خطاب به نسل خیابان‌های امروز (بیانیه‌ی اول) _ علی عبدالرضایی

از آن‌جایی که بسیاری به ما اطلاع داده‌اند به دلیل سرعت کم اینترنت نتوانسته‌اند بیانیه‌های علی عبدالرضایی را بشنوند، آن‌ها را پیاده کرده‌ایم، متن حاضر مربوط‌ست به اولین فایل صوتی عبدالرضایی درباره‌ی نحوه‌ی مقابله با مزدوران خامنه‌ای در تظاهرات خیابانی.

 

انگار طی چند روز اخیر، همه دست به‌کار شده‌اند تا دلِ مردم را خالی کنند و آن‌ها را بترسانند. من هم قصد سخنرانی ندارم فقط می‌خواهم با بیان نکاتی، بلایی را که بر سر نسل من آمد و طی آن عده‌ی زیادی قربانی شدند، دوباره اتفاق نیفتد. چون که می‌بینم بعد از گذشت حدود چهل سال از انقلاب ایران، برای اولین بار است که یک حرکت جمعی و شعوری توسط مردم و مخصوصن طبقه‌ی فرودست  کارگردانی می‌شود. من از دور و نزدیک، شاهد چهار اعتراض عمومی در بیست سال گذشته بودم، یعنی از سال ۷۶ تا به امروز.
اولی دوم خرداد است که در آن همه‌ی چپ‌ها مثل انقلاب ۵۷، دل به کارستان یک ملا بستند و خاتمی را مانند خمینی ساپورت کردند که نتیجه‌‌اش، حوادثی مانند قتل‌های زنجیره‌ای بود. آن تجربه باعث شد نسل من، به یک بلوغ سیاسی برسد. بعد هم فاجعه‌ی کوی دانشگاه در سال ۷۸ رخ داد که اثبات کرد همیشه در ایران، یک عده مدام روی خونِ مردم معامله می‌کنند. همین باعث شد از ایران خارج شوم. بعد از آن شاهد شکل‌گیری جنبشِ سبز بودم آن هم در حجم بسیار و باورنکردنی. دوباره همان جناح اصلاح‌طلب یعنی دوم خردادی‌ها، قیام مردم را فروختند چون شعارهای‌شان باعث تقویت ایدئولوژی رژیم مذهبی ایران می‌شد و لیدرهای جنبش یعنی میرحسین و کروبی هم‌زمان با قتل‌عام ملت، سنگِ خمینی را به سینه می‌زدند و به خدا و الله‌اکبر گفتن بر پشت‌بام‌ها پناه برده بودند. در ابتدا قرار بود قیام علیه فرهنگ نخ‌نمای دینی، متافیزیکی و مقدس‌نمایی باشد، اما جنبش با انتخاب شعارهایی اشتباه و از جنس اسلامِ سیاسی، از مسیر درست منحرف شد. به عبارت بهتر، آن‌ها می‌خواستند که با الله‌اکبر به جنگ الله اکبر بروند. در همان زمان، سه کتاب به نام «ترور»، «زخم باز» و «دوربین مخفی» درباره‌ی جنبش سبز نوشتم و در تک‌تک شعرها از هرز‌گی شعار‌ها گفتم. شعار هر جنبش درواقع ویترین و نمایه‌ی خواست‌های آن جنبش است. در چهار‌ دهه‌ی اخیر، برای نخستین‌بار است که شعارهای مردم با خواست‌های سیاسی و اجتماعی‌شان این‌همانی دارد یعنی مردم سرخودرهبر شده‌اند. بنابراین قیام چند روز اخیر تجربه‌ی جدیدی بود و من برخلاف تمام تحلیل‌های بندِتنبانی اصلاح‌طلبان و بی‌بی‌سی و صدای آمریکا که دارند می‌نالند و می‌خواهند توده را مأیوس کنند، فکر نمی‌کنم این قیام بی‌نتیجه‌ باشد و نتایج و فوایدش در همین چند روزِ کوتاه بیش‌تر از هر جنبشی بوده است. اگر حتا این خیزش مردمی موفقیت‌آمیز نباشد و سرکوب شود و بعد از آن تغییر بزرگی اتفاق نیفتد، حداقل فایده‌اش این است که مردم فهمیدند دیگر نیازی به رهبردلال ندارند و خودشان جلوتر و رادیکال‌تر از همه عمل می‌کنند و خوب می‌دانند چه شعاری را علیه چه کسی و کجا بدهند. در این میان، اصلاح‌طلب‌ها خودشان را به‌طور کامل عقب کشیدند و به نوعی در برابر قیام صف‌بندی کردند. این دستآورد بسیار بزرگی‌ست. حال دیگر اصلاح‌طلبان نمی‌توانند سرِ خونِ مردم با خامنه‌ای و هسته‌ی نظام معامله کنند و سهم‌ بخواهند. درواقع مردم، ستونِ پنجم نظام را کنار زدند. حالا همه خوب می‌دانند که خاتمی و خامنه‌ای، دو کپی‌ متفاوت از محقق کَرکی‌اند و به تنها چیزی هم که فکر نمی‌کنند، اسلام‌ِ سیاسی‌ست. پانصد سال پیش، ملایی از لبنان می‌آید و سمت و سوی تشیّع را تغییر می‌دهد. یعنی از شاه‌اسماعیل‌ صفوی تا پایان حکومت محمدرضاشاه پهلوی، علمای تشیع که نوادگان و شاگردان خلفای جبل‌عاملی بودند، فقط به ده‌ درصد از خواسته‌های‌شان رسیدند. اما انقلاب ۵۷ باعث شد طی این چند دهه، بتوانند نود درصد پروژه‌هاشان را اجرایی کنند. حال دست‌شان رو و چهره‌ی واقعی‌شان مشخص شده. این‌روزها اصلاح‌طلب‌ها نگرانند که اعتراضات، کور است و به جایی نمی‌رسد و به‌زودی سرکوب خواهد شد و حداقل آزادی‌ها نیز از بین می‌رود. درصورتی که این حداقل آزادی فقط برای خودشان وجود دارد، نه مردم. یعنی در نهایت خودخواهی فقط تنِ خودشان را می‌خارانند. خواست‌های سیاسی دوم‌خردادی‌ها مثل جناح مقابل‌شان یعنی اصول‌گرایان، همان‌ قدر بربری و تاتاری‌ست. تا به امروز غرب از آمریکا گرفته تا انگلیس و اتحادیه‌ی اروپا، تمام امکانات ژورنالیستی‌‌ش را به اصلاح‌طلب‌ها بخشیده چون آن‌ها را به‌ اشتباه، تنها اپوزیسیون نظام می‌دانستند، ولی امروز با این جنبشی که رخ داده، مردم اصلاح‌طلبان را بدل به بخشی از بدنه‌ی نظام کردند و نشان دادند که دیگر اعتقادی به آن‌ها ندارند. این خود یک پیروزی بزرگ‌ است. حتا اگر ما تلفات زیادی هم دهیم، آن‌ها از این به بعد ناگریزند سیاست‌های خود را عوض کنند. مثلن دیگر پولِ مفت در جیب جناح اصلاح‌طلب نمی‌رود یا دائمن هر لحظه در بی‌بی‌سی چهره‌ی منفور کسی مانند اکبر گنجی را نمی‌بینید یا صدای آمریکا مدام سراغ بعضی از مخالف‌‌خوان‌های بزکی و بی‌سوادش نمی‌رود. مسأله‌ی مهم دیگری که لو رفته، ماهیت تحلیل‌گر‌های سیاسی‌ست. آن‌هایی که تا دیروز خودشان را رادیکال می‌دانستند، حال جور دیگری حرف می‌زنند. چگونه ممکن است یک تحلیل‌گر رادیکال معتقد باشد که مردم دارند در خیابان‌ها زیاده‌روی می‌کنند؟ چطور شش‌ماه پیش، دَم از شعور مردم می‌زدند که پای صندوق رفتند و به روحانی رای دادند اما حالا معتقدند مردم از شعور سیاسی برخوردار نیستند و اشتباه می‌کنند؟ چگونه می‌خواهند با این تضاد فکری و نظری‌شان کنار بیایند؟ همیشه وقتی که کار یک دیکتاتور به آخر می‌رسد و مردم عرصه را به دست می‌گیرند، جناح‌های کذایی سیاسی به هم مشکوک شده و فضایی از تردید بین‌شان ایجاد می‌شود. دقیقن همین تشتت در سال ۵۷ رخ داد؛ شاه به انگلیس و احزاب به یکدیگر مشکوک بودند اما مردم کار خودشان را کردند. تا این‌که دوباره باز همان اشتباه بزرگ که در مشروطه هم سابقه داشت، رخ داد و به لیدرخمینی اعتماد کردند. در نتیجه همه‌چیز را باختند پس وجود رهبر در جنبش‌های ایرانی یعنی شکست و معامله و حراج خون مردم. نگران چه هستید؟ می‌خواهید رهبر داشته باشید؟ من نمی‌دانم آن‌ها که نگران شکست قیام مردم‌اند، دغدغه‌ی اصلی‌‌شان چیست؟ دلواپس از دست‌رفتن چه چیز خوبی هستند؟ هر ساله ده‌ها هزار نخبه از ایران فرار می‌کنند و هرگز باز نمی‌گردند، پس اگر تفکر ملی داشته باشیم، درمی‌یابیم که هر ساله ده‌ها هزار کشته و قربانی داریم. حالا آقایان نگرانند که صد نفر جوان ممکن است در این قیام کشته شوند. هر قیامی مثل قمار است پس یک قمارباز باید همیشه آمادگی باخت را هم داشته باشد وگرنه برای همیشه نابود می‌شود. چطور توقع دارید با حکومت بربرها بدون تلفات مقابله کرد؟ مگر ممکن است؟
جنس این قیام تقریبن در تاریخ جنبش‌های ایرانی بی‌مثال است چون شعوری‌ست و مردم لااقل می‌دانند چه‌چیزی را نمی‌خواهند و درست و دقیق نشانه‌گیری کرده‌اند. می‌بینیم که مردم در همه‌ی شهرها جلوتر از لیدرهای سنتی سیاسی عمل کرده‌اند و تمام مرزبندی‌های سابق را به‌هم زده‌اند. در همین روزها چند اتفاق بزرگ، جسورانه و شعوری افتاد؛ یکی همان خانمی‌ست که دقیقن در وسط میدان انقلاب روسری‌ش را پرچم کرد و با آن پرفومنسِ عجیب، شکوهِ تنهایی زن ایرانی را به اکران گذاشت. این زن اگر «رُزا پارک» نیست، پس کیست؟ من فقط درباره‌ی نوع ایستادن این خانم می‌توانم ساعت‌ها صحبت کنم. یا به نوع گارد آن زن که جلوی پاسدارها سینه سپر می‌کند و «مرگ بر خامنه‌ای» را فریاد می‌زند، دقیق شوید. لیدر و رهبر همین دو زن هستند. در جنبش سبز، عمل‌گر فقط طبقه‌ی متوسط بود و به‌خاطر ماهیت محافظه‌کارش، نمی‌خواست حداقل امکاناتش را از دست بدهد، به همین خاطر ادای گاندی را در می‌آورد. جنبش گاندی‌وار وقتی ثمربخش است که طرف مقابل شما بربر، تاتار، ملا و مادرسیّد نباشد. طبیعی‌ست که چنین کسانی در تقابل با هر جنبشی دست به قتل‌عام بزنند. اگر جنبش سبز در تهران و چند مرکز استان اتفاق افتاد، اما حالا می‌بینیم که شهرهای کوچکی مثل درود، نیشابور، ایذه، قهدریجان و… کولاک کردند. وقتی قیام این‌چنین سراسری شود، دیگر حکومت قادر به کنترل همه‌جانبه‌ی خیزش مردم نیست. مگر این‌که مردم بازهم فریب اصلاح‌طلب‌ها را بخورند و بدون هیچ نتیجه‌ای قیام‌شان بر باد رود. این جنبش چندروزه باعث شد نقاب چگوآراهای سابق برداشته شود و زیر آن، ریش و پشم جماعت مادرسیّد را ببینیم که لو رفته. اجازه ندهید قیام‌تان را مُشتی دلّال و ژورنالیستِ سیاسی بفروشند. در حال حاضر، همه در حال تعیین نرخ هستند. وقتی پول به حساب‌شان واریز شود، اکبرهای گنجی دوباره تغییر جنسیت می‌دهند. نگذارید دلِ شما را خالی کنند. همه‌چیز دارد درست و شعوری اتفاق می‌افتد، به نظر من تا این‌جا حرکت‌تان عالی بود، درود برشما.

لینک ویدئوی بیانیه‌ی اول در یوتیوب