رمبو_علی عبدالرضایی

عزیزم کاش در قرن دیگری بودیم. بوسه عار نبود، از لبِ تو تبعیدی در کار نبود، همیشه عید بود و بازدیدِ روی تو وقت بوسیدن. زندگی را کاش می‌شد مثل یک ماشین نگه داشت یا این‌که چون سفالی عتیقه جایی گذاشت و در قرن بهتری رو کرد. اما نه! از کجا معلوم که وضع دنیا از اینکه هست بدتر نشود! با این وجود اگر شاعری مقیم قرن نوزده بودم واقعن حال می‌کردم، جایی بودم نه مثل تهران یا پاریس که لب‌های رمبو را منع می‌کرد. جایی مثل … مثلِ … می‌بینی!؟ مثال هم ندارم. چه در زمان، چه در مکان، ما همیشه محکوم به مرگیم، پس چه بهتر همین جا که هستیم بتمرگیم.
منبع: مجموعه داستان تختخواب میز کار من است