سکولاریسم و لائیسیته_علی عبدالرضایی

بحث «سکولاریسم و لائیسیته» از بحث‌های «علی عبدالرضایی» در گروه تلگرامی «کارگاه انقلاب»ست که فایل صوتی آن توسط یکی از اعضای فعال گروه پیاده شده است.

سکولاریسم و لائیسیته هر دو جنبشی هستند که به سمت مدرنیته در حال حرکتند و هرچه که به مدرنیته نزدیک می‌شوند، از ارزش‌های متافیزیکی و خرافی فاصله می‌گیرند. سکولاریسم یعنی این‌دنیایی و این‌جهانی، یعنی هر آن‌چه که در این دنیاست. بنابراین اداره‌ی امور و کشورداری و زندگی اجتماعی را بر اساس باورهای آن‌دنیایی و متافیزیکی که وقوف صد در صدی درباره‌ی آن وجود ندارد، قرار نمی‌دهد. در واقع در سکولاریسم با نوعی گیتی‌گرایی مواجهیم. در حال حاضر اغلب دولت‌ها و حکومت‌های مهم جهان به اهمیت سکولاریسم و دموکراسی واقف‌اند، یعنی می‌دانند که بدون این‌همانی سکولاریسم و دموکراسی، تحقق مردم سالاری واقعی غیرممکن است. مثلن یکی از دستاوردهای بزرگ سکولاریزاسیون، جدایی کلیسا و دولت بوده است. جدا شدن نهاد دین و دولت طی این پروسه باعث می‌شود که تمام موسسات خاص سیاسی که تحت کنترل یک حکومت‌اند، از سیطره‌ی مستقیم یا غیرمستقیم دین رها شوند. اما در جمهوری اسلامی می‌بینید که تمام بخش‌های دولتی زیر نفوذ دین هستند. مثلن همگی امام جماعت یا ملایی دارند که نماینده‌ی ولی فقیه در آن ارگان محسوب می‌شود یا در هر وزارت‌خانه، ناظری دینی هست؛ چیزی که در قرون وسطای اروپا وجود داشت.
سکولاریزیشن این امور را از هم تفکیک و دین را به طور کامل جدا از سیاست و حکومت و امور جامعه مجزا می‌کند. البته این بدان معنا نیست که بعد از سکولاریزیشن، نهادها و مراکز دینی دیگر نمی‌توانند درباره‌ی مسائل عمومی یا سیاسی حرف بزنند، بلکه آزادند مثل سایر بخش‌های جامعه با رعایت مساوات اظهارنظر کنند، اما عقیده و نظرات‌شان به مثابه‌ی خدا و به نمایندگی از او بر جامعه تحمیل نمی‌شود. یعنی دولت باید تا حد امکان نسبت به عقاید گوناگون و متفاوت دینی، بی‌طرف باشد. به عبارت دیگر یک نظر دینی مثل نظر شخص دیگر است که ارائه می‌شود و دولت باید با مصلحت اندیشی با آن برخورد و بهترین رأی را انتخاب کند. دولت در یک جامعه‌ی سکولار به همان نسبت که مانع اظهارنظرِ دینی نیست، مجری خواسته‌های آن نیز نخواهد بود و در واقع بی‌تفاوت است. یعنی یک فرد دینی می‌تواند مانند بقیه‌ی اقشار جامعه نظرش را بدهد و این‌طور نیست که مثلن یک ملا چون از رقص خوشش نمی‌آید، نظر جامعه برایش هیچ اهمیتی نداشته باشد و کنسرت فلان خواننده را کنسل کند. به چنین کاری دخالت دین در امور جامعه و حمایت دولت از یک نظر خاص می‌گویند. یعنی زندگی حذف و کُشته می‌شود چون یک آیت‌الله مافنگی و مرگ پرست نمی‌خواهد زندگی در آن‌جا تحقق و جریان پیدا کند. از این جهت برای این‌که ما به سمت آزادی برویم، تحقق لائیسیته و سکولاریسم بسیار مهم است.
لائیسیته و سکولاریسم هر دو می‌گویند که بنیان حقوقی و روابط اجتماعی بین انسان‌ها در کلیه‌ی امور از اراده‌ی آزاد و عقلانیت ناشی می‌شود و معتقدند هیچ اصل متافیزیکی مثل خدا و پیامبر و امام و ولی فقیه، کوچک‌ترین نقش و اعتباری در تنظیم روابط سیاسی و حقوقی بین مردم ندارد. معنای ساده‌ی سکولاریسم، مشروعیت بی اما و اگر اراده‌ی آزاد و عقلانی انسان به جای خواست خداست. پس اولین قدم برای رهایی جامعه از استبداد دینی در گرو تحقق لائیسیته یا سکولاریسم در یک کشور است. یعنی تنها امکانی که می‌تواند کشور را از زیر سیطره‌ی استبداد دینی خارج و به یک جامعه‌ی شهروندمحور و مدنی تبدیل کند، سکولاریسم و لائیسیته است. مثلن خاتمی مدام از جامعه‌ی مدنی حرف می‌زند، اما چنین امکانی تحقق‌پذیر نیست مگر این‌که پیش از آن، دین از سیاست جدا شود. خود خاتمی یک فرد دینی‌ست که رئیس‌جمهور شده، پس وقتی دین از سیاست جدا نیست، جامعه‌ی مدنی بوجود نخواهد آمد. این است تضاد حکومتی و ادبیاتی که جمهوری اسلامی تولید می‌کند. این‌که نام رفرمیست را به جای اصلاح‌طلب می‌گذارند که هیچ ربطی به آن ندارد یا مردم‌سالاری را به دین چسبانده و اصطلاح مردم‌سالاری دینی را می‌سازند، در راستای همین سیاست است. شرط تحقق جامعه‌ی مدنی جدایی دین از سیاست است، در حالی که ملای طراح این گفتمان، خود باعث و بانی  دیکتاتوری‌ست. چطور چنین کسی می‌تواند از جامعه‌ی مدنی و آزاد حرف بزند!؟
لائیسیته یا سکولاریزیشن ذهنیتی‌ست که با قاطعیت، فضای عمومی را از فضای خصوصی جدا و از دخالت هر کدام در قلمرو دیگری جلوگیری می‌کند. یعنی انجام یکسری اَعمال در مجامع عمومی را آزاد و تعدادی دیگر را منحصر به فضای خصوصی آدم‌ها می‌کند و نه می‌گذارد قوانین عمومی در زندگی خصوصی شما دخالت کند و نه برعکس، اجازه نمی‌دهد بعضی مسائل خصوصی را عمومی کنید. در واقع این حیطه‌ها را از هم سوا و به زندگی سیستم و ساختار می‌دهد. این یعنی لائیسیته از طرفی تظاهر به باورهای دینی مثل جای مُهر بر پیشانی یا ریش بلند یا پوشیدن لباس‌های خاص را در قلمرو مسائل خصوصی قرار می‌دهد و از سویی دیگر اگر مراسم مذهبی در فضای خصوصی برگزار شود، با آن مشکلی ندارد و مثل جمهوری اسلامی به حریم شخصی افراد تجاوز نمی‌کند. مثلن شراب‌خواری برای مسیحیان یک مراسم مذهبی‌ست و اگر یک فرد مسیحی در خانه‌ش چنین کاری انجام دهد، نیروی انتظامی یا کمیته به آن‌جا ریخته و دستگیرشان می‌کند. آن‌ها همین برخورد را با مهمانی و پارتی‌های خصوصی می‌کنند. این مراسم‌ها چه ربطی به حکومت دارد!؟ ما مجاز نیستیم در حکومت سکولار به حریم شخصی افراد تجاوز کنیم و اگر مراسم دینی در یک فضای خصوصی برپا شود، حق دخالت در آن را نداریم. اگر یک بهایی یا شیعه بخواهد اعتقاداتش را در خیابان تبلیغ کند، جامعه‌ی سکولار در برابر آن می‌ایستد و چنین اجازه‌ای به او نخواهد داد. یا مثلن در ماه رمضان تمام اغذیه فروشی‌ها را به خاطر روزه‌داری یک عده‌ی خاص تعطیل نمی‌کند. به همان نسبت بهایی‌ها و مسیحیان نیز اجازه‌ی تبلیغ در چنین حکومتی را ندارند. زندگی عمومی برای عموم مردم است و تمام ادیان و ایدئولوژی‌ها از حقوق برابر برخوردارند یعنی در زندگی خصوصی‌شان مجازند هر کاری که دل‌شان می‌خواهد، بکنند؛ خدا بپرستند یا آلت، هیچ فرقی نمی‌کند و به حکومت ربطی ندارد.
خلاصه این‌که تنها ملاک ارزش‌گذاری نهادهای عمومی در لائیسیته و سکولاریسم، اراده‌ و عقلانیت انسان آزاد است؛ انسانی که درک و شعورش بر محور اتوریته‌ و اقتدار عقل نقّاد عمل و تمام باورهایش را منطقی و عقلانی تنظیم می‌کند. انسان آزاد، کسی‌ست که درک و آگاهی‌ش زیر سیطره‌ی هیچ نظام آمرانه‌ی ایدئولوژیک و دینی نباشد. مثلن حرف و راه و روش هیچ کمونیستی، فقط مرام‌نامه‌ای نباشد که خوانده یا اگر رهبر بگوید نفس نکش، برود و بمیرد یا اگر ملا بگوید فلان جا نرو، آن‌جا نرود. چنین انسانی، آزاد نیست. خدا در قرآن می‌گوید گناه کن، من بخشنده‌ام و می‌بخشم اما آخوند می‌گوید نه. این آدم آزاد نیست چون بر اساس تعقل خودش رفتار نمی‌کند و بنده‌ی یک نظام آمرانه‌ست. حال این نظام می‌تواند ایدئولوژیک باشد یا دینی. انسان آزاد متعبّد چنین نظامی نیست چون نمی‌تواند مقلّد باشد. به عبارت بهتر تمام کسانی که از مراجع تقلید تبعیت می‌کنند، انسان آزاد محسوب نمی‌شوند.
سکولاریسم یعنی این‌جهانی شدن. بهشت همین‌جاست. سکولاریسم نقطه‌ی مقابل حجتیه است. حجتیه اعتقاد دارد این دنیا را به گُه بکش و نابود کن تا مهدی ظهور کند و ما به آن نور مطلق برسیم! سکولاریسم یک جنبش و نظریه‌ی سیاسی‌ به سوی مدرنیته، نومدرنیسم و پست‌مدرنیسم و به عبارت دیگر به سمت آینده است. یعنی از گذشته و سنت عبرت بگیر و بر اساس تعقل، بخش‌های مثبت آن را استفاده کن. سکولاریسم یا گیتی‌گرایی باور به جدایی ارگان‌های حکومتی و رجال آن از نهادهای مذهبی‌ست. در این تفکر که دستاورد عصر روشن‌گری در اروپا و آمریکاست، موضوعاتی مثل دین و سیاست یا کلیسا و حکومت از هم جدا شدند. آمریکا جامعه‌ی مذهبی و دینی دارد ولی در حکومت، دین مطلقن نقشی ندارد. لائیسیته را در انگلیس و فرانسه و حتی ترکیه‌ی قبل از اردوغان نیز می‌بینیم. اما هنوز متاسفانه در ایران و عربستان حکومت‌هایی داریم که به شدت مخالف جدایی دین از سیاست هستند و دلیل عقب ماندگی ملت‌هایشان همین است؛ هرچند شاهزاده‌ی جدید عربستان مشغول ایجاد اصلاحاتی در ساختار سیاسی کشورش است. دیدگاه سکولاریسم بر این اساس بنا شده که زندگی با در نظر گرفتن ارزش‌های انسانی‌ست که مدام انسانی‌تر می‌شود و این دنیا را بر اساس دلیل و منطق و تعقل می‌توان توضیح داد. دنیا بسیار پیچیده است، اما حکومت‌های مذهبی دارند از طریق ادیان، متافیزیک و باورهای خرافی این امر پیچیده را پیچیده‌تر می‌کنند. یکی از روش‌های برخورد با یک مسئله، ساده کردن آن است، اما شما مسئله‌ای را که خودش پیچیده است، پیچیده‌تر و در نتیجه انسان را گمراه‌تر می‌کنید. در حالی که لائیسیته صورت مسئله را ساده‌تر می‌کند و بدون استفاده از تعاریفی مثل خدا و پیامبران و با توجه به مسائل این جهانی، زندگی را توضیح می‌دهد. تو این زندگی را تجربه کرده‌ای، پس با توجه به همین تجربه و امکانات این زندگی، جهان را توضیح بده. این‌جور راحت‌تری و بهتر زندگی می‌کنی. این یعنی هرکس دین خودش را فقط در خانه‌اش نگهداری کند و حق تبلیغ آن در جامعه را ندارد. یکی از علل برخورد جوامع سکولاریسم مانند فرانسه با حجاب این است که آن را مظهر تبلیغ اسلام و پوششی دینی می‌دانند. در ایران نیز این تیزهوشی رضاشاه بود که می‌خواست یک جامعه‌ی سکولاریستی به تبعیت از آتاتورک داشته باشد، پس با حجاب مخالف بود. علیرغم این که آتاتورک بسیار ناسیونالیست بود، اما از آن سو سکولار و مدرن و نوگرا بود. چنین افرادی با دیدن چیزهای تازه، آن را قبول می‌کنند. رضاشاه سواد چندانی نداشت و نمی‌توانست به راحتی بخواند، ولی ذات مدرنی داشت. وقتی ذات کسی مدرن باشد، اُبژه‌ی تازه را می‌پذیرد. این همه ملا به خارج رفتند، اما بدون تغییر باقی ماندند چون ذات‌شان لیبرو نبود. فرزندان تمام آن‌ها در انگلیس و آمریکا ساکن هستند و این همه زندگی تازه و متجدد را می‌بینند، ولی گُه‌تر می شوند چون ذات خراب و انگلی‌ست. خانواده‌ی خامنه‌ای و رفسنجانی در خارج این همه سرمایه‌گذاری می‌کنند و پاتوق‌شان انگلیس و کاناداست، ولی باز وقت برگشت از غرب بد می‌گویند. البته این چرت و پرت‌ها را باید به مردم بگویند تا دکان‌شان تخته نشود.
لائیسیته و سکولاریسم البته تفاوت‌هایی با هم دارند. لائیسیته یک نظریه‌ی سیاسی‌ست که در آن، دین از سیاست و حکومت جداست و هدفش افزایش آزادی‌هایی‌ست که از لحاظ ارزشی مخالف و متضاد دین هستند. مثلن کاتولیک‌ها به شدت ضد ازدواج همجنس‌گراها و سقط جنین هستند در حالی‌که با توجه به وضع اقتصادی و روابط جنسی و نوع تن‌فروشی در بعضی کشورها مانند ایران، جامعه‌ نیاز به سقط جنین دارد و خودِ ملاها باید تن به آزادی آن بدهند. کشور سال‌هاست به دلیل این ممنوعیت در حال خسارت دیدن است، چون جامعه سکولار نیست و لائیسیته محلی از اِعراب ندارد. پس هدف لائیسیته افزایش آزادی‌های مغایر با دین است، در حالی که هدف سکولاریسم، حذف دین از زندگی روزمره‌ی مردم است و جامعه را بر اساس عقلانیت می‌گرداند. مثلن یک ملا، کنسرت‌ فلان خواننده را به‌دلیل مغایرت با اسلام، تعطیل نکند و هرجور که عشقش بکشد، در محل زندگی‌ش خدایی کند. هرکس دین را یک‌جور می‌فهمد. طرفداران مکتب لائیسیته به رهایی از دین معتقدند و خواهان شکل‌گیری فعالیت‌ها و تعالیم دینی در چارچوب قانونی هستند و آن را کاری فراقانونی نمی‌دانند که می‌تواند قانون را دور بزند. مثلن گروه فشار نمی‌تواند به بهانه‌ی دین، دانشجویان را از بالای خوابگاه به پایین پرتاب کند، چون یک ملا گفته آن‌ها بی دین هستند. این نهایت بربریت است که به جنگ‌های صدر اسلام برمی‌گردد. به بهانه‌ی دین نمی‌توان کار فراقانونی کرد. حکومتی که در آن لائیسیته مصداق داشته باشد، دولت در مقابل نظریات مذهبی هیچ موضعی نمی‌گیرد و افراد مذهبی مثل دیگر اقشار جامعه محسوب می‌شوند. این یعنی برابری در جامعه‌ی سکولار. مثلن در یزد، اکثریت مسمان به نمایند‌ه‌ای زرتشتی رأی دادند اما شورای نگهبان به‌دلیل نگاه دینی عضویت او را لغو می‌کند. ما در جامعه‌ای عهدبوقی و پیشاقرون وسطایی زندگی می‌کنیم. چنین جامعه‌ای برای نجات از این وضعیت باید به سمت سکولاریسم و آینده و نهایتن به سوی انسانِ آزاد و تدبیر حرکت کند.  روحانی دائم از تدبیر سخن می‌گوید ولی تمام اقدامات و تصمیماتش ضد تدبیر و تفکرِ سکولار است و فقط شعار تعقل را می‌دهد.
 جامعه‌ای که سکولار باشد، آزادی احزاب نیز وجود خواهد داشت. در جوامع دینی فقط یک حزب وجود دارد که ایدئولوژی حکومت مرکزی را تبلیغ می‌کند مانند حزب‌الله در ایران که به دو زیر مجموعه‌ی اصول‌گرا و اصلاح‌طلب دیده می‌شود که در اصل یکی هستند. چنین کسانی مثل آیت‌الله لاریجانی یا ولی فقیه، زامبی‌هایی هستند که هیچ درکی از جهان مدرن و سیاست نوین ندارند و علوم انسانی را برای بشریت بی‌فایده می‌خوانند و تنها مرجع را حوزه‌ی علمیه می‌دانند. به همین خاطر جامعه بعد از چهل سال فلج می‌شود و ملاها دست‌شان را در جیب کارگر می‌برند و ماه‌ها حقوقش را نمی‌پردازند و مجبورش می‌کنند شعار «مرگ بر کارگر، درود بر ستمگر» را در خیابان فریاد بزند که با «درود بر خامنه‌ای» این‌همانی دارد. ملا معتقد است در هر گُهی که زندگی می‌کند، اِشکالی ندارد و فقط حفظ ظاهر مهم است و نمی‌خواهد بپذیرد که همه از او متنفرند. برای همین است که ما مسجد را تحریم می‌کنیم و می‌گوییم نباید دمِ دست ملا بود و از هر لحاظ باید ملائیست و تفکر ملایی را تحریم کرد و کُشت. تنها چیزی که در ایران رعایت نمی‌شود، انسان است. مثلن دکتر سروش سکولاریسم فلسفی و سیاسی را تعریف و آن بخشی را که در کشورهای غربی پیاده می‌شود، می‌پذیرد ولی می‌گوید در ایران نمی‌تواند بی‌دینی وجود داشته باشد و دوباره همه چیز را خراب می‌کند. روشنفکر دینی یعنی همین! چنین کسانی یک دوآلیست فکری را وارد چارچوبی کاملن مدرن می‌کنند و یک بُعد فلسفی را به سکولاریسم می‌افزایند که تعریف‌ش به سیزده قرن پیش برمی‌گردد. چرا!؟ چون هدف این است که مدام از اسلام دفاع کنند. فکر پیش‌شرط ندارد و حرکی‌ست رو به جلو. اگر قرار است جوری فکر نکنیم که باورهایمان زیر سوال برود، آن وقت قادر به تفکر نیستیم. برای همین ما از فکرِ شجاع و انسان آزاد سخن می‌گوییم؛ انسانی که فکرش در بند نباشد. پس روشنفکری قابل تعریف است که پیش‌فرض نداشته باشد. روشنفکر و خدا و نمازخواندن مقولاتی هستند که در یک فکر نمی‌گنجند. روشنفکر باید لیبرو و پیشرو باشد، چیزی که متاسفانه در کشور ما نیست.
روشنفکر چپ ما نمی‌خواهد از مارکس حرف بزند. مثلن من در سال 2000 در جمع چپ‌ها سخنرانی داشتم که با استقبال خوبی مواجه شد. آن‌جا من از نیومارکسیسم و پسامارکسیسم صحبت کردم و یکی از حضار گفت که تفکرات و سخنرانی‌ات بسیار عالی بود، اما اِشکالت این‌جا بود که مارکس را رد کردی. در واقع او مارکس را با پیامبر مسلمانان این‌همان کرده و به نوعی انسانی دین‌دار است. ما در لائیسیته چیزی به نام پیامبر و روایت اعظم نداریم، بلکه مهم رعایت انسان آزاد و اومانیسم است.
خیلی مهم است هر کشوری که می‌خواهد از یک ایسم غربی تبعیت کند، بنا به فرهنگ و تجربه‌ی تاریخی‌اش، راه استفاده از آن را بیابد. به عنوان نمونه ایده‌ی عبدالله اوجالان برای اجرای کمونالیسم عالی بود، اما دقیقن در جایی که باید، ریسک نمی‌کند و مثلن در مسائل فرهنگی، باورهای اسلامی را هنوز درنظر می‌گیرد و اِعمال سانسور می‌کند و برای چاپ کتاب در روژاوا باید مجوز بگیرید چون ممکن است محتویات کتاب به اهل سنت بَر بخورد. این‌ها ضعف‌اند و ما باید بتوانیم یک جاهایی خطر کنیم و بنا به اعتقادات اکثریت جامعه تصمیم نگیریم. آن‌ها مسلمانند، چون مجبورند و شانس دیگری نداشته‌اند. چون سیزده قرن وادارمان کردند به جای سیاوش، عزای حسین را برپا کنیم و به جای سوشیانت، منتظر مهدی موعود باشیم. سیاوش و سیاووشان در ژن ایرانی‌هاست، پس شیعه از این قضیه سوءاستفاده کرد. این بحث باید گسترده و همگانی شود تا راه‌هایی برای ایرانیزه کردن لائیسیته و سکولاریسم پیدا کنیم.