پرسش دانیال فروتنپژوهی
در مورد قافیههای درونی شما پیشتر بحث کردید، آیا منظور همان نوع قافیههاییست که نیما استفاده میکرد؟ لطفن در این مورد بیشتر توضیح دهید.
در شعر کلاسیک، قافیه به مثابه زنگیست که در پایان هر سطر به صدا درمیآید، مثلن در قالب رباعی، قافیه در مصرع آخر مثل چکش بر ذهن مخاطب فرود میآید اما قافیههای درونیِ شعر سپید در بستر متن پخش میشوند .قافیه درونی در شعر سپید روش و ایدهای است که توسط آن موزیک متمرکز شده در آخر بیت اشعار کلاسیک، در کل شعر سپید جریان پیدا میکند و از این طریق به شعر ملودی و موزیک میدهد. میتوان نمونههای بارزی از قافیههای درونی در شعر سپید را به وفور در مجموعه شعری مثل «پاریس در رنو» مشاهده کرد، که نشان داده شده چگونه میتوان بهجای استفاده از قافیه در ته سطر، آن را در ابتدا یا وسط سطر آورد. گرچه قبلتر ریتم و موزیک در شعر سپید وجود داشت و یا از خاصیت «همآوائی کلمات» زیاد استفاده میشد که در اشعار شاملو نیز میتوان آنها را دید.
قافیه درونی، شعر را از حالت ایستایی خارج، آن را روان و عاطفیتر میکند و در عین خواندن، شعر را زنگدار میکند. قافیه زنگ مطلب است، میآید که موزیک شعر را ارتقا دهد و تم موسیقایی متن را غلیظتر کند، همان کاری را که «همآوائی کلمات» از طریق مشابهت حرفهای اول هر کلمه در سطر میکند مثل:.
قرار ما که هرگز فرار نبود
فراتر از صدایم که تو کردی
فرار بود که نکردم.
پرسش جبار شافعیزاده
لطف کنید ارتباط میان ایدئولوژی و نقد ادبی را برای ما شرح دهید؟
سؤال شما بسیار گسترده است؛ در مورد ایدئولوژی نظرات بسیاری وجود دارد؛ به عنوان مثال: «ونداگ» معتقد است، ایدئولوژی جنبهای روانی دارد و در ناخودآگاه جمعی انسانها وجود دارد، عدهای نیز مجموعه ایدههای یک نفر را ایدئولوژی او میدانند، به عنوان مثال: «گرامشی» معتقد است ایدئولوژی با ناخودآگاه انسان ارتباط برقرار میکند و بخشی از آن میشود.
منتقد بزرگی به نام لوکاچ که مارکسیست بوده نیز معمولن نقدهایش تنها دربارهی ادبیات رئالیستی-مارکسیستی نیست و درمورد ادبیات سورئالیستی هم نقدهایی دارد..
اگر بخواهم از دیدگاه یک منتقد اکتیو امروزین بگویم؛ یک منتقد اکتیو، معمولن به چیزی که متن میگوید توجهی ندارد، بلکه به چگونه گفتن و اجرای آن بیشتر توجه دارد که اغلب ساختارگراها اینگونه هستند. ساختارگراها و پساساختارگراها معمولن آنچه را که میخواهند از متن دریافت میکنند و به قولی آن را دوباره مینویسند. از این بابت در اینگونه نقدها ما خیلی با ایدئولوژی رابطهای نمیبینیم ولی اساسن وقتی ما با تأویل سر و کار داریم به باورهای مؤلف نیز توجه میکنیم. حالا اگر در جایی باور سیاسی مؤلف، خلاف باور سیاسیِ منِ منتقد باشد، تکلیف چیست؟
برای من به شخصه، مولفههای زیباییشناسیک اثر در درجه اول اهمیت قرار دارد، در جایی شما دستور زبان را نیز در شعر رد میکنید، بارها گفتهام وقتی دستور زبان و گرامر را میشکنید، از نظر تألیفی غلط است و به شما میگویند که ضعف تألیف دارید اما گاهی پیش میآید که شما این کار را انجام میدهید و به زیبایی میرسید، در این صورت تولید زیبایی کردهاید و فکر میکنم تمام منتقدهای واقعی طرف زیبایی را خواهند گرفت؛ منتقد واقعی کسی است که زیبایی را مؤکد میکند و استتیک باور اصلی اوست، اگرچه در نقد ادبی، جهانبینی شما یک بخش از دیدمان شماست؛ اما اگر واقعن منتقد باشید باعث نمیشود که قضاوت کنید، پس وقتی یک اثر ادبی را نقد میکنیم هدف ما قضاوت کردن نیست. مثلن من اگر بخواهم دربارهی شعر فلان شاعر حکومتی که باعث تبعید من بوده سعی میکنم تا جای ممکن نفرتم را از او در برسی اثر لحاظ نکنم.
پرسش جبار شافعیزاده
خیلی ممنون از توضیحی که دادید اما در این صورت ما چگونه میتوانیم مطمئن شویم که منتقد حین نقد، جهان ذهنی خودش را به متن تحمیل نکرده است، یعنی آیا مرز مشخصی میان متن و منتقد به عنوان مخاطب یا مؤلف مستتر وجود دارد؟
به منتقدهایی که در کالج مینویسند، تاکنون هشت شیوه نقد آموزش داده شده و با توجه به فضای اثر یکی از این شیوههای را در نقدشان به کار میبرند. یعنی منتقد یک سری از دادههای خودش را به متن میدهد و با توجه به انعکاسی که از اثر میبیند دربارهاش مینویسد. متن اگر واقعی باشد، یک آینه است. همانطوری که شما سراغ متن میروید متن نیز خودش را به شما نشان میدهد؛ مثلن وقتی شما میخواهید نقدی بنویسید، کنجکاوید که بدانید موتیف مقید شعر چیست؟ پس به دنبال نیت مؤلف خواهید بود. هر شاعری یک ایدهای دارد و ایدهاش در شعر قابل کشف است. خیلی از منتقدین به دنبال پیدا کردن ایدهی شعر هستند. اینگونه برخوردها وابسته به جهان متن است و به سمت کشف نیت مؤلف پیش میرود؛ مثل یک جاسوس؛ مثل یک ردیاب؛ در اینگونه از نقدها که خیلی به آن باور ندارم، اصلن ربطی به باور و ایدئولوژی منتقد ندارد. در استتیک، عینیگراها میگویند که زیبایی در جهان خارج وجود دارد و هنرمند فقط این زیبایی را برای اولین بار میبیند. ذهنیگراها نیز معتقد هستند جهان بیرونی یک توهم است و زیبایی در ذهن شما وجود دارد؛ ما با دو مقوله طرف هستیم، اگر از دید ذهنیگرایان بخواهیم بررسی کنیم، این ذهن منتقد است که ایدئولوژی و جهانبینی او را میسازد؛ اگر بخواهیم از دید عینیگرایان بررسی کنیم، باید معتقد باشیم زیبایی در متن وجود دارد. من نه عینیگرایان را قبول دارم و نه به روش ذهنیگراها معتقدم.اساسن فکر میکنم زیبایی محصول هم دردی و هم حسی با محیط پیرامون است؛ همحسی با متن است؛ دیالوگ با متن است. در نتیجه وقتی یک منتقد مینویسد، جهان خود را با جهان متن ترکیب میکند؛ رابطهای انعکاسی با متن به وجود میآورد و با متن وارد گفتگو میشود. این گفتگو در نهایت، متنی را خلق میکند با عنوان متن نقد که من بیشتر به اینگونه نقد باور دارم. متنی که با توجه به همحسی با متن به وجود میآید، یعنی نه دقیقن تبعیت از متن مورد بررسی می کند و نه دقیقن محصول اعتقادات منتقد است؛ همین است که متن را زیبا میکند. به عنوان مثال یکی از منتقدین ما فرشاد، عمد دارد در نقدهایش یکجور دیگر نگاه کند و من این جنون را در نقد او دوست دارم. این نگاه زیباست و شاعر باید خوشحال باشد که منتقد بیخیال موتیف مقید شعر شده است و چیز دیگری را در متن او پیدا کرده است، باید با خود بگوید عجب متن قدرتمندی نوشتهام که منتقد توانسته است این نشانهها را در آن پیدا کند. به هر صورت وقتی شما یک دستگاه یا یک چیز تازهای ارائه میدهید، آن متن هم به شما کمک کرده است و شما نشانهها را در آن متن پیدا کردهاید. فکر میکنم شما دیگر جواب تان را گرفته باشید.
پرسش فاطمه فلاح
آقای عبدالرضایی، من رمانهای شما را مطالعه کردم و بسیار دوست داشتم اما حس میکنم شباهتهایی بین دو رمان «ایکس بازی» و «تختخواب میز کار من است» وجود دارد، سؤال من این است که ارتباط و شباهتی از نظر خودتان در این دو رمان وجود دارد یا نه؟ و شخصیتسازی در رمانهای شما چگونه شکل میگیرد؟
شما درواقع دو ورژن از یک رمانم را خواندهاید. اما باید یادآوری کنم که معمولن المانهایی را در آثارم تکرار میکنم، چون معتقد به حضور جمعی در یک نفرم؛ معتقد به حضور علیهای عبدالرضایی در علی عبدالرضایی. این نفرات یک جاهایی تقاطع دارند و یکی میشوند، آنچه که من در شعر، رمان و داستان مینویسم؛ شخصیتها، چه زن و چه مرد باشند، یکی از علیهای عبدالرضایی هستند، در واقع فقط خودم هستم و از طریق تکثیر خود به آن دیگری میرسم، چون جز این طریق نمیتوانم با تجربهی آدمها نزدیکی کنم و غیر از این را در نویسش دروغ میدانم. ادبیات واقعی در اینهمانی اتفاق میافتد، در تبدیل تو به آن دیگری. در این پروسه گاهی سکانسهایی به صورت عینی یا موضوعی و بهطور عمد در قسمتهایی از آثارم تکرار میشود که این روش و سیستم من است و چون ایکس بازی را قبلن با نام “where are you from” شروع کردم و حالا در وبسایت مستقل اخبار روز با رویکرد تازهای در حال مرور و بازنویسی آن هستم.
پرسش فاطمه فلاح