مال دقیقن نوزده سال پیشست، ایستاده آن روبهرو یک قد بلند و دو چشم تند! یکنقطهام که زُل زده از دور در ترسهای گلشیری! مانده بودم مات که چگونه او را مات کردهاند! تاثیرگذارترین روز زندگیم! روزی که چندین سوال در ذهنم ساخت که هنوز ماندهاند بیپاسخ! روزی که فهمیدم قاتل و مقتول هر دو یکنفرند، روز ضجّهی گلشیری! روزی که هوشنگِ داستان را دق داد اما چرا!؟ روزی که هیچکس نباید فراموش کند، نه! فقط به خاطر محمد مختاری نیست، فقط برای پوینده نیست که این روز مهمست! من به شخصه مختاری را هر ساله تکرار میکنم تا این روز را از یاد نبرم، روز رمز، روز راز! روزی که مرگ فوری بود، عربده فوری! روزی که زندانی و زندانبان هر دو یکنفر بودند، روزی که ترس خواهرِ همه بود اما شجاعترین گلشیری را فقط آن روز دیدم، چرا!؟ چرا هنوز ایستادهام آنجا؟ زیر آن درخت مفلوک که شاهد بود چگونه در ساعتی زندگیام بالغ شد! روزی که فهمیدم بلاهت خودیست، دشمن خودیست و هر لحظه دارد زیر پوستت نقشه میکشد! روزی که ایران را غریبه کرد، روزی که مرگ عادی شد، و شک همراهی همیشگی! چه سهمگین روزی که هنوز شب نشده، هنوز دقیقن آنجام! روزی مهم که هرگز از یادم نمیرود، شما هم فراموش نکنید.
برای ايستادن قد مناسبی داشتند
عکس فوری عربده فوری مرگ فوری بود
ديدی؟ روزنامه را ديدی؟
چه سرسری رنگ شد
ديدی چگونه در آينه جا مانديم
چه تيپا خورده میآمد
چه تيپا خورده باد میآيد
حادثه مثل درخت افتادهست تالاپ!
مرگ را هوار کشيد و برگها را برد
و از خوابهای خودش بيرون کرد
صدا به جايی نرفته تير خورد مُرد
راديو خش دارد
و دنيا دمر افتاده است که نبيند
که نشنود ديدی؟
چه برنامهها که در سر ندارند
فرياد را وقتی که دفن میکرديم در گلو
توی تلويزيون جناب مجری شنيد
و “دنبالهی برنامه تا چند لحظهی ديگر” آمد
مات ماندهايم شديم
وقتی که از گريه آمديم
دريای ديگری گذاشتيم جای البرز
ما سالهاست
در کوچهای پرت پشت فرمان ايستادهايم
و هی بوق میزنيم
بوق میزنند
بووق!
برنمیدارم
توی گوشی فوت کرده است باد
دستم نمیرسد
دستم نمیرسد اين لکهی سياه
اين ماه شوم را از دامن تو پاک کنم آسمان!
نه باد که از پشتبام اين نامها افتاد
نه باران که چتر ما را باز میکرد
هراس من از بیباکی دو نارون بود
دو ايستادن
که ديگر نداشتند نداريم
عکس فوری مجله فوری مرگ فوری بود
ديدی؟
دنيا دمر افتادهست که نبيند
راديو خش دارد که نشنوند
شنيدی؟
شايد مرگ سهم کسی باشد
که با خودکار و دار خودش خواست بنويسد
بنويس! ما که در گريه چادر زديم
چگونه پشت مردی بايستيم که پشت هيچکس نيست ؟
چرا دوباره در نمیآريم
مردی را که صبحها در آينه جا میزنيم
و جا میگذاريم
روايت اينجا درخت بود
که وقت افتادن قد بلندی داشت
نگفتم!
حادثه اين دو مرد بود که افتاد افتادهست
چرا سکوت کنم؟
برگهای ريخته را هم دنبال
دنبال میکند باد
باد سبکسر!
لینک کلیپ تصویری شعر “برای ایستادن قد مناسبی داشتند”