نقد شعر «سرخط»
دلی دارم پر
که هرکه میآید خالی نمیکند
حتی اگر هزار بنشیند جاش
هنوز قربانی همان گلولهام
که شهرم را گرفت
پدرم را
و دهانم/ فراتر از بیابانی
که یک گوشه افتاده باشد غریب
هرچه باز شد
بسته شد
تا کلاشینکف این جهاز مادران
دلبری کند هنوز
روی دستهایی که زیبا بودند
شبیه نقل و نبات گلوله میخوردند
و کل میزدند
کوچه تنگه، بله، عروس قشنگه، بله
دست به زلفاش…
نزنید!
آبستن تنهاییست
زلفهای بلندی
که بخت کوتاه کرد
و به خبری که هماکنون به دست ما رسیده است
آنقدر توجه کردیم
که نارجک کیکی روی میز شد
و زفاف، شب جدایی
در ادامهی خبر
به خدایی رسیدیم
که در غزنی فقیر است
هرچه مرگ تعارف میکند
نمیمیرد کسی
فقر امتحان مومن است، هر آیینه رستگار است، دستی به دالر اگر آلوده نشود. و امت اسلامی هر چه بیشتر، بهتر. همان کس که دندان دهد، آن نان دهد
دو کشته کم و بیش
فرقی نمیکند
تو شهید میشوی
و آنکه سینهات را سوخته
سوخته میشود سینهاش
به بهشت میرود
با حوری همآغوشی میکند
که در قندهار، قند در دل آب میکرد
در هرات
لب نداشت که بگوید دوستت دارم
و در کابل
روسریاش در باد سوخت
الله اکبر شد / سوخت
و بر بنیاد خبرهای رسیده، جلالتمآب رئیس جمهور این حادثه را به زبانهای ملی کشور تقبیح کردند
تشییع شد جنازه
روی دستهایی که سنگ کم آوردند
تا بزنند به سار / ساره
و سارا که از دار دنیا
دار داشت
نه دارائی
که دلش را اگر نفهمید / لااقل زبانش
مِرسته! مِرسته! د خدای لپاره! *
مثل خری از علف
آسان نبود دل کندن
و پشت اینهمه دری وری
عر میکشید بلند
ای سرزمین هراسان من
ای باور سخت و آسان من
نام تو را کس بهخاطر نداشت
یادت بخیر ای خراسان من
من شبیه بادکنکی در رفته از امان خدا
هر کجا بروم
درد افتاده پشت قبالهام
یک ایستگاه نرفته
تاکسی میگیرد کولهام
که آنقدر چرند سیاسی بشنود
تا دود از گوشهایش بزند بیرون
و کافهای شود دنج
آقا؟!
تاکی از انگور هرات داری؟
میخواهم دستش را بگیرم
که دانههاش لایعقلم کنند
وسط شهری که لااقل اگر ندارد/ پولیس دارد
تو ره چی؟!
اَگه چیزی خوردِیم پیسه شَه دادِم
حق کسی رَ خو نَخُوردِم
ایلایم کو گُفتم! نِشه نیستُم
بود
تلوتلو میخورد دور سرش
بیابانی وسط شهر
و درختی
که شاخههاش دینامیتهای بالقوهاند
حال انفجار دارد
داشت
و مجری تا بمبی دیگر
مرا به خدای بخشندهی مهربان سپرد
* دالر: Dollar
* مِرسته: کمک در زبان پشتو
شاعر: مصطفا صمدی
نقد و بررسی
در شعرهای بلندی مانند شعر «سرخط»، شاعر این امکان را دارد که به سمت ساختارهای نامتمرکز حرکت کند. زیرا در این اشعار، مولف این فرصت را پیدا میکند که چند مرکز شعری تشکیل داده و موتیفهای آزاد را پیرامون آن بچیند. معمولن بهتر است در این شعرها، شاعر چندصدایی را نیز اجرا کند و برای اینکه چندصدایی به اجرا درآید نیاز است شعر به چند فرمی نیز برسد و در این نوع اشعار ما با چند تمی نیز روبهرو میشویم که به اصطلاح به این نوع اشعار، شعرهای چند شاعره گفته میشود. شعر مصطفا صمدی، شعری چندصداییست که در آن هر صدا وارد شده و روایت خود را میگوید. از اسم شعر میتوان به این نتیجه رسید که «سرخط» منظور همان سرخط خبرهاست و شعر با این فرم جلو میرود. معمولن شعرهای صمدی درونمایهی اعتراضی و ضد جنگ دارند که در این شعر نیز این نشانهها را میبینیم. با این تمهید شعر را مورد تحلیل ساختاری قرار داده و هر قطعه را به صورت جداگانه بررسی میکنم و به نوع روایت و شکست روایتها در این شعر نیز اشاره میکنم که بررسی نوع روایت در این اثر به ما کمک میکند تاویلهای بهتری از شعر داشته باشیم. اما در همین ابتدا پیشنهاد من به شاعر این است که سطرهای ابتدایی شعر را حذف کند، زیرا این سطرها به ساختار اثر کمکی نمیکنند و در ارتباط با بقیهی شعر نیستند.
«دلی دارم پر
که هرکه میآید خالی نمیکند
حتی اگر هزار بنشیند جاش»
سه سطر بالا در شعر هیچ نقشی ندارند. به این دلیل که شعر در مورد جنگ است، بهتر میدانم از یک اتفاق شروع شود. اتفاقی هولناک، مثل خود جنگ. پس شعر را با این سطرها آغاز میکنیم.
«هنوز قربانی همان گلولهام
که شهرم را گرفت
پدرم را»
در سطرهای بعدی شاعر تنهایی و رنج دوری را به نمایش میگذارد.
«و دهانم / فراتر از بیابانی
که یک گوشه افتاده باشد غریب
هرچه باز شد
بسته شد»
در چهار سطر بالا، با نوعی ناتوانی روبهرو هستیم. نوعی ناتوانی که هر شخصی در مواجهه با اتفاق ناگواری با آن روبهرو میشود.
«تا کلاشینکف این جهاز مادران
دلبری کند هنوز
روی دستهایی که زیبا بودند
شبیه نقل و نبات گلوله میخوردند
و کل میزدند»
در چند سطر بالا شاعر عروسی را در برابر مرگ قرار داده و با این تقابل فضای شعر را میسازد و شعر از این نقطه شروع به حرکت کردن میکند و این فضا در سراسر شعر پخش میشود. البته در قسمتهای پایانی شعر ساختار شعر از هم میپاشد و طرح رو به جلو حرکت نمیکند که در ادامه به آن اشاره میکنم. اما تا اینجا، شعر از لحاظ ساختاری، شعری منسجم است.
«کوچه تنگه، بله عروس قشنگه، بله
دست به زلفاش نزنید…
نزنید!
آبستن تنهاییست
زلفهای بلندی
که بخت کوتاه کرد»
در دو سطر ابتدایی این اپیزود شاعر با فاصلهگذاری ما را وارد فضای عروسی کرده و از این طریق صدای تازهای را وارد متن میکند.
«و به خبری که هماکنون به دست ما رسیده است
آنقدر توجه کردیم
که نارنجک کیکی روی میز شد
و زفاف، شب جدایی»
با یک فاصلهگذاری که در سطر اول اتفاق میافتد روایت قبل که مربوط به عروسی بود تغییر جهت داده و روایت تازهای شکل میگیرد. در اینجا از نگاه یک گویندهی خبر به عروسی نگاه کرده میشود و میبینیم که چگونه نارنجک جای کیک مینشیند و شب زفاف بدل به جدایی که همان مرگ است میشود و شاعر به زیبایی این تقابل را نشان داده است.
«در ادامهی خبر
به خدایی رسیدیم
که در غزنی فقیر است
هرچه مرگ تعارف میکند
نمیمیرد کسی»
در این قسمت شاعر از تعارف مرگ میگوید و دست و دل بازی آن را در تقابل با فقر غزنی نشان میدهد؛ مرگی که هر لحظه در کشورهایی مثل افغانستان در کمین است.
«فقر امتحان مومن است، هر آیینه رستگار است، دستی به دالر اگر آلوده نشود، و امت اسلامی هرچه بیشتر، بهتر، همان کس که دندان دهد، آن نان دهد»
در این قسمت نیز شاعر به فرم خود وفادار است و باز هم روایت را دچار تعلیق کرده و از خبری دیگر شروع به سخن گفتن میکند و صدای دیگری را وارد صحنه میکند. از قسمت بالا میتوان به دو برداشت رسید: یا خبر بعدی شروع به پخش شدن کرده و یا این گفتهها بر سر قبر عروس و داماد زده شده است.
«تشییع شد جنازه
روی دستهایی که سنگ کم آوردند
تا بزنند به سار ساره
و سارا که از دار دنیا
دار داشت
نه دارایی
که دلش را اگر نفهمید لااقل زبانش
مرسته! مرسته! د خدای لپاره!»
با سپیدخوانی میتوان این قسمت را به روایتهای قبلی پیوند زد و سارا را همان دختری دانست که شوهرش در مراسم عروسی میمیرد و به دلیل زنا او را سنگسار میکنند. یعنی شاعر با ایجاد تعلیق در روایت بین سطرهای قبل توانسته است به مخاطب اجازهی سپیدخوانی دهد تا او بتواند روایت خود را از شعر بیرون بکشد.
«مثل خری از علف
آسان نبود دل کندن
و پشت اینهمه دری وری
عر میکشید بلند»
این قسمت پیشزمینهایست برای ورود به خبر بعدی، یعنی شاعر با این فضاسازی خبر بعدی را شروع میکند که ترانهای معروف و رایج بین فارسیزبانان افغانستان است.
«ای سرزمین هراسان من
ای باور سخت و آسان من
نام تو را کس بهخاطر نداشت
یادت بخیر ای خراسان من»
«من شبیه بادکنکی در رفته از امان خدا
هر کجا بروم
درد افتاده پشت قبالهام
یک ایستگاه نرفته
تاکسی میگیرد کولهام
که آنقدر چرند سیاسی بشنود
تا دود از گوشهایش بزند بیرون
و کافهای شود دنج»
در این قطعه متوجه میشویم شاعر هنذفری در گوش دارد و اخباری را که در بخشهای بالایی به آنها اشاره کرده، میشنود و در همین زمان وارد کافه میشود. در ادامه پیشنهاد من به شاعر این است که یا سطرهای پایانی را با روایت بهتری به پایان برساند یا شعر را تا «و کافهای شود دنج» نگه دارد و سطر پایانی را نیز با تغییر به این قسمت اضافه کند.
«و کافهای شود دنج
مجری تا برنامهی…. بوم»
این پایان میتواند مخاطب را دچار تردید کند. این بمب آیا در کافهی دنج منفجر میشود یا در استودیوی خبر؟
زیرا هنوز هنذفری در گوشش است.
نکات مثبتی که در این شعر وجود دارد تعلیق و تغییر جهت روایت است که همین موضوع باعث شده است ما بتوانیم با سپیدخوانی به تاویلهای مختلفی از شعر برسیم و این از نکات قدرتمند این شعر است.
منبع: مجله فایل شعر دهم