مقالهی «در مواجهه با هجوم نولیبرالیسم مذهبی» از بحثهای «علی عبدالرضایی» در گروه تلگرامی «کارگاه انقلاب»ست که فایل صوتی آن توسط یکی از اعضای فعال گروه پیاده شده است. ویدیو این مطلب در یوتیوب
از سال 1970 در آمریکا و حالا هم در ایران، ما مدام با ترم اقتصاد سیاسی نولیبرالیسم مواجه بودیم. سیاستمداران ایرانی نولیبرالیسم را با مذهب مخلوط کرده، بدان شکل خاصی دادهاند که باعث وقوع فجایع بسیاری در ایران شده است. مثل: تنفروشی، فقر سراسری و… در واقع آنچه در کشور ما وجود دارد، مشابهش را در سایر کشورها نیز میبینیم اما نه مثل ایران. هر گفتمانی که در سطح دنیا مطرح میشود، سهمی از آن به همهی کشورها میرسد که این سهم و نحوهی اکران در کشورهای مختلف به تناسب فرهنگشان متفاوت است. یعنی نولیبرالیسمی که در آمریکای سال 1970 به بعد اجرا شد، مطلقن شبیه ایران نیست. در نولیبرالیسم ایرانیزه شده، طبقهی فرودست یا همان کارگر به زندانی، طبقهی متوسط به زنداندار و قشر مرفه به زندانبان بدل شده است. میخواهم دربارهی این وضعیت در ایران صحبت کنم تا ببینیم چه عاملی باعث به وجود آمدن شکاف و فاصله بین طبقهی متوسط و فرودست شده است. مثلن طبقهی فرودست در قیام دیماه حضور فعالی دارد، چون چیزی برای از دست دادن ندارد، اما در همین قیام غیبت طبقهی متوسط را میبینیم. دلایل این اتفاق چه هستند؟ در این گفتمان سعی دارم با یک تعریف ساده و مختصر به طور زیرساختی به این موضوع بپردازم.
نولیبرالیسم نوعی ساختار اقتصادیست که دولت یا حکومت مرکزی در آن مکلف است چارچوبها و کارکردهای قانونی لازم برای تأمین حقوق مالکیت خصوصی را ایجاد کند، بهطوری که امنیت آن تضمین شود. یعنی دولت وظیفه دارد با اتخاذ سلسله گاردهایی باعث امنیت مالک و مالکیت خصوصی شود. به عبارت بهتر، در چنین حکومتهایی دولت نگهبان سرمایهداریست.
مثلن وجود انواع بازارهای آزاد، مانع تمرکز و باعث ایجاد اختلال در رقابت میشود. به همین خاطر نولیبرالیسم، دولت را وادار میکند که با وضع قوانین خاص، فضای رقابت را تحت کنترل خود داشته باشد. اینکه این اواخر در ایران، شهرداریچیها به جان دستفروشان بیچاره افتادهاند، برای اجرای کامل همین سیاست نولیبرالیستیست. سرمایهداریِ رانتخوار نمیتواند بینظمی در قیمتگذاری را تحمل کند و در نهایت وقاحت میخواهد همهچیز حتی بازار جنسِ چینی هم در کنترل خودش باشد.
ثبات ارزش پول هم برای یک سیستم نولیبرالیستی خیلی مهم است، بنابراین علیرغم تورم بالا در دور اول ریاست جمهوری روحانی، این ثبات برقرار بود و قیمت دلار تغییر چندانی نداشت؛ گرچه امسال به خاطر افتضاح جهانی و سلسله مسائل دیگر که پیش آوردند، نتوانستند کنترلش کنند و قیمت دلار به 5000 تومان رسید.
اساسن نولیبرالیسم پروژهایست که باعث سلطهی طبقاتی میشود و تمام هدفش غلبهی کامل سرمایه بر نیروی کار است.
هرچه نولیبرالیسم طی این سالها گسترش پیدا کرده، بر تعداد فرودستان زندانی نیز افزوده شده است. در واقع نولیبرالیسم همانطوری که زندانها را با طبقهی فرودست پُر میکند، اختیار و مالکیت این زندانها را به دست طبقهی فرادست میدهد و از سوی دیگر، نگهبانی و نگهداری از زندان و زندانیها را هم به طبقهی متوسط میسپارد. سهتائی زندانبان، زندانی و زنداندار، سه ترم استعاری قابل درک برای توضیح آسانِ سیاستهای اقتصاد نولیبرالیسم است.
من اساسن دلیل اصلی شکاف بین طبقهی فرودست و متوسط را نوع سیاستگذاری اقتصادی میدانم که از نولیبرالیسم تبعیت میکنند. معمولن چیدمان حکومتهای نولیبرالیستی، طوریست که اگر طبقهی فرودست از زندان آزاد شود، آنوقت طبقهی متوسط کارش را از دست میدهد و زندگی کارمندی و بخور نمیرش به خطر میافتد، چون دیگر زندانی درکار نخواهد بود که از او نگهداری کند و این امر، گروتسکیست که در حال حاضر در ایران با آن مواجهیم. در قیام فرودستان به چشم دیدیم که طبقهی متوسط به همین دلیل وارد خیابان نشد و غیبت داشت، چون قبلن نقشش را نولیبرالیسم آخوندی (اصلاحطلبان و استمرارطلبان) برایش تعریف کرده بودند. متاسفانه طبقهی متوسط هنوز نفهمیده که اگر زندانی نیست، در عوض تا خرخره بدهکار است یعنی همانطوری که نولیبرالیسم، قانون و نظام کیفری را علیه طبقهی فرودست بهکار میبرد، بدهی و بدهکاری را هم خصیصهی اصلی طبقهی متوسط قرار داده است. هر چه که نولیبرالیسم گسترش پیدا کند و بر تعدادِ فرودستان زندانی افزوده شود تعداد بدهکاران طبقهی متوسط نیز اضافه می شود. یعنی همزمان فرودست به زندانی و طبقهی متوسط هم بدل به بَرده میشود، چون مجبور است برای سرمایهداری کار و بدهیش را تسویه کند، وگرنه به زندان میافتد و در گروه فرودستان قرار میگیرد. مثلن اینکه به طرز مسخرهای و به یکباره قیمت مسکن و آپارتمان را بالا بردند، برای به بند کشیدن طبقهی متوسطه است. طرف با کلی وام صاحب خانه میشود و جشن میگیرد، در حالی که نمیداند جشنی که گرفته جشن مالکیت نیست بلکه بزرگداشت بردگی برای سرمایهداریست. این مسئله فقط مختص تهران نیست، بلکه اغلب شهرهای بزرگ از همین سیستم پیروی میکنند مثلن در لندن نیز همین گونه است یعنی طوری برای مسکن، مالیات تعیین میکنند که قیمت آن بالا میرود. وقتی چنین شد، به همان نسبت اجاره هم افزایش پیدا میکند و افراد باید مالیات بیشتری به دولت بپردازند، بنابراین اغلب سود اصلی را دولت میبَرَد. دولت هم که کارگذار اصلی سیستم بانکداریست، پس همهی این جریانات به نوعی باهم در ارتباطند. قضیه ازین قرار است که طبقهی فرودست باید بیشتر کولی دهد و طبقهی متوسط هم بیشتر بدهکار شود.
نولیبرالیسم، آخرین فاز سرمایهداریست که هر چه جلوتر میرویم، بخش بزرگتری از مردم را در برمیگیرد و از زندگی و سرمایه محرومشان میکند. کاپیتالیسم برای اینکه عرصهی رقابت را کنترل کند، نیاز دارد كه تولید را از كارخانه تا بازار زیر نظر خود داشته باشد. با این مقدمه خواستم بگویم که نولیبرالیسم، سیستمی اقتصادیست كه شكل سیاسی و ایدئولوژیک خود را به همراه دارد که از آن جدا نیست. مثلن در قیام فرودستان، یک رویداد اقتصادی ماجرای سیاسی خودویژهای را به دنبال دارد. نولیبرالیسم اساسن بر اصل محروم سازی بنا شده، به نحوی که فرصتهای مناسب شغلی را در اختیار همه قرار نمیدهد و معتقد است كسی كه ندارد، باید گورش را گم كند، گورخواب شود یا بمیرد. پس پول و سرمایه، بزرگترین مانع برای رسیدن به آزادیست چون در جوامع سرمایهداری ارزش انسان به سودآفرینی آنهاست. در جوامع کاپیتالیستی کسی که قادر نباشد نیروی کارش را در بازار بفروشد، لایق زندگی نیست و مستحق مرگ است.
دولتهای نولیبرال با جهانی شدن سرمایه، از دولت ملی قرن بیستم فاصله گرفتند، به طوری که حالا دیگر دولت ملی وجود ندارد، بلکه بازار بزرگی را میبینیم كه به دولت محتاج است تا منافع و سرمایهاش را حفظ کند. دولتی با این خصوصیات منافع سرمایهداری را بر منافع ملی ترجیح میدهد، به طوری كه نه تنها هیچ قانون دولتی نباید دست و پای سرمایهداری را ببندد، بلکه برعکس باید تضمین کند كه آنچه هست، در دست چند نفر بیشتر نیست. به همین دلیل ثروت کولاک میکند و سرمایهی نیمی از جمعیت دنیا، معادل سرمایهی هشت نفر است! یعنی فقط هشت نفر به اندازهی سه میلیارد و هفتصد میلیون نفر سرمایه دارند.
در ایران نیز همین وضعیت وجود دارد. سالهاست که دولتهای ایرانی مطیع فرمانهای صندوق بین المللی پولاند. خصوصی سازی که به آرامی از دورهی رفسنجانی آغاز شده بود، با آغاز ریاست جمهوری احمدی نژاد بدل به خصولتی سازی شد، طوری که حالا تمام صنایع استراتژیک مثل مخابرات، برق، نفت و غیره در اختیار سپاه قرار دارد. حکومت هنوز هم در حال اجرای مرحلهی آخر خصوصی سازیست که شامل خصوصی سازی زمینهای دولتی و هر جور خدماتی كه جزو وظایف دولت است، میشود، مثل تحصیل رایگان، خدمات درمانی، بازنشستگی، آب، جاده سازی و… ما میبینیم که دولت در هر کاری که به او مربوط میشود، کوتاهی میکند. آنها به محض این که خصوصی سازیِ صنایع بزرگ را به اجرا رساندند، به سراغ خدمات رفتند و این هم که تمام شود، دولت ایران در یک هیکل رزمی یا اندام حقوقیِ بازدارنده و سركوبگر كه فقط منافع چند شركت سپاهی و جهانی را تضمین میکند، خلاصه خواهد شد. یعنی با وجود اینکه دولت را مردم انتخاب میکنند، اما در اصل او سَرنگهدار و نمایندهی کاپیتالیسم محسوب میشود و منافع ملی برایش هیچ اهمیتی ندارد و تنها چیز مهم حقوق سرمایهدار است.
حال به چند سال قبلتر برگردیم. سال 92 با توجه به اجرای همهی راهبردهای صندوق بین المللی پول از یک سو و تحریم کشور از سوی دیگر، اتاقهای فکر جمهوری اسلامی خوب میدانستند که سونامی فقر در راه است و کنترل قیام چهل میلیون فقیر اصلن آسان نخواهد بود. بنابراین با اینکه خیلی چیزها را از مردم گرفته بودند و میخواستند طی سالهای بعد بقیهی داراییها و حتی پول در جیبشان را هم بگیرند، پای دولت تدبیر و امید را پیش کشیدند. حکومت برای ادامهی جنگِ ایدئولوژیک در خاورمیانه هنوز به پول محتاج بود و بدون دوشیدن مردم ایران، ادامهی جنگ در منطقه ممکن نبود. با این حال حکومت میدانست که همه چیز مردم را میتواند بگیرد اما امید را نه! پس دولت امید را سر کار آوردند تا مردم را با آب نبات چوبیِ امید سرگرم کنند. ملاها میدانند مردمی که هیچ چیزی نداشته باشند، ناگزیر از جنگیدنند، بنابراین سعی کردند به جای پولی که از جیبشان کِش رفتند، لااقل بهشان امید دهند. البته بیست سال است که مدام مردم را امیدوار نگه داشتند، اما از سال 92 تمام خلاقیت سیاستمدارانِ حکومتی خرج امیدبخشی یا ترسافزایی شده است. یعنی از یک طرف مردم را از سوریهای شدن میترسانند و از طرف دیگر با طرح رفراندم به آنها امید میدهند. به عبارت دیگر طی پنج سال گذشته، ملت را با طرح ترس و امید کاذب سرگرم کردند، طوری که حالا طبقهی متوسط امید به رفراندم دارند و برخلاف طبقهی فرودست که کماکان اهل مبارزهست، میدان را خالی کرده است. طبقهی متوسط میترسد، چون گلوله مثل صدای ریحانا یا مدونا ناز نیست. البته طبقهی متوسط هم اصلن امید به بهبود ندارد، بلکه تا بخواهی فقط هراس دارد و میترسد که کار در زندان را از او بگیرند و بیکار شود. میترسد که با آزادی طبقهی فرودست دیگر کسی نباشد که در زندان از او نگهداری کند و نمیخواهد زندگی بخور نمیرش را که بوی خون فرودستان میدهد را از دست رفته ببیند. طبقهی متوسط توهم داشتن و دارایی دارد و نمیفهمد که هیچ ندارد و بدون اینکه بخواهد یا بداند، فقط پروژهی سرمایهداریِ خون آشام را جلو میبرد. من نمیخواهم خصومتی را که بین طبقهی متوسط و فرودست وجود دارد، بیشتر مؤکد کنم، اما میخواهم نشان دهم سیستم نولیبرالیستی شعلهی جنگ بین دو طبقهی فرادست و فرودست را پایین کشیده و به جای آن، درگیری بین طبقهی متوسط و فرودست را ایجاد میکند.
حکومت خامنهای نمیتواند چهل میلیون فقیر و فرودست را از سر راه بردارد و از طرفی هم قادر به حل مشکلاتشان نیست. جمهوری اسلامی برای بقای خود به چپاول این چهل میلیون نفر نیاز دارد، پس قیامشان را با نیروهای پلیس و سپاه کنترل و برایشان رهبر دستساز میآفریند و همه را مشغول خبرهایی میکند که خودش ساخته تا با امیدواری سرگرم شوند.
در واقع روحانی و خاتمی و جناح اصلاحطلبی تنها مردم را امیدوار نگه میدارند تا باز حکومت آنها را بدوشد، یا از طریق رسانههای خارجی برای آنها اپوزیسیون دستساز با اخبار دستهبندی شده میسازند تا به جای مبارزه، مشغول امید به براندازی شوند. هر ساله بیبیسی و صدای آمریکا چند چهرهی جدید را مطرح میکنند که قبلن یا در وزارت اطلاعات بودند یا در بیت رهبری فیلم میساختند یا کتاب منتشر میکردند. این رسانههای مثلن برونمرزی مدام با کسانی مصاحبه میکنند که از درون نظام خبر دارند و اخبار آنچنانی را به خورد مردم میدهند و هیچکس هم نمیپرسد آخر چطور!؟ چگونه ممکن است اخبار جلسهی دیشب خامنهای در بیت رهبری آن هم با ده نفر از سران نظام لو رود!؟ آن هم نه چند بار بلکه همیشه و مدام! هیچکس نمیپرسد که آیا این طراحی خود نظام نیست؟ قرار است این جذابیت خبری به چه چیزی منجر شود؟ آیا این کار جلوی تمرکزشان برای مبارزه را نمیگیرد؟ آیا فقط ذهنشان را بدل به انبار اطلاعات و نتیجتن زبالهدانی نمیکند؟ در واقع داخل و خارج بسیج شدند تا با روشهای مختلف، مردم را فریب دهند و مشغولِ هیچ نگهشان دارند تا به مبارزهی واقعی فکر نکنند. دلار 5000 تومن شد و فاجعه جلوی چشم ما اتفاق افتاد اما آب از آب تکان نخورد، در عوض همزمان با همین تغییر نرخ فجیع دلار، همه از رفراندم گفتند. میلیونها نفر از طبقهی متوسط ناگهان به طبقهی فقیر افزوده شدند اما رسانهها برای مردم خواب رفراندم میدیدند!
جمهوری اسلامی این نمایهی ابلهانه و کثیفترین فرم نولیبرالیسم، سالهاست که دچار مرگ مغزی شده و مثل یک نعش زنده در اتاق تشییع منتظر دفن شدن است. در حال حاضر این جسد ایدئولوژیک اسلامی جز از بانک جهانی و صندوق بین المللی پول دستور نمیگیرد. حالا سرمایهداری لباس مذهب پوشیده و مردم را چهل سال دوشیده است. اینجاست که ما با گروتسک طرف هستیم. سرمایهداری جهانی هم ایران را دوشیده، هم به کمک سران دستنشاندهی ایران که کاری جز هراسافزایی بلد نیستند، بقیهی کشورهای خاورمیانه را سرکیسه کرده است. آمریکا همین چند ماه پیش، چهارصد میلیارد دلار به عربستان تسلیحات فروخته، چرا؟ اگر ایران در تمام کشورهای اطراف عربستان سگ نبسته بود، آیا شیخهای عرب تن به چنین حماقتی میدادند؟ عربستان با این تسلیحات میخواهد چه کند؟ آن همه بمب را میخواهد کجا و سرِ کی خالی کند؟
وقتش رسیده که دیگر به آن چیزهایی که حکومت ایران یا اپوزیسیون حکومتی میگوید توجهی نداشته باشیم. بهتر است اخبار راست و دروغ که توسط رسانههای برونمرزی خودشان منتشر میشود، نشنویم بلکه فقط به خودمان و به کارهایمان توجه کنیم. دیگر نباید از حکومت و جناحهای وابسته به آن انتظاری داشته باشید. اینکه حکومت میخواهد چکار کند دیگر اصلن مهم نیست. بگذارید آنها بازی خودشان را کنند، شما تماشاچی نباشید. اگر تماشاچی نباشد، جماعت ملا خیلی زود بیخیال بازی میشوند و اعتماد به نفسشان را از دست میدهند و شما میتوانید به راحتی بازی خودتان را انجام دهید. دولت و اصلاحطلبی و اساسن حکومت فهمیدهاند که نمیتوانند چهل میلیون فرودست را نابود کنند، ولی میدانند که قادرند شما را فریب دهند. آنها شما را نمیکُشند، بلکه مغزتان را با عوامفریبی و دروغ به هیچ مشغول میکنند تا فکر چاره به ذهنتان خطور نکند.
وقتش است همه چیز را از پایین سازماندهی کنیم. همانطوری که حکومت هر ساعت چیدمان و نوع سازمانبندیش را عوض میکند، ما هم باید روشهای قدیمی مبارزه را عوض کنیم. نمیتوان با دیدگاههای سیاسی کلاسیک با حکومت بهظاهر مذهبی مقابله کرد که هر ساله با روشهای مختلف نولیبرالیستی خودش را تازه میکند. آرزوی تحقق دیکتاتوری پرولتاریا دیگر مطلقن کارساز نیست. در حالی که سندیکایی در ایران وجود ندارد یا اگر هست، بسیار محدود است و تعداد کمی از کارگران را پوشش میدهد، نمیتوان روشهای سندیکایی را به کار برد. باید مبارزهی سیاسی کرد، اما طوری که تا حالا سابقه نداشته و ندانند چطور باید مهارش کنند و قبلن تجربهی سرکوبش را نداشته باشند. از امروز دیگر نباید در زمین حکومت بازی کنیم، بلکه باید آنها را وارد زمین بازی خود کنیم. ما همیشه در زمین حکومت بازی می کردیم، البته پیش آمده که مثل همین قیام فرودستان، گاهی به آنها گُل هم بزنیم اما مدام باختیم و بازنده بودیم چون بازی، بازی ما نبود. در واقع مدام بازی آنها را به انجام رساندیم و تماشاچیشان بودیم. اساسن ما هرگز بازی خودمان را نکردیم، بلکه فقط تماشا کردیم، پس اول باید زمین بازی خودمان را بسازیم تا حکومت را وادار به تماشا کنیم. جای میکروفنها، چشمها و نقشها باید عوض شود.
برای اینکه بازی خودمان را تعریف کنیم، اول باید ببینیم که چه در میدان داریم و برای آگاهی به نیروی خودمان باید بدانیم که به تنهایی قادر به انجام هیچ کاری نیستیم، پس اول باید یاد بگیریم که همه با هم کار کنیم و این ممکن نیست مگر اینکه سازمانی مانند مجاهدین خلق از برج عاجش پایین بیاید و تغییر سیاستِ عملیاتی دهد. اتحاد و براندازی ملاها ممکن نیست مگر اینکه سلطنتطلبان پیش از سلطنت یاد بگیرند که فقط به براندازی فکر کنند و در اوج مبارزه، سنگ شاهنشاهی ولیعهدشان را به سینه نزنند. نیروهای چپ باید هر چه زودتر تکلیفشان را با رهبران خودفروششان روشن کنند. باید بپذیریم که مارکسیسم دیگر کلاسیک شده و در قرن بیست و یکم کارآیی ندارد. مارکسیسم دیگر کار نمیکند نه به خاطر اینکه انقلابی نیست، بلکه چون به قدر کافی انقلابی نیست! اینجاست که باید با موری بوکچین همصدا شویم و بهجای صفبندی طبقاتی و دیکتاتوری پرولتاریا، به دوام و رعایت انسان و احیای طبیعت فکر کنیم. طبقهی کارگر دیگر تنها عامل تغییر و انقلاب و آکسیون نیست. در شرایط کنونی کارگر اغلب برای مزد بیشتر و ساعات کار کمتر میجنگد. فرضیهی مارکس که معتقد بود جمعیت طبقهی کارگر مدام افزایش پیدا میکند، غلط از آب درآمده. حالا کارگر تغییر ماهیت داده و دیگر آن هویت سنتی را که مارکس تعریف میکرد، ندارد. الان بسیاری از اختلافات طبقاتی جای خودشان را به اختلافات سلسله مراتبی دادهاند که ریشهشان در نژاد، جنسیت و حتی تعلقات منطقهای و ملیست. چپ ناگزیر است تغییر گارد دهد. دیگر ما در ایران فقط جنبش کارگری نداریم، بلکه جنبش زنان یا جنبش دانشجویان و اعتراض مالباختهها را هم داریم. درواقع چیزی که دارد اتفاق میافتد و باعث انقلاب میشود، عدم رعایت انسان است.
طی سالهای گذشته ما در ایران یک انقلاب جنسی وسیع را از سرگذراندیم که هنوز هیچکس بدان نپرداخته. نسلِ در خیابان و نسلی که در راه است، دیگر سنتی فکر نمیکند. چارچوب فرهنگی خاص خود را دارد و در هر لحظه، تصمیمی را میگیرد که میپسندد. در واقع جمهوری اسلامی را این انقلاب سکسی که اصلن فکرش را هم نمیکردند، فلج کرده و حقایق حقیرشان را بر باد داده. فردا در دستان همین جوانهاست. دیگر نمیشود جانماز آب کشید. دروغ و ریاکاری بس است. همه باید وارد میدان شوند و سعی کنند تا شورای هماهنگی زودتر شکل بگیرد. فقط یک همبستگی بزرگ بین تمام نیروهای برانداز است که حکومت غاصب ایران را دچار وحشت و کابوس میکند. ابلهانه است که کسی یا حزبی میپندارد پیشتاز است و به تنهایی میتواند. همه باید بدانند که مطلقن هیچ حزب و گروهی نمیتواند به تنهایی با حکومت دربیفتد. باید قهرمان و رهبر و یک نفر خاص را فراموش کنیم. دیگر یک نفر وجود ندارد. نجات دهنده مرده و سوشیانت و مهدی سرِ کاری بودهاند. وقت آن رسیده که همه با هم در میدان مبارزه ظهور کنیم. مهدی خودِ ماییم. دیگر فقط کمونیسم و آنارشیسم و یا دمکراتها و مجاهدین خلق کافی نیست، بلکه باید کمی از بهترین نکات هر کدام را گلچین کنیم و جلو برویم. همبستگی و در نهایت انقلاب واقعی فقط به این صورت اتفاق میافتد. ما صد و ده سال است که تمام راههای قبلی را یکی یکی امتحان کردیم، در حالی که هیچ نتیجهای نگرفتیم. حالا باید همه را با هم امتحان کنیم و اینها همه فقط در یک فرمت اتفاق میافتد که آن، شورای هماهنگیست.
ما همه عمری جنگیدیم فقط برای اینکه چیزی را به دست بیاوریم و غافل بودیم که این بدست آوردن فقط با از دست دادنِ دیگری حاصل میشود. برای همین هرگز انقلاب و تغییری حاصل نشد، بلکه طی قرنها فقط جای غنی و فقیر عوض شد. عجیب اینکه در این مدت همیشه با آنها طوری رفتار کردیم که با ما رفتار کرده بودند. ما از آنها گرفتیم، همان طور که آنها از ما گرفتند.
ما همه به اقلیتها بدهکاریم چون به آنها ظلم کردیم، پس باید اول آنها را صدا بزنیم و متحد شویم. البته ما به اکثریت هم ظلم کردیم. در هیرارشی موجود، نه اکثریتی وجود داشت نه اقلیتی، بلکه فقط منِ رهبری، دیکتاتور و حجم وسیعی از انسانهای تحت سیطرهی یک نفر بود. بهاییها را باید قبل از همه صدا زد. اقلیتهای جنسی، گِیها و لزبینها باید با ما همراه شوند چون نه تنها کمتر از یک فقیر یا یک کارگر، بلکه حتی بیشتر رنج مضاعف کشیدهاند. ما باید سعی کنیم که انسان را نجات دهیم. همهی اقلیتها را نه فقط استبداد مذهبی بلکه در درجهی اول، استعمار و سرمایهداری شکنجه کرده. همه باید کار سیاسی که معنایش صداقت و زندگی باشد، انجام دهیم. باید اخلاق سیاسی را جایگزین اخلاق ریاکارانهی مذهبی کنیم. ما هم میتوانیم مثل ملاها با طرح دروغ، میدان را مال خود کنیم و جنگ را به راحتی ببریم، اما اینطور لذت نمیبَریم. سیاست و سیاستمدار سنتی لذت نمیبُرد ولی ما باید حقیقت را انقلابی کنیم تا از آن لذت ببریم. لذت، طرز و روش ویژه و خاصی ندارد. اگر از کار سیاسی لذت ببری، در آن تنوعطلب میشوی، در نتیجه فقط به یک روش بسنده نمیکنی. نباید شکلی از مبارزه را به شکل دیگر ترجیح داد. باید از همهی متدها استفاده کرد. باید به طرز فجیعی در مبارزه آوانگارد بود و از این تازگی لذت برد.
مبارزه علیه سركوب، بلاهت و خرافات واستثمار عملی بشدت انسانیست. شما نمیتوانید علیه همهی اینها با یک روش بجنگید. اگر عدهای جنگ مسلحانه و روش خشن را ترجیح میدهند، دائمن انتقاد نکنید و مثلن بگذارید ری استارت کارش را انجام دهد. در این راه باید آنها را تشویق کرد نه تضعیف. یک عده هم نمیخواهند مبارزهی مسلحانه کنند. چه اشکالی دارد. بگذارید آنها هم به روش خودشان مبارزه کنند. اجازه دهید شاعران شعارها را بنویسند یا برنامه نویسان اَپهای سازمان دهنده طراحی کنند. فقط باید کسی را که نق میزند و هیچ غلطی نمیکند، منزوی کرد. دشمن در واقع اوست. ما باید مجتمع گاردها را داشته باشیم و طوری بجنگیم که همه جور مبارزه در آن مستتر باشد. هرگز هیچ دو نفری مثل هم نمیجنگند. هرکس باید با توجه با استعدادهایی که در نبرد دارد، علیه بلاهت و حکومت ملاها قیام کند. بهتر است ما به کسی شلیک نکنیم اما اگر چنین کردند، بزرگترین خطا بی پاسخ گذاشتن آن است. آنها دارند مردم را میترسانند، پس باید تکتکشان را به طرز فجیعی ترساند.
کار ما بزرگ است. چیزی که ما میخواهیم، فقط تغییر حکومت نیست بلکه تغییر در تمام روابط انسانیست. این روابط انسانی تمام روابط تولید، مصرف، خانواده، آموزش و همه و همه را شامل میشود. ما انقلاب ساختاری و اجتماعی میخواهیم نه انقلاب صرفن سیاسی. ما خواهان جامعهای دمكراتیک هستیم. صاحبکاری میخواهیم که توهم بردهداری نداشته باشد. کارگری میخواهیم که تحت هیچ شرایطی از حقش نگذرد.
برای رسیدن به این اهداف، باید سعی کنیم که به قدرت نرسیم یعنی نجنگیم تا به مقامی برسیم. برخی چون چیزی برای از دست دادن ندارند، میجنگند تا به دست بیاورند. ما باید فقط برای انسان و رعایت کامل او بجنگیم که اگر این قوانین انسانی را برقرار کنیم، همه به حقوقشان میرسند. کار مهم ما از بین بردن تبعیض است و اگر موفق شویم آنرا به طور ریشهای از بین ببریم، دیگر هیچکس عَلَم جداییطلبی برنمیدارد، بلکه برعکس تمام تلاشش را میکند تا ازین بهشتی که میسازیم، بیرون نرود.
فرودست یعنی کسی که بدهکار است و هیچ ندارد. آیا بهتر نیست ما فرودستها بجنگیم برای اینکه چیزی به دست نیاوریم!؟ بگذاریم آنهایی که دارند، باز بیشتر داشته باشند. بگذاریم مسلمانها مسلمانتر و فاشیستها فاشیستتر شوند. ما همه باید سعی کنیم که تن به این بلاهتی که با ما معاصر شده، ندهیم. بجنگیم که به انسان برسیم و باور داشته باشیم که هیچ لذتی فراتر از حس عزیزِ انسانی نیست.
خوبی گروه کارگاه انقلاب این است که هیچکس در آن دلش نمیخواهد رهبر شود و کسی به دنبال دستور دادن نیست، اما همه به سازمان و سازماندهی معتقدند. همه اینجا جمعند که یک شورای هماهنگی تشکیل شود. به همین دلیل سازمان ما ایدئولوژیک یا نظامی نیست که فرمانده داشته باشد، بلکه یک سازمان شعوریست. ما میجنگیم که خراب کنیم و انسان را از نو بسازیم.
ما چیزی برای خودمان نمیخواهیم بلکه همهچیز را برای همه میخواهیم. این شعار بزرگ و کلیدی ماست.
ما برای اینکه با قبلیها فرق داشته باشیم و پیروز شویم، باید سعی کنیم بهخاطر قدرت نجنگیم بلکه علیه قدرت باشیم. باید حزبی بنا کنیم که همهی احزاب در آن حضور داشته باشند؛ دنیایی بسازیم پر از همهی دنیاها. همه مهماند، از کارگر گرفته تا کارفرما، معلم و شاگرد، زن و مرد، دزد و پلیس. هیچکس اضافه نیست. همه باید باشند. باید جامعهای بسازیم که هیچ گروهی بر گروه دیگر هژمونی و برتری نداشته باشد. ایرانیها بهتر است تلاش کنند ایرانیتر باشند. برای تحقق این آرزو باید تُرکها تُرکتر، کوردها کوردتر و گیلکها گیلکتر شوند. باید ایران را برای همه بخواهیم و به تفرقه فرصت ندهیم که ما را از هم جدا کند. ایرانی را که لر و بلوچ نداشته باشد، بیمعناست. همهی عظمت فرهنگی ما بهخاطر وجود خُرده فرهنگهاست. باید خوزستان را نجات دهیم و کاری کنیم که کردستان نفس بکشد. ما خیلی کار داریم. نباید فقط به کرمانشاه فکر کنیم، کرمانشاهیها مهمترند! چرا از کمونیست بدت میآید؟ فلانی کمونیست است؟ پس کمکش کن تا کمونیستتر شود! فقط در این صورت است که او ایرانیتر میشود و به روسیه پناه نمیبَرد. ما باید آزادی را مد کنیم، پس قبل از نابودی ملاها و رسیدن به آن، اول باید میکرودیکتاتور درون مغزمان را نابود کنیم. هیچ ایرانی نیست که عاشق ایران نباشد، پس همه باید سعی کنیم ایرانِ دیگری بسازیم. ایران مال همهی ماست. این روزها قدرت دارد علیه انقلاب تبلیغ میکند و مردم را از آن میترساند. انقلاب مثل بهار و تازه شدن است. فقط کافیست همه با هم بخواهیم که همه چیز را بهتر کنیم تا انقلاب ما موفق باشد. نباید از تعویض یک دیکتاتور با دیکتاتوری دیگر بترسیم و اگر چنین اتفاقی افتاد، باید بدانیم که مبارزهی ما غلط و کارمان شعوری نبوده است؛ همانطور که کار روشنفکری ایرانی در سال 57 شعوری نبوده. ما داریم تاوان اشتباه آنها را میدهیم. ظاهر این حرفها شعار است، ولی در همین شعارهاست که شعور واقعی وجود دارد. برای ما راهی نمانده مگر اینکه دمکراسی را از پایین شروع کنیم، پس اول باید آستانه و پیچ تحمل خودمان را بالا ببریم. برای رسیدن به این هدف باید اول دیکتاتور درونمان را بکشیم. باید یاد بگیریم که همه تصمیم میگیرند و اگر چنین شود، آن وقت همه احساس مسئولیت میکنند و وارد پروسهی عمل میشوند. انقلاب مسئولیتیست که هدفی جز ساختن ندارد.
خلاصه اینکه ما در وهلهی اول سعی میکنیم با حکومت گفتگو نکنیم یا اساسن کاری با حکومت نداشته باشیم. برای این کار باید سعی کنیم حکومت و قوانین حاکم را نادیده بگیریم و در عوض تا میتوانیم با هم گفتگو کنیم تا اختلافات را به حداقل برسانیم. کاهش اختلافات است که یک عمل و انقلاب بزرگ را به وجود میآورد. البته لُمپنهایی هستند که مبارزه را اشتباه میگیرند و خیال برشان میدارد و دقیقن در نقطهی شروع نبرد، به فکر تقسیم غنایماند و به جای اینکه بدانند دشمن اصلی، ملاها هستند و علیه او بجنگند، در آغاز صفهایشان را جدا کرده و متوهماند که همه چیز تمام شده و حال باید تخت سلطنت را آماده کنند. عدهای هم از الان نگران حکومت آینده هستند، در حالی که ساختارهای سیاسی زیادی در پروسهی مبارزه خودشان را معرفی میکنند و باعث بالارفتن شعور مردم میشوند. لازم است که فقط شروع کنیم و برای این کار، ابتدا باید زیرساختهای اقتصاد نولیبرالیستی را بشناسیم و آگاه باشیم که فقط عروسک برایمان عوض نکنند. کشور ما نباید از سیستم اقتصادی نولیبرالیستی پیروی کند چون گداساز و آدمکُش است. اگر نولیبرالیسم پابرجا باشد و یک آدم دیگر بیاید، چه تفاوتی برای ما دارد!؟ برای همین است که ما فقط انقلاب سیاسی نمیخواهیم، بلکه به دنبال تغییر اجتماعی و ساختاری و انقلاب در تمام جوانب هستیم و هیچ دورهای از نولیبرالیسم را دیگر نمیپذیریم.