غذای بی‌نمک مادر ندارد _ علی عبدالرضایی

۱

روحانی طفلی حال ندارد، نقشِ او را باز عوض کرده‌اند، دیدند صدای مردم رفته بالا و حسابی ترسیدند! دوباره مثل موم برش گرداندند به فرم قبلی و در نطق آخر کولاک کرد. دوباره از آزادی گفت، خواست همه انتقاد کنند، بحث بودجه‌ی سال نودوهفت را پیش کشید و فاش کرد که دزدی را علنی کرده تا مردم به مثابه‌ی گله‌ی گاو هی مآامآا کنند و حالی‌ش نبود که خودش هم دارد مآامآا می‌کند! خوب نیست که گاوچران ناگهان بدل به گاو شود! یاد فیلم گاوی هلندی افتادم که در عاشورای امسال افتاده بود به جانِ مردم! طفلی ماده گاوِ عاصی را برده بودند که زیر آفتاب عمودِ ظهر عاشورا قیمه‌قیمه کنند و بریزند توی خندقِ بلای جماعتِ گاو، اما گاو مذکور که ایرانی نبود، مسئله داشت، برای چنین گاوی مهم‌ست فردا، مهم‌ست با چگونه حیواناتی هم‌تنی کند، در چه کسانی زندگی! گاو هرگز نمی‌تواند بلاهتِ از حدّ گذشته را تحمل کند، برای همین سدّ می‌شکند، حمله می‌کند به جماعتی که آبروی گاو برده‌اند. اول نگاه کرد با چشم‌های درشت، هرچه بین آدم‌ها گشت، ندید! بعد هم گوش فرستاد پی صداهایی که در هوا پخش بود، چه حیوانات ناشناخته‌ای! در هلند این‌ها را ندیده بود، فردا برای گاو هلشتاین مهم‌ست، گاو ایرانی نیست که درکی از بعد و تسلسل نداشته باشد، به او گفته بودند که این‌بار می‌برندش تا جای شیر، به جماعت گاو، اول گوش، بعد هم گوشت بدهد، اما آن‌ها نبودند، آن‌ها آبروی گاو را برده بودند!

 

۲

فکر می‌کنی به چی؟ به کی؟ چیزی شده؟ کسی را دیدی؟ دوست داری ببینی؟ یا اتفاق بیفتد؟ به هرچه فکر کنی یا اتفاق افتاده یا دوست داری که بیفتد. همیشه فکر می‌کنی به قبل یا بعد، در حالی که داری حالا فکر می‌کنی! البته فکر کردن اصلن بد نیست اما فقط وقتی کارسازست که باعث اتلاف حالا نشود، می‌گویند فلانی اهل حال‌ست و این یعنی که فلانی عاشق‌ست، او اهل گذشته و فردا نیست، مدام این‌جاست، همین حالا را زندگی می‌کند. عاشق حساب و کتاب نمی‌کند، آزاد زندگی می‌کند، او هیچ لحظه‌ای را تلف نمی‌کند بلکه همه را به‌طور کامل مصرف می‌کند. عاشق نمی‌گوید که ندارم بلکه با نداری هم حال می‌کند. با این وجود آن‌که فکر می‌کند به یکی در گذشته عاشق نیست، چُلاقی‌ست که جا مانده از امروز عقب مانده! عاشق آرزویی ندارد، آرزو احمقانه‌ست چون کاملن به آینده مربوط‌ست و هیچ ربطی به حالا ندارد. نیاز حال‌ت را خراب می‌کند و باعث می‌شود که حالا را بدون مصرف بدل به گذشته کنی، نیاز وادارت می‌کند که ترک حال کنی و بپری توی آینده‌ای که محال‌ست بی‌نیازت کند. آن‌هایی که با حالا حال نمی‌کنند و مدام در فردا سیر می‌کنند در واقع از خودشان بیزارند، پس باید خودشان را عوض کنند تا بخش بزرگی از جهان دگرگون شود، و این حکایت مردم ایران است که نه حال دارند نه حالا!

 

۳

ناگهان به یک جایی می‌رسی که دیگر هیچ‌چیز، هیچ‌جا مال تو نیست، شهرها غریبه‌اند، آدم‌ها غریب‌تر، با این‌همه هی برمی‌خوری به یک نفر که می‌خواهی مال تو باشد اما او با این که اهل کسی است مال هیچ‌کس نیست. کلافه می‌شوی، می‌روی در عکسی که روى دیوار داری، دیگر به خاطر نمی‌آوری، تبعید حافظه‌ات را پیر کرده‌ست اما مادر هنوز همان‌جوری‌ست که می‌نشست چارزانو غذا می‌کشید. تنها مادر است که هرگز از دست نمی‌رود، حتی اگر پیر شود، عوض نمی‌شود، باز بشقاب‌ت پُرِ اشبل می‌کند که فسفر کم نیاوری، ماهی که بی‌خود شور نمی‌شود. با این اعصاب کم و حوصله‌ی کم‌تر، باز کم می‌آوری، تازه می‌فهمی که مادر فقط به قدر کافی خوب است. حالا ناچاری از عکس بزنی بیرون که آشپزخانه بوی ماهی بگیرد، همان‌طوری که داری میز را می‌چینی ترانه‌ی معروف‌ش را با صدای خودش می‌خوانی، بعد بشقاب‌ت را پُر می‌کنی اما باز نمی‌خوری، غذای بی‌نمک مادر ندارد.