از آنجایی که بسیاری به ما اطلاع دادهاند به دلیل سرعت کم اینترنت نتوانستهاند بیانیههای علی عبدالرضایی را بشنوند، آنها را پیاده کردهایم، متن حاضر مربوطست به دهمین فایل صوتی عبدالرضایی دربارهی سوختن مهرههای اصلی اصلاحطلبها و نقش روشنفکران در این قیام.
اخیرن اصلاحطلبها از آس فکری خودشان یعنی دکتر سروش خواستند که به میدان بیاید تا با انتقاد از خودشان، آب رفته را به جوی برگرداند و پدرانه نصیحت کند که چرا باید در قیام فرودستان شرکت میکردند و چطور باید رهبری آن را حتی به دست میگرفتند. سروش هم آمد و یکی به میخ و یکی به نعل زد، ولی دقیقن این حرفها را وقتی گفت که دیگر دست کل اصلاحطلبان به خون مردم آلوده شده بود و این آلودگی، دیگر به هیچوجه قابل تطهیر نیست. انگار حالا خیال همهی آنها جمع شده که ایران دیگر مثل سوریه نمیشود. سروش غافل است که اصلاحطلبها تا دیروز طبقهی متوسطی را رهبری میکردند که حالا آن طبقه به دلایل مختلف تغییر مکان داده است، انگار غافلند با اجرای سیاستهای نولیبرالیستی روحانی، بخش بزرگی از طبقهی متوسط، فقیر شدند و به طبقهی فرودست پیوستند و دیگر محدودهی شعاری اصلاحطلبها محال است که آنها را قانع کند. یعنی حیات اصلاحطلبان ممکن نیست مگر اینکه بهطور کامل از حکومت جدا و رادیکال بشوند. در واقع نه تنها پروندهی اصلاحطلبان بلکه دیگر دکان اصولگراها هم بسته شده است، آنها دیگر نمیتوانند رُل مخالفانِ هم را بازی کنند و راهی ندارند جز اینکه متحد شوند و در یک صف بایستند و با نیروی فکری مردمی مقابله کنند، که این نیرو خواه ناخواه بهزودی در قالب گروهها و احزاب غیرقانونی ظهور میکند. اگر پیش از قیام فرودستان بیت رهبری با تمام اصولگراها رابطه داشت و اصولگراها توپ را گاهی به اصلاحطلبها پاس میدادند تا به واسطهی رابطهی نزدیکشان با مردم، آنها را هم وارد بازی کنند، حالا دیگر این بازی ممکن نیست؛ چون مردم کاملن کشیدهاند کنار و محال است دوباره فریب بازیهای تکراریشان را بخورند. در حال حاضر مردم به فکر طرح بازی خودشانند و تا وقتی که بازی جدیدشان را تعریف نکنند، بیشک سکوتی توام با خشم را ادامه خواهند داد. طی سیوهشت سال گذشته شاهد یک بازی بودیم که بین دو جناح چپ و راست حکومتی در جریان بود و از این طریق، حکومت موفق میشد اپوزیسیون خود را تعریف کند. وقتِ رهبری خمینی در ایران دو جناح مثلن سیاسی فعال بود، یکی مجمع روحانیون در نقش چپ حکومتی و دیگری جامعهی روحانیت در جناح راست حکومتی، که هر دو در عین مخالفت، در مورد خمینیپرستی توافق داشتند. بعد از رهبری خامنهای، این هر دو جناح به حاشیه برده میشوند و بخشی از میدان را به سیاستبازان و دلالان سیاسی سازندگی و مجاهدان انقلاب میدهند. اما بعد از دوم خرداد سال هفتادوشش دوباره همان دوآلیسم سیاسی سابق اتفاق افتاد و دو حزب روحانیت و روحانیون در شمایل اصولگرا و اصلاحطلب شروع به فعالیت کردند. با این تفاوت که حالا رهبر- خامنهای مثل خمینی با هر دو جناح در رابطه نبود و ترجیح داد لیدر اصولگراها باشد و جناح اصلاحطلبها را به “موسوی خوئینیها” و “محمد خاتمی” بسپارد. خاتمی هم تا دِیماه امسال نقش خود را عالی ایفا کرد و تا ششم دی نودوشش موفق شد مردم را همچنان در زمین بازی حکومت خامنهای حفظ کند. اما حالا در این قیام هر دو جناح حکومتی، یک طرف زمین ایستادند و مردم هم در سمت مقابل، و تا این بازی تازه تمام نشود محال است که مردم باز همگام با چپ حکومتی وارد بازی شوند. دیگر خاتمی و حتی خوئینیها مهرهی سوخته محسوب میشوند. البته خوئینیها ظاهرن هنوز وارد میدان نشده است اما آنهایی که باتجربهترند و مطالب “عباس عبدی” را طی دو هفتهی گذشته خواندند، میدانند که نظرش جدا از نظر موسوی خوئینیها نیست. گارد و بیانیهی جدید سروش هم بیفایده است و دیگر کسی برایش تره خرد نمیکند؛ فقط میماند “میرحسین موسوی” که باید دید آیا حاضر است حیثیت سیاسی خودش را وسط بگذارد و جان تازهای به اپوزیسیون حکومتی بدهد یا نه. منظورم این است که اوضاع صفبندی سیاسی حکومت اصلن خوب نیست و کاملن دچار اغتشاش است. در این شرایط هر کسی حتی میرحسین هم اگر وارد میدان بشود فقط خودش را خراب میکند، زیرا در حال حاضر، آگاهی سیاسی سرتاسری شده است. پس حکومت ایران هیچ راهی ندارد مگر چپهایی را که تا یک ماه پیش چپ واقعی و غیرحکومتی محسوب میشدند، وارد میدان کند. اینکه تا کجا با آنها به توافق میرسد یا چقدر حاضر است باج بدهد، فعلن نمیتوان حدس زد؛ اما واقعیت این است که چپهای قدیمی کمونیستی مثل تودهایها و اکثریتیها دیگر جایگاهی در بین مردم و روشنفکران ندارند. اقلیتیها و پیکاریها هم فکر نکنم تحت هیچ شرایطی با دلالان سیاسی حکومت خامنهای معامله کنند. مجاهدین خلق و طرفداران شاهنشاهی هم محکومند تا پایان کار جمهوری اسلامی در صف دشمن واقعی بایستند، پس حکومت راهی ندارد مگر اینکه برود سراغ پانایرانیستها یا ملیگراهای مذهبی و غیرمذهبی! خوشبختانه خطر این قیام برای حکومت چنان ترسآور بود که خیلی از مهرههایش را بیهوده سوزاند. من هنوز در حیرتم که چطور مهاجرانی توانست چنین دفاع ابلهانهای از خامنهای داشته باشد؛ وقتی تحلیل و دفاعش را از فیلم لو رفتهی مجلس خبرگان میخوانی، از شدت مزدوری و بردهگیاش حالت بههم میخورد. در واقع قیام فرودستان تمام مهرههای کاری حکومت را سوزاند و شخص باهوش، آن ملا یا سیاستمداریست که بعد از سرکوب قیام، حتی از آن حمایت هم نکند، چون در هر صورت دست به تخریب خودش میزند. در این ده روز بزرگ، مردم آنهایی که پشت حکومت ایستادند و افرادی را که سکوت کردند، خوب شناختند و این معجزهی قیام فرودستان بود. عدهای از قیام ایراد میگیرند و میگویند جنبش فرودستان رهبر و سازماندهی نداشت. انگار همه یادشان رفته که همهچیز ناگهان آغاز شد و در آن فرصت کم، فقط کسی میتوانست درست هدفگیری کند که سرعت فکر و عمل داشته باشد. در واقع چیزی که باعث شد این قیام، پیروز از میدان خارج بشود، خصلت ناگهانیاش بود. انگار خیلیها فراموش کردند که مردم یک حرکت حکومتی را بدل به ضد خود حکومت کردند و در آن ده روز، مطلقن فرصتی برای سازماندهی وجود نداشت. چنین ایرادی وقتی میتواند وارد باشد که قیام از سمت مردم و جمعیت معترض شروع شده باشد و این در حالیست که این قیام با دسیسهی بخشی از سپاه که با رییسی و علمالهدا همنظر بودند، شروع شد و در آغاز شعارهای ضد دولتی برای تضعیف روحانی سر داده میشد، اما مردم موفق شدند این حرکت را مال خود کرده علیه کل حکومت، سرتاسریاش کنند. پراکندگی و پخش تظاهرات خیابانی در سراسر کشور و شعارهای ساختارشکن، این قیام را از تمام جنبشهای قبلی جدا میکند. اگر قبلن جنبش از تهران شروع شده و در تهران هم تمام میشد، این بار تمام کشور حتی روستاها متحد شده و یکپارچه فریاد بودند و این برای حکومت بسیار ترسناک است. یکپارچگی این اعتراضات بدون اینکه اختلافات قومیتی، مذهبی و نژادی در آن دخیل شده باشد، چیزیست که شخصیت تازهای به قیام فرودستان در تاریخ اعتراضات ایران داده است و اگر بعد از این جنبش، حرکتهایی مثل تظاهرات کارگران، اعتراض مالباختهها و… با آن ترکیب شود و به سازماندهی برسد، دیگر محال است حکومت دیکتاتوری بتواند بهراحتی مهارش کند.
در این فرصت ما باید همهی انرژی خود را بگذاریم تا پایگاههای مدنی را یکییکی از آن خودمان بکنیم. اما پیش از هر کاری اول باید نشان دهیم آزادی زندانیای سیاسی به ویژه معترضانِ در بندِ جنبش اخیر، خواستهی اصلی ماست. در قدم دوم باید تریبونی موثر و مستقل دست و پا کنیم که بی هیچ سانسوری صدای مردم را انعکاس بدهد؛ باید با اتخاذ گاردهای مناسب و حفظ یکپارچگی و اتحاد قومیتها، علیه تبعیض جنسیتی، نژادی، مذهبی و طبقاتی بجنگیم. یعنی اگر از این به بعد اتفاقی در بلوچستان یا کردستان افتاد و مردم تظاهرات کردند؛ همهی کشور باید با آنها همصدا بشوند. واقعیت این است که ما همه اسیر حکومتی خانوادگی و الیگارشی هستیم و راهی نداریم جز اینکه همهی اختلافات قومی و مذهبی و ایدئولوژیک را کنار بگذاریم و متحد بشویم. تجربهی قیام فرودستان مثل یک فیلم مستند جلوی چشم همه اتفاق افتاد. حتمن در بسیج و سپاه پاسداران هم چشم وجود دارد و الان دیگر رهبری خامنهای برای این دسته از بسیجیان و پاسداران هم مشروعیت ندارد. پس هر روز که بگذرد ریزش در بدنهی سپاه و بسیج بیشتر میشود. حالا دیگر ماهیت ریاکارانه و حکومتی اصلاحطلبها هم برای بخشی از اصلاحطلبها که در قاعدهی هرم اصلاحطلبی سکونت دارند، برملا شده است، آنها هم دچار ریزش میشوند و در بدنهی اصولگراها نیز این ریزش اتفاق خواهد افتاد. قیام فرودستان باعث شده که مردم از نزدیک با رویهی بیرحم و سفاک سید خندان هم آشنا بشوند. دیگر کسی نمیگوید که سید محمد خاتمی در ماجرای قتلهای زنجیرهای دههی هفتاد دست نداشت. حفظ حکومت اسلامی برای امثال خاتمی خط قرمز است! قبلن وقتی مینوشتم فقط خاتمی و جناحش میدانستند امثال مختاری و پوینده چه سرمایهی مستقلی برای مردمند و این گروه از روشنفکران هرگز با جمهوری اسلامی کنار نمیآیند و فقط اصلاحطلبان میتوانستند به لزوم کشتن آنها پی برده باشند تا برای همیشه از شر روشنفکری مستقل خلاص شوند، کسی باور نمیکرد. باور نمیکردند که سید خندان بتواند آدم بکشد، اما این بار در قیام فرودستان همهی مردم بیانیهی خاتمی را که لیدر مجمع روحانیون است، دیدند و متوجه شدند که خاتمی هم دستش به خون مردم آلوده بوده است. این ماجرا برای روشنفکری ایرانی یک درس است، متاسفانه روشنفکری ایرانی در قیام اخیر خوب عمل نکرد، و مطلقن پیشرو نبود و فقط پشت سر مردم حرکت کرد.
بزرگترین مشکل روشنفکری شعاری ایرانی این است که قدرت تصمیمگیری ندارد، زیرا میترسد اشتباه کند و متحمل هزینه شود. در همین قیام اخیر، از لحاظ عملکردی، ما فرقی بین روشنفکری شعاری ایرانی و دیکتاتورخامنهای ندیدیم. هر دو سکوت کردند! با این تفاوت که خامنهای حق داشت در حین قیام سکوت کند چون داشت سلطنتش را از دست میداد و اگر چیزی میگفت، مردم بیشتر تحریک میشدند و متحمل هزینهی بزرگی میشد. اما روشنفکری شعاری ایرانی چهچیزی برای از دست دادن داشت که فریب ادعای مسخرهی اصلاحطلبان را خورد و ترسید که ایران بدل به سوریه بشود؟ انگار همه در طول قیام مردم در کمین بودند تا جنبش فرودستان شکست بخورد. بعد هم وقتی همه حتی اصلاحطلبان بیانیه دادند، قریب به اتفاق روشنفکران شعاری هم امضا جمع کردند و از قیام حمایت کردند. دقیقن روز دوم قیام، بعد از اولین بیانیهای که دادم، برخی از روشنفکران خارجنشین از من خواستند سکوت کنم و معتقد بودند این قیام ساختگیست و سپاه پاسداران کارگردانی آن را به عهده دارد. اما حالا همه دارند دربارهی دستاوردهای این قیام مینویسند، باور نمیکنم که مسئلهی ترس از حکومت در میان باشد، چون آنها حتی وقتی که از ایران خارج میشوند، سکوتشان بیشتر میشود و دچار انفعال بیشتر هم میشوند. من فکر نمیکنم در شرایط فعلی هیچ روشنفکری از حکومت خامنهای هراس داشته باشد، همه میخواهند اشتباه نکنند که مبادا چیزی از دست برود و غافلند که دیگر چیزی برای از دست دادن باقی نمانده است. طی دو هفتهی گذشته، قریب به اتفاق روشنفکران شعاری برای اینکه اشتباه نکنند خودشان را توجیه میکردند که سپاه باعث این قیام است؛ اما حتی وقتی که شعارها ساختارشکن شد باز به سکوتشان ادامه دادند تا قیام کاملن سرکوب شد. تحصیلکردههای مذهبی خارجنشین البته وضعی به مراتب بدتر داشتند. آنها هم مثل مهاجرانی و بهنود مردم را ترساندند و مدام سفارش کردند آرام باشید تا ایران بدل به سوریه نشود. در اصل این شعار تکراری سالهای پنجاهوشش و پنجاهوهفت بود، آنها آنزمان به مردم هشدار میدادند انقلاب نکنید مبادا که ایران بدل به افغانستان شود، اما خودشان به این نصیحت گوش نکردند و ایران را بدل به افغانستان کردهاند. طوری که ما سیوهشت سال است اسیر حکومتی سفاک و قرون وسطایی هستیم. در نتیجه روشنفکری شعاری ایرانی این قیام را نساخت بلکه آن را در همان آغاز باخت. حالا هم با فرض اینکه قیام فرودستان کشته شده، دارند سر جنازهاش مرثیه میخوانند و غافلند که همهچیز تازه شروع شده است.
شما در آن ده روز نبودید و کاری نکردید؟ هیچ اشکالی ندارد، از این به بعد حضور فعال داشته باشید، قیام به شما احتیاج دارد و باید برای زخمی که برداشته مرهم باشید و حالا هم که آمدید لطفن قیام را جنازه فرض نکنید. این قیام باب میل عدهی زیادی نبود، اختلاسچی ها این قیام را دوست نداشتند، فئودالها، کارخانهدارها، ژورنالیستهای وراج، رییسجمهور و وزرایش، اصولگراها و اصلاحطلبها و همهی دزدانی که دستشان در جیب مردم است، ضد این قیام بودند. صاحبان بنگاههای مالی، مدیر کلها، اپوزیسیون خواجهی خارجنشین، پلیسها و پاسدارها و بسیجیها، تمامی این قشرها بر ضد قیام بودند. اما روشنفکران چطور؟ ما همه قیام فرودستان را تنها گذاشتیم، ما بلد نبودیم که ریسک کنیم، به ما فقط یاد دادند که امام معصوم باشیم و اشتباه نکنیم، پس برای اینکه اشتباه نکنیم هرگز کاری نمیکنیم. روشنفکری که دائم بترسد، روشنفکری که آزاد نباشد اشتباه کند، آزاد نیست! پس اصلن روشنفکر نیست. به نظر من، ما در آغاز انقلابی شعوری قرار داریم که راهی جز براندازی حکومت قرون وسطایی ندارد. کاش همه قدر دستاوردهای قیام فرودستان را بدانیم و در برابر آتشبار فکری مزدوران خامنهای سکوت نکنیم.
* کاریکاتور اثر “توکا نیستانی” است.
لینک ویدئوی بیانیهی دهم در سایت یوتیوب