فقط کلمه‌ست که زنده‌ست _ علی عبدالرضایی

به زودی قراره توی سمپوزیومی که توو دانشگاه سوآز لندن برگزار می‌شه، درباره‌ی “خطر کلمه و سانسور در وضعیت پساتبعید” سخنرانی کنم، یه سالی می‌شه هر دعوتی رو رد می‌کنم و توو هیچ فستیوال و جمعی شرکت نمی‌کنم، این رو هم توی رودربایستی گیر کردم و ناچار گفتم باشه، امروز خبرنگار روزنامه‌ی مترو زنگ زد که درباره‌ی این سخنرانی باهام مصاحبه کنه، قبول کردم ولی بعد از چند دقیقه گپ، گفتم حالم بده، بعدن زنگ بزن! تجسّم اتفاقایی که طی سالای گذشته برام پیش اومده حتی از عهده‌ی تخیل برنمی‌آد، تاریخ می‌گه اینا رو باید بگی، اما بعضی چیزا رو نمی‌شه گفت، نمی‌شه نوشت، عینهو تفِ سربالاست، واقعن که چی!؟ این‌که بگی با گاو و گوسفند معاصری خوب نیست، این‌که بگی توو جایی مثل لندن نمی‌تونی چیزی رو که باید بنویسی باورکردنی نیست، بده که فرق داشته باشی با فرقایی که بقیه دارن، یه جایی می‌فهمی که دیگه فهمیده نمی‌شی، و این واقعن وحشتناکه، طرف با هزار رقم گه‌خوری و غلط کردم اومده خونه‌م، نشسته اون روبه‌رو و شرمنده گفته که اشتباه کرده، فقط واسه این‌که نگی باز ازت زده! واقعن که چی!؟ قبلن تنهایی داشتم ولی لو رفته، حالا خلوت هم می‌خوام اما تحقق‌ش غیرممکنه، تنهایی و خلوت، این دو تا با هم فقط توی گور ممکنه، کالج شعر گور منه، جایی که مثل ققنوس خاکستر می‌شی به این امید که روزی از دل این خاکستر ققنوسای دیگه‌ای پر باز کنن، اشتباه نکن! اون‌جا هم حالا حالاها فهمیده نمی‌شم اما کم‌کم دارم حس می‌شم، و این حس مهمه! انگار داری با کلماتت حرف می‌زنی، فقط کلمه‌ست که زنده‌ست.