سانسور؛ اعدام متن است_مصاحبه علی عبدالرضایی با شبکه‌ی VOA

شما چه دلایلی برای خروج از ایران داشتید؟ چه عواملی شما را تشویق کرد که مهاجرت کنید؟ علت چه بود؟
شاید پیوستن به جنبش “گلوبال پوئتری” یا به بیانی دیگر، فرار از سانسور، از روشنفکری شعاری و بسط روشنفکری شعوری ایرانی. نسل ما معروف است به شاعران دهه هفتاد؛ یعنی اگر شما انقلاب اول را انقلاب نیما فرض کنید و شاملو را انقلاب دوم، در دهه هفتاد انقلاب سوم اتفاق می‌افتد و من به عنوان کم‌سن و سال‌ترین عضو از بنیان‌گذاران آن. از آن‌جایی که ادبیات فارسی ماهیت جهانی نداشت، کمتر ترجمه می‌شد یا کمتر مطرح بود، بنابراین مجبور بودم که مسیر فعالیت‌هایم را به سمت ادبیات خارج از ایران تغییر دهم. به طور کلی، مهم‌ترین علت آن، همان‌طور که گفتم، پیوستن به جنبش “گلوبال پوئتری” بود.
مهاجرت چه تاثیری در اشعار شما داشت یا به عبارتی، چه جنبه‌های تازه‌ای به کار شما اضافه کرد؟
تاثیر بسیار بود؛ من در اوایل سال 81 از ایران خارج شدم و نزدیک به ده سال از عمرم را در کشورهای اروپایی گذراندم. شرکت در گفت‌وگوها، فستیوال‌ها و طرح گفتمان‌های مختلف و شنیدن شعرهای مختلف، مرا با استتیک‌های گوناگون شعری آشنا کرد. یکی از مهمترین دست‌آوردهای من این بود که دریافتم، بخشی از آموزه‌هایی که من در ایران کسب کرده بودم در واقع غلط بوده‌اند؛ به طور مثال یکی از آموزه‌های روشنفکری ایرانی در طی پنجاه سال، اشاعه‌ی فرهنگ بومی‌نویسی در میان شاعران و نویسندگان بود و علت امر را برای مثال، جهانی شدن بومی‌نویسی‌های آمریکای لاتین و نویسندگانی چون “گارسیا مارکز” معرفی می‌کردند، در حالی که این تفکر به خصوص درباره‌ی نویسنده‌ای همچون “مارکز” غلط است، چراکه زبان کتاب‌های “مارکز” اسپانیایی است و در واقع اسپانیایی، زبان رسمی بیش از یک سوم مردم دنیاست؛ بنابراین زبان مارکز یک زبان جهانی بود و ما نمی‌دانستیم؛ ما نمی‌دانستیم که باید جهانی نوشت، باید بخشی از “گلوبال پوئتری” بود و باید بودن در جهان “مارشال مک لوهان” را از نزدیک و به صورت پوستی احساس و تجربه کرد و همین تجربه را به روی کاغذ آورد. این بزرگترین تاثیر مهاجرت در کار من بوده است که در ادبیات فارسی قابل لمس نیست، چراکه با وجود سانسور و خفقان شدید در ایران، من مجبور بودم با زبان پیچیده‌ای حرف بزنم تا بتوانم از سد این سانسور عبور کنم. در اینجا اما می‌توانم از آن پیچیدگی خارج شوم و این در واقع تاثیر بزرگ دیگری‌ست که زندگی در اروپا بر شعر من گذاشته است.
در حرف‌های‌تان به سانسور اشاره کردید. جالب شد بدانیم، به عنوان یک شاعر و روشنفکر ایرانی، رهایی از سانسور دولتی و یا حتی خودسانسوری فرهنگی، چه تاثیری بر شعر شما گذاشت و چقدر توانست کمک کند تا پیامتان را راحت‌تر به مخاطب منتقل کنید؟
سانسور هنوز هم یکی از کابوس‌های من است؛ سانسور، اعدام متن است؛ قتل صداست، قتل اندیشه است و این، هنوز هم در داخل ایران جریان دارد. در واقع ماهیت حکومت و سیستم‌هایی که با نظام بورژوازی اداره می‌شوند و اساسن، بویی از قدرت مدرن و زیرساخت‌های ذهنی و به طور کل، تئوری قدرت نبرده‌اند، پیوند خورده با سانسور است و در چنین جوامعی سانسور، حرف اول را می‌زند. فرهنگ ما به گونه‌ای است که هر ایرانی، یک “میکروسانسورچی” در ذهن خودش ساخته است و این عقده‌ی ادیپی در نهایت باعث ایجاد خودسانسوری در کاری که ارائه می‌دهند، شده است. تا جایی که من آرزو دارم که حزب یا سیستمی در ایران ببینم که فراری از سانسور و خودسانسوری باشد یا رسانه‌ی فارسی‌زبانی ببینم که دچار این سرطان فرهنگی سانسورچی بودن نباشد. من فکر می‌کنم مهمترین قدم جامعه‌ی ما برای رسیدن به دموکراسی و آزادی، عبور از همین سد سانسور است. با عبور از سانسور است که میتوانیم زندگی را در ماهیت اصلی خودش احساس کنیم، لمس کنیم. در نتیجه، نوشتن در فضای آزاد برای نویسنده ایرانی، یک شانس بزرگ است.
شما از جمله شاعرانی هستید که پس از مهاجرت، موفق شدید اشعارتان را به زبان‌های مختلفی ترجمه کنید. کتاب‌های شما به زبان‌هایی مانند انگلیسی، فرانسه، پرتقالی و یا حتی آلمانی ترجمه شده است. سوال من این است که چطور موفق به ایجاد این ارتباط شدید؟ و چطور توانستید به عنوان یک شاعر مهاجر، آثار خود را به زبان‌های مختلف ترجمه کنید؟
در واقع من به نوعی بدشانس بودم، چراکه در ایران درگیر جنگ‌های قلمی با نسل‌های گذشته‌ی ادبیات فارسی شده بودم که آنها مریدانی در خارج از کشور داشتند و مقالاتی علیه من نوشتند. به این ترتیب مرا در خارج از کشور منزوی کردند؛ یعنی سانسوری که ادبیات من در خارج از کشور و در حوزه‌ی زبان فارسی به آن دچار شد، چندین برابر سانسوری بود که در فضای داخلی ایران وجود داشت. همین امر موجب دور شدن من از زبان فارسی و پرداختن به زبان‌های دیگر شد. اوایل، دوست خوب من “دکتر پرهام شهرجردی” که در دانشگاه سوربن فرانسه مدرس است مجله‌ی شعری با عنوان “نشر پاریس” احداث کردند که ترجمه‌ی اشعار من به زبان فرانسه در آن مجله چاپ و با استقبال قابل توجهی روبرو شد و نظر منتقدین زیادی را به خود جلب کرد. در سال 2005 وارد انگلیس شدم و “دکتر ابول فروشان”، شاعر انگلیسی‌زبان و ایرانی‌تبار، اشعار من را به زبان انگلیسی نیز چاپ کرد و چاپ اشعار من به زبان انگلیسی در مجلات و وبسایت‌هایی مثل “International poetry web” و مطبوعات مختلف دیگر، موجب شد تا به مرور با عنوان شاعر مطرح در مجلات مختلف معرفی و به فستیوال‌های جهانی دعوت شوم و در همین فستیوال‌های بین‌المللی با شاعران اسپانیایی و آلمانی و حتی عرب و هندی‌زبانی آشنا شدم که هر کدام مشتاقانه به ترجمه‌ی کتاب‌های من پرداختند. به طور کلی حضور من در این فستیوال‌ها باعث شد که علاوه بر آشنایی من با شعر جهان، شعر من هم در سطح جهانی مطرح و وارد پروسه‌ی ترجمه شود. بنابراین، در حال حاضر زبان فارسی از انزوای خود خارج شده و در سطح جهانی شناخته شده‌تر است و کسانی که در حوضه‌ی شعر آوانگارد فعالیت می‌کنند با زبان فارسی و شعر فارسی آشنایی بیشتری دارند.
آقای عبدالرضایی، بسیار کنجکاوم که به طور خلاصه توضیح دهید چگونه آثار شما برای آرشیو کتابخانه‌ی بریتانیا انتخاب شده، چه جزئیاتی دارد و چه نوع برنامه‌ای کارهای شما را به این صورت مورد توجه قرار داده است؟
در واقع یک پروژه‌ای بود که “استفان کلری” و “امرجیت چاندن” طراحی کردند که طی آن، یک ساعت شعرخوانی و یک ساعت مصاحبه از چهل شاعر برجسته‌ی جهان به زبان انگلیسی ضبط شد و در وبسایتی که به همین منظور در کتابخانه‌ی بریتانیا طراحی کرده بودند، به همراه متن اشعار آن‌ها قرار داده شد. همان‌طور که می‌دانید کتابخانه‌ی بریتانیا به تمام کتابخانه‌های مرکزی مرتبط است. من و آقای ابول فروشان که در مدرسه‌ی لندن روی اشعار انگلیسی کار می‌کردیم برای این پروژه انتخاب شدیم و من فکر می‌کنم علت اصلی انتخاب من آشنایی آن‌ها با اشعار من توسط فستیوال‌ها و ترجمه‌های اشعارم، همچنین مصاحبه‌هایی که با رسانه‌های مطرح مانند “London review” انجام داده بودم بود که در نهایت، باعث انتخاب من شد.

پاییز ۱۳۹۰


لینک این مصاحبه در یوتیوب 👇👇👇