سلطنت_علی عبدالرضایی

چند دقیقه پیش خواب دیدم با دوست دخترم و دوستش رفتیم بیرون. دوستش یک جورهایی نگاه می‌کرد. من هم با اینکه عاشق دوست دخترم بودم بدم نمی‌آمد کاری بکنم اما از ترس هیچ غلطی نکردم و حالا که بیدار شدم تازه فهمیدم دوستِ دوست دخترم همین دوست دخترِ فعلی من است اما هنوز نفهمیده‌ام دوست دخترم که آن‌همه ازش حساب می‌بردم در خواب، چه کسی‌ست! قبلی، بعدی یا همان آخری که جز همین فعلی نیست!؟ بعضى‌ها به تنهايى مى‌گويند سلطنت! البته از هرچه شاه انزجار دارند چون خودشان حرمسرا ندارند! لعنتى‌ها نمى‌دانند كه دارند، خاطراتشان را كه ورق بزنى يکهو مى‌بينى كلكسيونِ اسم دارند. از برخى اسم‌ها چند جورش را هم داشته‌اند فقط يادشان نيست چون با كسى بيشتر از چند بار نخوابيده‌اند، اصلن براى همين است كه تازه مى‌مانند! البته فكر بد نكنيد ها! اغلب آدم‌هاى خوبى هستند چون عاشقِ عشقند، ولى عاشق نيستند! يعنى هستند، خيلى هم هستند اما نه آنطورى كه همه فكر مى‌كنند؛ اينها واقعن عاشقند چون مى‌توانند وقتى هستند واقعن باشند اما وقتى نيستند رودربايستى نمى‌كنند؛ يک‌كاره درمى‌روند و اين واقعن يك جور آدمكشى‌ست! اينجور آدم‌ها وقتى بيست ساله‌اند، بيست ساله‌اند، وقتى سى ساله‌اند، بيست ساله‌اند، چهل سال‌شان هم كه مى‌شود باز بيست ساله‌اند. بيخود نيست كه تنها مى‌توانند با كمتر از سى ساله بپرند! اينها هرگز دروغ نمى‌گويند، از هر كسى هم خوششان نمى‌آيد اما وقتى بيايد دروغ مى‌گويند به خودشان، براى همين معشوقشان باور مى‌كند، طفلى چه مى‌داند كه اين تب رفتنى‌ست، حتى اگر بداند، طرف آنقدر داغ است كه ترجيح مى‌دهد بسوزد !حتى زن‌هايى كه لب‌هاشان فقط رُژِ نه دارد، نمى‌توانند به اينها بگويند نه! چون لعنتى‌ها خوب مى‌دانند براى اينكه به زنى دستور بدهند، بايد فقط او را لخت كنند.
منبع: مجموعه داستان تختخواب میز کار من است.