برای خیلیها وطن یعنی خاک اما زبان زمین ندارد! آنهایی که وطن زبانی دارند کاری به کارهای زمینی ندارند، اینکه خراسان شده افغانستان، ممکنست معضل شاعری که جز زبان وطنی ندارد نباشد، اینکه افغانستان شده رینگ بوکس مشتی سیاستمدارِ مریض که هر کدام نمایندهی جعلی ملتی هستند، شاید مشکل اصلی شاعری که مال این زمان نیست نباشد. آنچه مزدوران جمهوری اسلامی ایران در افغانستان میکنند یا سیاست کثیفی که ناتو و آمریکا در خراسان پیش میبرند یا سیهکاری روسیه در کابل، اینها همه شاید معضل شاعری که بین کلمات نفس میکشد نباشد اما اینکه تنها بهخاطر جداسازی و اعمال تفرقه، بیایند زبانی را از وسط نصف کنند و بگویند این را بخوانید فارسی و آن را بیبیسیِ دری چنان چندشآور است که تنها میتوانی برای شدت بلاهتِ این کثافتکاری متأسف باشی. آیا ممکنست روزی بیبیسی انگلیسی را به چند دستهی بیبیسی اسکاتیش، هکنی ، آیریش و بریتیش و یا زلاندی و امریکایی تقسیم کنند؟ مشتی مسلمان عقبافتاده را بر زمین ایران و خراسان امیر کردهاند و حالا زمان زبانست.