«تنفس مصنوعی»
لبخندهایت را
ته هیچ فنجانی شیرین نمیکند
تو آنقدر با غم گرمی
که کلاغها نمیرسند
به قصهی سی سالگی موهایت
ابرهای سیاه را از چشمهایت کنار بزن
و از لبهای خسیسات لبخندی بدزد
گاهی میشود امیدوار بود
چون کودکی فقیر
که با نفسهای سردش
به خودکاری تمام شده تنفس مصنوعی میدهد
میشود فصلهای مانده را
با همین سطرها پُر کرد
به پایان تکیه داد
و چون قطاری خسته در ایستگاه
نفس راحتی کشید
حسین رضایی