که به توصیهی یک آخوند دستبندش را برای پرداخت خمس و زکات میفروشد و این در حالیست که پسرش دوچرخه میخواهد و دخترش قصد دارد به کلاس رانندگی برود و او از پس هزینهی آنها برنیامده است. در قسمتی از داستان محدثه رندانه میگوید: «چارتا النگو هم که داشتی با این حرفها بردی فروختی، دادی خمس و زکات به حاج معادی که پسرش پورشه سواره»، ولی مادرش جواب میدهد: «سواره که سواره، به تو چه؟ هر کی رو تو قبر خودش میذارن»؛ یعنی تحمیق و استثمار تا این اندازه عمیق است که وقتی دخترش واقعیت را بهطور کاملن ساده و واضح برایش تشریح میکند او چشم بر آن میبندد و نمیخواهد حقیقت را ببیند. یکوقتی طرف کور است و نمیبیند، خب این قابل درک است، با کمی توضیح، میشود او را متقاعد کرد، اما وقتی حقیقت را جلوی چشمش به اکران میگذاری و خودش را به کوری میزند دیگر از دست کسی، کاری ساخته نیست و مشکل اصلی از همینجا شروع میشود. در واقع این مادر هم وانمود به کور بودن میکند و هم واقعن کور شده است. او طی یک پروسهی زمانی از بس خودش را به کوری زده، به باور خرافه رسیده است و دیگر همه چیز برایش طبیعی جلوه میکند. حاصل این رفتار دختری عصیانگر میشود که عصیانش را علنی نمیکند، دختری که با توجه به نشانههای داستان بسیار عوض شده است، زیرا نمیتواند عوضیها را تحمل کند. خوشبختانه همانطور که در ابتدا گفتم این داستان برخلاف داستانهای قبلی مولف عاری از ضعفها و اشکالات نثریست. حالا دیگر بهتر است مریم ناصری با توجه به ساختهایی که در داستانهای قبلیاش ارائه داده است به سمت ساختارهای جدید حرکت کند؛ یعنی در خوانش آن داستانها از ساختی به ساخت دیگر برسد، زیرا فقط ساختار میتواند ساختار دیگری را تولید بکند. گاهی ما مجبوریم نوشتهی خودمان را غلطخوانی کنیم، خانم ناصری باید به سمت چند داستانی شدن در متن برود و به این فکر کند که چگونه یک داستان میتواند در داستان دیگری اتفاق بیفتد، این نکتهی بسیار مهمیست. دیالوگهای این متن میتوانند میکروداستان یک داستان دیگر باشند. گاهی ناگزیریم برای اینکه حرفی بزنیم آن حرف را در فرم خودش قرار بدهیم، چون حرف حساب فقط در صورتی که درون فرمی خلاق بنشیند تاثیرگذاری بالایی خواهد داشت. این داستان، داستانی واقعیست اما «واقعن داستان» نیست و این دو مقوله باهم تفاوت زیادی دارند. چگونه میتوان در این داستان میکروداستانهایی کار گذاشت؟ با خواندن داستان، ما متوجه منظور نویسنده میشویم، داستان مستقیم و روتین است و در عین حال یک متن بسته محسوب میشود و متنِ باز نیست، زیرا داستانهای دیگری در آن اتفاق نیفتاده است و ما نمیتوانیم از روی این متـن، داسـتان تـازهای بنویسـیم. نشـانـههـا و شگردهای خاصی هم درون آن نیست که نویسنده ما را به داستان دیگری برساند. فقط یک تاویل دارد و هر کسی با خواندنش متوجه موضوعی مشخص میشود. ممکن است عدهای موضوع را کمتر درک کنند و در مقابل، عدهای آن را بیشتر بفهمند اما منظور داستان یک چیز است و این یک چیز بدل به چیزهای دیگر نشده و نمیتواند بشود، به همین دلیل با متنی بسته طرف هستیم. مریم ناصری باید سعی کند متنی باز بنویسد و به چندداستانی و چند تاویلی توجه بیشتری داشته باشد؛ یعنی حتی اگر روی موتیفی مقید فوکوس دارد آن موتیف مقید باید قابلیت استحاله شدن داشته باشد، بدل به چیزهای دیگری بشود و در خودش چرخ بزند. داستانِ مستقیم نوشتن کار نویسندهی آماتور است و خانم ناصری دیگر آماتور نیست، او دیگر باید سختگیرتر شود و هر نوشتهای را داستان فرض نکند.
هر هفته در سوپرگروه کالج داستان جلساتی تحتعنوان «کارگاه داستان» برگزار میشود، گاهی علی عبدالرضایی در این جلسات شرکت میکند و به نقد و بررسی داستانهایی که در گروه پست میشود میپردازد. این کارگاه داستان اختصاص دارد به متن پیاده شده فایل صوتی علی عبدالرضایی که در آن به تحلیل این داستان پرداخته است.