هيچکس چندان که از حقيقت، از مرگ نميهراسد – اين حقيقت در مورد همه آن ياوههاي مزورانه راجع به عشق به حقيقت و آمادگي براي پيروي از آن صدق ميکند، همه آن رياکاراني که ميگويند ايکاش درک حقيقت ممکن بود و از اين دست حرفهاي مفت.
نه؛ آدمي از روي طبع از حقيقت بيشتر از مرگ ميترسد – و اين کاملاً طبيعي است؛ چراکه براي وجود طبيعي بشر، حقيقت بهمراتب نفرتانگيزتر از مرگ است. پس چه جاي شگفتي است که اين همه از حقيقت ميهراسد؟
توجه به حقيقت در گرو برکنار بودن است (پس مسيح او را از ميان جماعت به کنار برد [1])، بر کنار از انبوه خلق، از جماعت و همين بس براي ترساندن و مضطرب ساختن فرد – بيش از هراس و اضطرابي که از مواجهه با مرگ به او دست ميدهد. آخر آدمي حيواني اجتماعي است – تنها در ميان رمه است که احساس شادي و خوشبيني ميکند. برايش فرقي نميکند که اين رمه کذايي، اين جماعت، چه مايه چرند و ياوه يا غرق در تبهکاري باشد – همين که چشمش به جمال رمه روشن گردد، همين که خيالش تخت باشد که ميتواند همرنگ جماعت گردد، همه غمها و بيقراريها از يادش ميرود. آخر آدمي حيواني است که ميتواند روح گردد و آدمي از آن حيث که حيوان است از اين سرنوشت بيش از مردن ميترسد. آدمي حيوان است – و کنار رفتن سرِ آن دارد که او را مبدل به روح سازد.
و اين کنار بودن، هنگامي که آدمي ميخواهد پاي در ساحت حقيقت بگذارد، دقيقاً در حکم آن است که ديگران –همان رمه/جماعت – هر لحظه ميتواند فرد کنار رفته را به باد مسخره گيرند، تحقير کنند و آزار دهند.
از همين روي است که آدميان در مفهوم «حقيقت» دست ميبرند و قلبش ميکنند: حقيقت [نزد ايشان] يعني به رمه چريدن و همرنگ جماعت گشتن، و سپس اضافه ميکنند که منظور از عشق نيز چيزي جز اين نيست. و اين است آنچه در روزگار ما به نام مسيحيت ميشناسند.
حقيقت تله است: نميتواني پاي در آن بگذاري و به دام نيفتي. نميتواني آن را به چنگ آوري و گير اندازي، حقيقت است که تو را گير مياندازد.
پينوشت:
[1] کير کگور به آيههاي 31 تا 35 باب هفتم انجيل مرقس اشاره ميکند: «… آنگاه کري را که لکنت زبان داشت نزد وي آورده التماس کردند که دست بر وي بگذارد. پس او را از ميان جماعت به کنار برد، انگشتان خود را در گوشهاي او نهاد و […] به سوي آسمان نگريست و آهي کشيد و بدو گفت: «باز شو!» در ساعت، گوشهاي او گشاده و عقده زبانش واشد».
برگردان: صالح نجفي
منبع: نوشته فوق جزو ياداشتهاي دو سال آخر عمر کير کگور است که در يکي از روزنامههاي آن روز دانمارک به چاپ ميرساند:
Edited and translated by Soren Kierkegaard The last Years: Journals 1853-55 by Smith, pp. 131-33 Ronald Gregor
تز یازدهم