لحظه‌ی آنارشیستی_سال نیومن

 
احتمالا بخاطر بی‌نظمی که امروز در صفوف چپ بوجود آمده است، اخیرا علاقه‌ها به آنارشیسم بعنوان یک جایگزین ِ رادیکال برای مارکسیسم احیا شده است. البته آنارشیسم همواره یک نوع راه سوم میان لیبرالیسم و مارکسیسم بوده است. و هم اکنون با از میان رفتن شیدایی‌ها نسبت به لیبرالیسم مبتنی بر بازار آزاد و سوسیالیسم میانه رو، تمایلات به آنارشیسم درحال افزایش است. این احیاء همچنین بعلت برجستگی جنبش گسترده‌ی ضد جهانی سازی نیز هست. این جنبشی است که سلطه و جهانی سازی نئولیبرال را در تمام اَشکال خود از حرص و طمع همگانی تا تخریب طبیعت و غذاهای دستکاری ژنتیکی شده به مبارزه می طلبد. این جنبش در حاشیه‌ی اعتراضات اجتماعی وسیعی به وجود آمده است که انبوهی از مسائل مختلف و هویت‌های سیاسی متفاوت را در بر می‌گیرد.
به هر صورت، آنچه ما در اینجا شاهد هستیم مشخصا شکل تازه‌ای از سیاست رادیکال است. سیاستی که بطور اساسی با سیاست هویت محور که عموما در جوامع لیبرال غربی رواج دارد و همچنین با سیاست مارکسیست سنتی ِ مبتنی بر تضاد طبقاتی متفاوت است. این درست است که جنبش ضد جهانی سازی هویت‌های متفاوت را حول یک مبارزه‌ی مشترک گرد می‌آورد. اما میدان ِ این مبارزه‌ی مشترک، از پیش مشخص و یا بر پایه‌ی اولویت ِ علایق یک طبقه‌ی خاص نیست. بلکه بصورت تصادفی و در حین مبارزه شکل می‌پذیرد. آنچه که این جنبش را رادیکال می‌سازد غیر قابل پیش بینی بودن و عدم تعیین آن است. طریقی است که طی آن  ارتباطات غیر منتظره و اتحادهایی در میان هویت‌ها و گروه‌های متفاوتی شکل می‌گیرد که علایق مشترک اندکی دارند.
بنابراین، در حالیکه این جنبش فراگیر است (بدین معنا که افق مشترکی را بوجود می‌آورد که سازنده‌ی هویت‌های شرکت کنندگان در آن است) فراگیری ِ دروغین ِ مارکسیستی را رد می‌کند. فراگیری‌ای که تفاوت را نفی می‌کند و سایر مبارزات را توابعی از مبارزه‌ی پرولتاریا یا دقیق‌تر بگوییم، توابعی از حزب به عنوان پیشقراول می‌داند. همین امتناع از سیاست ِ مرکزگرا و سلسله مراتبی، همین بازبودگی و گشایش بسوی تفاوت ِ هویت‌های متکثر است که جنبش ضد جهانی سازی را به جنبشی آنارشیستی تبدیل می‌کند. دلیل آنارشیستی بودن این جنبش، صرفا بخاطر نقش ِ برجسته‌ی گروهای آنارشیست در آن نیست. مسئله‌ی مهم‌تر در مورد جنبش ضد جهانی سازی این است که این جنبش بدون اینکه تعمدا آنارشیستی باشد، شیوه‌ی آنارشیستی از سیاست را در ساختار و سازمان خود پیش می‌گیرد. سیاستی که مرکز زدوده، تکثرگرا و دموکراتیک است. همانگونه که آنارشیستهای کلاسیک همچون باکونین و کروپتکین اصرار داشتند برخلاف مارکسیست‌ها که مبارزه‌ی انقلابی نمی‌تواند محدود به مبارزه‌ی طبقه‌ای ِ پرولتاریای صنعتی باشد و باید بر روی کشاورزان، رعایا، لمپن پرولتاریا و روشنفکران بدون طبقه و غیره گشوده باشد، جنبش معاصر هم دامنه‌ی وسیعی از مبارزات، هویت‌ها و علایق را در بر می‌گیرد: اتحادیه‌های کارگری، دانشجویان، طرفداران محیط زیست، گروه‌های بومی، اقلیت‌های قومی و نژادی، فعالان صلح و غیره.
همانطور که پسامارکسیست‌هایی همچون ارنستو لاکلائو و شانتال موفه استدلال می‌کنند، افق سیاست رادیکال دیگر تحت استیلای پرولتاریا و مبارزه‌اش بر علیه کاپیتالیسم نیست. آن‌ها به انواع نوینی از جنبش‌های اجتماعی و هویتی اشاره می‌کنند: سیاهان، فمنیست‌ها، اقلیت‌های قومی و جنسی که هیچ‌یک در دسته بندی ِ مارکسیستی ِمبارزه‌ی طبقاتی نمی‌گنجند و مخرج مشترک تمام آن‌ها تمایزشان با مبارزات کارگری یا مبارزات طبقاتی است. بنابراین طبقه دیگر دسته بندی ِ اصلی‌ای نیست که سوبژکتیویته‌ی سیاسی در درون آن تعریف می‌شود. بعلاوه، مبارزات سیاسی معاصر دیگر مبارزه‌ی خود را با عنوان مبارزه علیه کاپیتالیسم معرفی نمی‌کنند. بلکه به عرصه‌های جدید ِ سلطه اشاره می‌کنند و بر نواحی ِ جدید مخالفت با سلطه تاکید می‌نمایند: نژادپرستی، خصوصی‌سازی، تجسس در محل کار، بروکراسی و غیره.
همانطور که لاکلائو و موفه استدلال می‌کنند، این جنبش‌های اجتماعی نوین پیش از هرچیز مبارزه‌هایی بر علیه سلطه بوده‌اند. بجای تاکید ِ صرف بر بهره‌کشی اقتصادی چنانکه الگوی مارکسیستی در نظر می‌گیرد، نوبودگی آنان بعلت به پرسش گرفتن اَشکال جدید انقیاد است. بنابراین می‌توان گفت مبارزات آن‌ها مبارزات ضد استبدادی است. مبارزاتی که به فقدان ِ فضای آزاد در مناسبات منحصربفرد قدرت اعتراض می‌کنند. در اینجا، بهره کشی اقتصادی به عنوان بخشی از مسئله‌ی بزرگتر ِ سلطه در نظر گرفته می‌شود که می‌تواند اَشکال جنسی و فرهنگی ِ سلطه را نیز در بر بگیرد. در این معنی، می‌توان گفت که این مبارزات و مخالفت‌ها به ” لحظه‌ای آنارشیستی ” در سیاست معاصر اشاره می‌کنند.
به نظر پسامارکسیست‌ها، اوضاع سیاسی معاصر را دیگر بسادگی نمی‌توان با استفاده از دسته بندی‌های نظری ِ مختص به تئوری مارکسیستی توضیح داد. مارکسیسم بصورت مفهومی توسط ذات گرایی ِ طبقاتی و جبر اقتصادی خود محدود شده است که نتیجه‌ای فروکاست ِ امر سیاسی به حوزه‌ای بود که به‌سختی توسط اقتصاد کاپیتالیستی کنترل می‌شد. بنابراین می‌توان گفت مارکسیسم قادر به درک امر سیاسی به مثابه امری کاملا خودبسنده، منحصر بفرد و غیر منتظره نبود. بلکه همواره آن را به عنوان نتیجه و روبنای ساختارهای طبقاتی و اقتصادی تلقی می‌کرد. بدین ترتیب، تحلیل سیاست به تحلیل کاپیتالیسم فروکاسته می‌شد. به همین علت، مارکسیسم دیگر حقیقتا هیچ ارزش نظری برای مبارزات سیاسی که بر اساس طبقه نیستند و دیگر حول محور مسائل اقتصادی به وجود نمی‌آیند ندارد.
شکست فاجعه بار ِ پروژه‌ی مارکسیستی که تمرکز قدرت دولتی و اتوریته را به حد اعلای خود رسانیده بود نشان داد که مارکسیسم اهمیت و خودبسندگی ِ قلمروی سیاسی را نادیده گرفته است. در عوض، پسامارکسیست‌های معاصر به اولویت امر سیاسی اذعان دارند و آنرا به مثابه قلمرویی خودمختار در نظر میگیرند. قلمرویی که به عوض شکل گرفتن توسط تحرکات طبقاتی و  مکانیزم های کار ِ اقتصاد کاپیتالیستی، بطور رادیکالی تصادفی و نامتعین است.
اما آنچه عجیب به نظر می‌رسد اینست که نظریه‌ی پسا مارکسیستی نقش تعیین کننده‌ی آنارشیسم کلاسیک در صورت بندی مفهوم یک زمینه‌ی سیاسی خودمختار را تشخیص نداد. این مسئله واضح است که این تاکید بر اولویت و خودبسنده بودن امر سیاسی خصیصه‌ی اصلی آنارشیسم است و آن‌را از مارکسیسم جدا می‌کند. آنارشیسم یک انتقاد اجتماعی رادیکال از مارکسیسم بدست داده و نقطه‌ی کور ِ نظری ِ آن را در پرسش از قدرت دولتی مکشوف ساخته است. بر خلاف مارکسیسم که قدرت سیاسی را بر آمده از طبقه‌ی اقتصادی می‌دانست، آنارشیست‌هایی همچون میخائیل باکونین بر این عقیده که دولت باید به عنوان مانع اصلی در مسیر انقلاب سوسیالیستی در نظر گرفته شود پافشاری کرد. او همچنین اظهار کرد که این مهم نیست که سرکوب چه شکلی به خود می‌گیرد و یا کدام طبقه آن را کنترل و اعمال می‌کند: ” آن‌ها (مارکسیست ها) نمی‌دانند که استبداد نه تنها به صورت دولت بروز می‌کند بلکه در سرشت دولت و هرگونه قدرت سیاسی وجود دارد “.
به بیان دیگر، سلطه در ساخت و منطق قدرت حاضر است و حوزه یا مکانی مملو از قدرت را برساخته است که باید به عنوان اولین گام در انقلاب ویران شود. آنارشیست‌ها باور داشتند که غفلت مارکس نسبت به این قلمرو، نتایج مصیبت باری برای سیاست انقلابی به بار خواهد آورد. پیشگوئیی که حقیقت داشتن آن توسط انقلاب بلشویکی آشکار شد. برای آنارشیست‌ها قدرت سیاسی ِ مرکزی چیزی نبود که بشود به سادگی بر آن غلبه کرد و همواره بیم دوباره برپا شدن آن می‌رفت. مگر اینکه در گام اول انقلاب صریحا رد می‌شد.
بنابراین ابتکار نظری آنارشیسم در بردن ِ تحلیل قدرت به ماورای فروکاست گری ِ اقتصادی ِ الگوی مارکسیستی بود. آنارشیسم همچنین به حوزه‌های دیگری از اتوریته و سلطه اشاره کرد که در تئوری مارکسیستی مغفول مانده بودند. به عنوان مثال کلیسا، خانواده و ساختارهای پدرسالاری، قانون، تکنولوژی و همچنین ساختار و سلسله طبقات ِ خود ِ حزب ِ انقلابی ِ مارکسیستی.
آنارشیسم ابزارهای نظری جدیدی برای تحلیل قدرت سیاسی فراهم کرد و با این کار، حوزه‌ی امر سیاسی را به مثابه میدان ویژه‌ای از مبارزات انقلابی و مخالفت گشود. میدانی که دیگر نمی‌توانست تابع واحدهای اقتصادی ِ صرف باشد. با کمک رسانی به سیاست رادیکال و بطور خاص، با قرابت نظری‌اش با پروژه‌های کنونی پسا مارکسیستی، کنجکاوی خاموشی نسبت به این سنت انقلابی در بخش رادیکال اندیشه‌ی سیاسی معاصر به وجود آمده است. البته من پیشنهاد می‌کنم که همانگونه که نظریه‌ی معاصر باید نفوذ آنارشیسم را ارج نهد، آنارشیسم هم می‌تواند از همکاری با حوزه‌های مختلف نظری معاصر و به طور خاص نظریات مشتق شده از تحلیل گفتمان، روانکاوی و پساساختارگرایی منتفع شود.
شاید بتوان گفت که آنارشیسم معاصر بیشتر معطوف به عمل بوده تا به نظریه. البته شماری از متفکران مدرن صاحب نفوذ همچون نوآم چامسکی، جان زرزان و مورای بوکچین اندیشه ورزیهایی در نظریه انجام داده‌اند. من پیش از این به کنش ِ آنارشیستی در جنبش‌های اجتماعی نوینی که دورنمای سیاسی ما را تشکیل می‌دهند اشاره کرده‌ام. لازم بذکر است که همان موقعیت‌هایی که باعث رشد جنبش‌های آنارشیستی شده‌اند – تکثر مبارزات، سوبژکتیویته‌ها و حوزه‌های متفاوت قدرت در عین حال موقعیت‌هایی هستند که تضادهای درونی و محدودیت‌های نظریه‌ی آنارشیستی را مشخص می‌کنند. تئوری آنارشیستی هنوز هم با تصورات ذات گرایانه‌اش از سوژه‌ی انسانی ِ عقلانی و باور پوزیتیویستی‌اش به علم و قوانین ِ عینی ِ تاریخ بطور گسترده‌ای بر پایه‌های الگوی اومانیسم ِ روشنگری استوار است.
دقیقا به همان گونه که مارکسیسم به لحاظ سیاسی توسط دسته بندی‌های خودش از طبقه و جبرگرایی اقتصادی و همچنین به واسطه‌ی بینش دیالکتیکی‌اش نسبت به تکامل تاریخی محدود شده بود، می‌توان گفت که آنارشیسم نیز توسط مهارهای هستی شناسانه‌اش در گفتمان ِ ذات گرا و عقل محور ِ اومانیسم روشنگری احاطه شده است.
ترجمه از محمدهادی فروزش نیا
منبع : theanarchistlibrary.org