
بر كه مىگردم به خانه
مغزم تير مىكشد
دنيا به خانهام مىريزد
و تانكى پا مىگذارد در اتاقم
بعد هم جنگ
بر تن و روحم چنگ
ساعت میدود سوى شرق
يكى روى ميز برنج مىكارد
و خندههاى دخترم
به خواب میرود در كارتون
تا عرق بريزد شعر
توى خليج
خيس شود در خانهام كرمان
تهران
آبادان
كه از رو نرود
رنگش نپرد از صفحه
درد
تمام نمىشود مثل جنگ
و من ديگر شور نمیزند دلم
وقتى يكى زنگ میزند
كه تنهايیام را پرت كند بيرون
وسط اروپا
«هیلا منصور»
نقد علی عبدالرضایی:
در شعر هیلا، ما با یک نوع اینهمانی طرف هستیم، اتفاقی که افتاده و اتفاقی که در حال افتادن است؛ کسی که از یک فضا جدا شده و در وضع کنونی همان فضا را در ذهن خود زندگی میکند؛ در صورتی که این فضا در جهان و زندگی روزمرهاش وجود ندارد.
«برمیگردم به خانه (به حذف شود)
مغزم تیر میکشد
دنیا به خانهام میریزد
و تانکی پا میگذارد در اتاقم
بعد هم جنگ
بر تن و روحم چنگ»
شاعر که در فضای دیگریست، به خانه برگشته در را میبندد؛ درحالی که این فضا و اغتشاش در بیرون است و باید بیرون از خانه آغاز میشد، ولی آنچه در بیرون است وارد خانه نمیشود، بلکه نوستالژی شاعر وارد خانه میشود.
«ساعت میدود سوی شرق (شاعر در غرب زندگی میکند و شرق جاییست مثل ایران)
یکی روی میز برنج میکارد (کسی برایش برنج میآورد، این سطر بیان زیبایی دارد)
و خندههای دخترم
به خواب میرود در کارتون (وقتی وارد خانه میشود، میبیند دخترش در حین تماشای کارتون، روبهروی تلویزیون خوابش برده است، این سطر هم بیان و اجرای خوبی دارد).
باید اتفاق را نشان داد و در عین حال از بیان مستقیم آن پرهیز کرد، این نگاه یعنی از کنار زبان رد شدن و ایجاد واقعه که در شعر بسیار مهم است.
«تا عرق بریزد شعر (کار هنری عرقریزان روح است)
توی خلیج
خیس شود در خانهام کرمان
تهران
آبادان
که از رو نرود
رنگش نپرد از صفحه»
رنگ پریدن حالتی از ترس است، ترسی که از جنگ و دستگیریها وجود دارد و ناگهان عرقریزانِ روح را در شعر میبینیم، گویی شاعر در خیابان خبری از ایران شنیده است.
«خاطره میرود
درد
تمام نمیشود مثل جنگ
و من دیگر شور نمیزند دلم
وقتی یکی زنگ میزند
که تنهاییام را پرت کند بیرون
وسط اروپا»
این نكتهي خیلی خوبيست که ما شعر را با ایجاز مطرح کرده و با آوردن چند نشانه، آن فضا را در ذهن مخاطب بسازیم و نکتهی مهم دیگر این است که ما مخاطب را دستکم نگیریم، برخلاف جریان غالب بر شعر امروز که همهچیز را توضیح میدهد؛ این مهم است که شما مطلقن توضیح ندهید و فرض کنید مخاطب از شما باهوشتر است (منظورم مخاطب شعریست نه هر مخاطبی)، نه اینکه بخواهید همه را پوشش دهید. اگر بخواهید چنین کنید از دایرهی استتیکی خارج شده و در شعرتان زیباییشناسی و زندگی در نظر گرفته نمی شود و مثل شاعران امروز، همهچیز را مستقیم میگویید تا همه آن را فهمیده و لایک کنند و انسان امروز هم تا چیزی را نفهمد، آن را لایک نمیکند زیرا نمیخواهد وقت خود را صرف فهمیدن کند و سعی دارد زمان خوانش خود را تا جایی که میتواند محدود کند؛ دوست دارد مطلب را بخواند و در یک جمله منظور شاعر را گرفته و به محض فهمیدن لایک بزند ولی اگر نفهمد به خواندن دوبارهی آن فکر نکرده و انرژی و مغز خود را خرج نمیکند. این انرژی وجود ندارد و یا دوست ندارند که این انرژی را بسازند و فکر کنند.
به نظرم این مدل شعرها مهم هستند زیرا قوهی استتیکی مخاطب را تحریک کرده و سعی بر این دارند که بخشی از شعر را خود مخاطب بنویسد. این شعر را دوست دارم و فضایی که در آن ساخته میشود برایم جالب است. چون شاعر منظورش را در سطرها به خوبی بیان میکند و توضیح اضافی نمیدهد؛ این نكته به این معنی نیست که شعرش پراکنده است برعکس، شعر فضایی کلی دارد: زنی که میخواهد حسش را نسبت به کشورش بگوید.
در پایان شعر، درِ خانهاش را زده، دستگیرش میکنند و او را مورد آزار و اذیت قرار میدهند و بعد ناگهان تنهاییاش از داخل ایران پرتاب میشود به وسط اروپا؛ بی هیچ دغدغهای آن تنهایی هنوز وجود دارد، شاعر در ازدحام مینویسد اما در اصل تنهاست؛ عزلتنشینی مختص عارفان است نه شاعران؛ شاعر در تنهایی خود مینویسد و آن تنهایی ممکن است در یک کشور شلوغ اروپایی اتفاق بیفتد و یا شلوغی داخل ایران.
در یک نتیجهگیری کلی شعر بیان خوبی دارد و این مهم است که گاهی به زیرساخت ذهنی شاعر توجه کنیم، اینکه با این نشانهها چه چیزی میخواهد بگوید، مشخص است که این شاعر یک تبعیدی و یا یک مهاجر است که مجبور به ترک کشورش شده و جنگ هنوز در ذهنش ادامه دارد؛ بحث نوستالژی نیست، آن جنگ ادامه دارد چون هنوز آن ایدهها و جهانی که مدنظرش بود در آنجا فراهم نیست؛ هنوز آنجا افراد زیادی در حال تکرار همان زندگی هستند و این فضا مثل کمدی در حال اتفاق افتادن است، کمدی که بدل به گروتسک میشود.
بحث تراژدی نیست زیرا در تراژدی چیزی تکرار نمیشود اما اتفاقی که برای راوی افتاده، دوباره در حال رخ دادن و به تولید انبوه رسیدن است، هنوز انسانهای زیادی در حال مهاجرت هستند. از کجا؟ از کشوری که بیشترین ذخایر زیرزمینی را دارد؛ از کشوری ثروتمند که میتواند فرهنگی لیبرو داشته باشد و در عين حال میتواند آنقدر بهتر باشد که ساکنانش به آن افتخار کنند.
در هر صورت آن چیزی که در این شعر برایم مهم است ایجاز و قوهی تصویر و استفاده از استعاره به بهترین وجه ممکن است.
«و خندههای دخترم
به خواب میرود در کارتون»
آن خندهها درواقع خود شاعر است، گویی زندگیاش مثل کارتون شده است و دخترش هم خود اوست، زیرا در فضای خود شاعر زندگی میکند و این موقعیت روی دخترش تأثیر میگذارد.
«و تانکی پا میگذارد در اتاقم (اینجا هم یک تشخیص یا پرسونیفیکیشن اتفاق میافتد)
بعد هم جنگ
بر تن و روحم چنگ»
در کل با شعر خوب و ساختمندی روبرو هستیم و شاعر میتواند با تمرین و کار بیشتر، اشعار بهتری خلق کند.