جوری روی صندلی لم داده بود که جرثقیل هم تکانش نمیداد. به مخمل قرمزِ کمریاش تکیه داده و دستهی کندهکاری شده را میفشرد.
لباسش را صاف کرد، تکانی به خودش داد، ریش بلندش را خاراند و سرباز را به دو خانه جلوتر اعزام کرد.
مجری تلویزیون از نیروهای اعزامی جدید خبر میداد.
پایش را درون صندلی فرو کرد و به کون چون تانکش حرکتی داد و فیل را در خانهی سیاه جابهجا کرد.
ساختمانی در آتش میسوخت، مجری اتصال جریان برق را، عامل آتشسوزی اعلام کرد.
سرش را خاراند، آرنجش را روی میز گذاشت و وزیر را یک خانه اُریب جلو برد و یک فیل را کشت.
«تعداد کشتههای حملات تروریستی امروز بیست نفر اعلام شده»
با غیظ به صفحهی سفید و سیاه خیره شد و شاه را از خانهی کیش جابهجا کرد.
«موشک های ناوشکن بر سر ترروریستها روانه شدند، نمایندگان مجلس آمریکا دو لایحهی ترامپ را در ارتباط با مجازاتهای سنگین برای مهاجران و قطع کمکهای مالی به شهرهایی که آنها را پناه میدهند، به تصویب رساندند»
کمرش را صاف کرد و در حالی که گوشش را میخاراند، قلعه را حرکت داد.
«دو سوم مردم سوریه مجبور به مهاجرت شدهاند»
بلند شد، قدمی زد، نشست و وزیر را در خانهی مات قرار داد.
با انگشتانش حفرههای صندلی را چنگ میزد. پوزخند کشداری تحویل صفحهی تلویزیون داد و اینبار تخمش را خاراند.
«هزارو هفصد کشته در مراسم حج، تعداد کشته های کنسرت لندن از مرز صد نفر گذشت»
مهرهها را دوباره چیده بود.
ویدیوی این داستان را در یوتیوب کالج ببینید 👇👇