لم دادهام بر تخت
با جنگلی بر سر
که خواب ندارد شاخههاش
شانه نمیشود این درد
که مثل پیچ چالوس
رسیده به
و سبقت گرفته از منی مثل او
که در دلش ماری
مادری
و حتی پلهای نیست
برای قراری که درکار نیست
من اینجا
مثل شاخهای که جوابش کرد پرنده
شکستهام
و چون کودکی
بیتابی هلام میدهد
تا بربخورم به مردی که دارد تاب میخورد تلوتلو
دلم تنگتر از دختریست
که حرص خون
خمیرش کرده
خمارم
کاش بیدارم کند خواب
و بگیرم جواب
از شانهای
که در آینه نیست
شعر از: فاطمه قهرمانی
نقد و بررسی:
همهی ما به دنبال هستی هستیم، بودن و اینکه باشیم برای چه؟ پرسشی که هنوز بشر پاسخی برای آن نیافته است. بودهاند رهگذرانی که از این حیرت انسانی، سودها بردهاند و از این سرگشتگی تاریخی به نفع خود استفاده کردهاند. اصولن هر ایدئولوژی بر این اساس بنا شده تا چراغی علیه تاریکی و جهل بشری باشد ولی آیا چنین امری تا کنون محقق شده؟ آیا غیر از این است که آنها نه تنها ترس از پوچی و نیستی را از بین نبردهاند، بلکه بر این آشفتگی افزودهاند؟
موتیف مقید این شعر، درگیری ذهنی راوی با مسئلهی بودن و خستگی از اسارت در چنگال بایدها و نبایدهاست. سنتهایی که ما نه باور به آنها را باور داریم، نه به خواست خود آنها را پذیرفتهایم. در نتیجه، وقتی میفهمیم چارچوب فکریمان را با هیچ بالا برده، از سوی اطرافیانمان اغوا شدهایم، با نوعی خلأ ذهنی و عاطفی مواجه میشویم که عکسالعمل هر فرد نسبت به چنین دریافتی متفاوت است.
روایت از لم دادن بر تخت آغاز میشود و در نهایت در مقابل یک آینه پایان میپذیرد. دو تصویر ابژکتیو که بیانگر حالات مالیخولیایی راوی هستند.
برای بررسی بهتر و واکاوی متن از دید یک ساختارگرای جزئینگر، شعر را میشکنیم:
لم دادهام بر تخت
با جنگلی بر سر
که خواب ندارد شاخههاش
شانه نمیشود این درد
که مثل پیچ چالوس
رسیده به
(اپیزود ۱)
در ابتدای شعر، راوی را میبینیم که بر تخت لم داده و در هزارلای ذهنش، غرق تفکر است. با توجه به جنسیت و نوع زیست شاعر، جنگل در اینجا میتواند نشانهی دو چیز باشد:
۱) اشاره به موهای بلند و تابدار او که به جادهی پر پیچ و خم چالوس، مانند است و شانه نمیشوند (خواب موها یعنی جهتی که آنها با توجه به فرم و حالت طبیعیشان قرار میگیرند) .
۲) شاید منظور از جنگل، کشور محل زندگی شاعر و یا با دیدی وسیعتر، تمام پهنهی هستیست که بی قانون و پر از هرج و مرج است. در این هیاهو، راوی به دنبال شاخهای میگردد که مثل یک شاخه، پناهش دهد.
پس در اپیزود اول از تکنیک چندواژگانی به خوبی استفاده شده است یعنی
• خواب: جهت شانه شدن موها _ نداشتن آرامش
• شانه: دوش _ وسیلهی مرتب کردن موها
وزن تکیهای دو سطر اول، «تق تق ت تق تق تق» است که همین امر باعث خوانش بهتر شعر میشود. از طرف دیگر «شاخه» و «شانه» قافیهی درونی هستند که نشان میدهند شاعر در لحنگردانی مهارت دارد و به خوبی آنرا در متن، کارگردانی میکند.
تکنیک دیگری که در سطر آخر این قسمت دیده میشود، سپیدخوانیست. موهایی که به مثابهی افکار مغشوش راوی هستند، چنان درهم تنیده و پیچیده شدهاند که اگر بخواهی سرنخشان را دنبال کنی تا به نتیجهای برسی، بیشتر در لابیرنتهایش گم میشوی. هیچ پاسخ نهایی در کار نیست و جستجوها برای یافتن دلیل هستیِ ما و جهان به سردرگمی بیشتر منتج میشود.
و سبقت گرفته از منی مثل او
که در دلش ماری
مادری
و حتی پلهای نیست
برای قراری که درکار نیست
(اپیزود ۲)
شاعر گرفتار دردی شده که همیشه در زندگی همراهش بوده و اکنون به جایی رسیده که آن درد هم از او سبقت گرفته است. پس او در شرایط نابسامانی به سر میبرد و دائمن در حال پسرفت و عقبگرد هم در زندگی عادی و روزمره و هم اوضاع روحیست.
مار و پله در اپیزود دوم، نشانههای منطقی هستند که یادآور بازی به همین ناماند. در مار و پله، دو حالت وجود دارد: ۱) یا در حین بازی به خانهای میرسی که در آن، پله وجود دارد و مهرهی شما را بالا برده و به نقطهی پایان نزدیکتر میکند.
۲) یا در خانهای قرار میگیری که نیش مار تو را به پایین میبرد و رسیدن به نتیجهی نهایی را به تأخیر میاندازد.
شاعر با ایجاد این تمهید میخواهد بگوید که تلاشهایش برای رسیدن به زیست دلخواه خود به شکست منجر شده و نصیبش از بازی دنیا فقط نیش مار و فرورفتن در قعر فلاکت و بدبختیست.
«مادری» در سطر سوم، معنای خاصی نمیدهد و حذف آن خللی به ساختار معنایی شعر وارد نمیکند.
من اینجا
مثل شاخهای که جوابش کرد پرنده
شکستهام
و چون کودکی
بیتابی هلام میدهد
تا بربخورم به مردی که دارد تاب میخورد تلوتلو
(اپیزود ۳)
در بخش سوم، راوی برای نشاندادن درماندگیاش، از دو موتیف آزاد استفاده کرده است:
۱) با توجه به جنگل در اپیزود اول، خود را مثل پرندهای که به دنبال محلی برای آرام گرفتن است (زندگی پرندگان وابسته به شاخه یا جاییست که در ارتفاع بتوانند در آن ساکن شوند)، سرگردان و حیران میبیند.
۲) خود را مثل کودکی بیتاب میداند که به یک مرد برمیخورد. او تلوتلو میخورد که نشانهای عقلی از مستیست، پس مرد مطلوب راوی، کسیست که رفتاری دیونیزوسی یا دیوانهوار دارد. شاید هم سطح انتظارات شاعر به قدری پایین آمده که به مردی الکلی و لایعقل هم راضیست.
سیستم جانشینی کلمات در سطر دوم بهم خورده یعنی در اصل این جمله باید «مثل پرندهای که جوابش کرد شاخه» باشد بنابراین در قاعدهی معنایی تغییر ایجاد شده است.
«تاب» در سطر پنجم چند واژگانیست که هم میتواند به معنای صبر و تحمل و هم ابژهی تاب باشد که در هر دو صورت در متن جواب میدهد.
دلم تنگتر از دختریست
که حرص خون
خمیرش کرده
خمارم
(اپیزود ۴)
دیوارهی رٙحِم زنان در انتهای دورهی پریودشان بدلیل تغییرات فیزیولوژیکی که در آن رخ میدهد، شروع به سلول سازی میکند و در نتیجه واژن تنگتر میشود و شهوت در آنها بالا رفته، در روزهای اول بعد از عادتشان بشدت تمایل به سکس دارند. راوی که مثل هر انسان نرمالی تمایلات جنسی دارد، شب را به این امید صبح میکند تا با رسیدن روز دیگر، خونریزیاش تمام شود و بتواند از این حداقل حق زندگیاش لذت ببرد، اما بعد از بیداری و دیدن خون، حرص میخورد و خمیر میشود بنابراین مثل معتادی که از کِیف نشئگی محروم مانده، خماری او را فرامیگیرد.