
«خـانه»
آن دعوتنامهی سخنرانی در کنفرانس معتبر بینالمللی چنان وسوسهانگیز بود که حتی ترس از پرواز هم نتوانست مانع رفتنم شود. اولین بار که سوار هواپیما شده بودم، تکانهای شدیدش باعث شده بود تا چند روز حالت تهوع داشته باشم و همان بود که مرا برای هفت سال از ایران دور کرد. کمربندم را باز کردم و تبلتم را در دست گرفتم. باید حواسم پرت میشد. رمان نیمه خواندهای چشمانم را روی هم میآورد که یکی داد زد:
ـ زلزله، زلزله، فرار کنین!
باید از زیر سقف خانه فرار میکردم و بیرون میرفتم. در حین فرار، مادرم مرا گرفت و مانع بیرون رفتنم شد. انگار میخواست هم مرا هم خودش را داخل خانه بکشاند. زبان من از ترس بند آمده بود اما زلزله همچنان میغرید و میخواست به کمک مادرم، زیر سقف خانه دفنم کند. چشمانم سیاهی رفت و تسلیم شدم. وقتی که چشم باز کردم، زیر چادر توی حیاط بودیم.
ـ بیدار شدی؟ واسه چی میدویدی داخل خونه؟ مگه بهت نگفتم موقع زلزله از تو خونه فرار کن!
– من میخواستم برم بیرون، تو نمیذاشتی مامان، داشتی منو میکشیدی تو خونه!
ـ دیوونه شدی دختر؟ زلزله مختو تکون داده!
این را که گفت، گریهام گرفت. آنقدر گریه کردم که نفهمیدم کِی سینی شربت رنگ و رو رفتهای را مقابلم گرفتند:
ـ بفرما نذری!
از پشت پردهی اشک، تصویر تار مردی را دیدم که رفته بود زیر عَلَم و آن را میگرداند. مردم دور او جمع شده بودند و تماشا میکردند. ناگهان عَلَم به جوش آمد و تند و شدید روی شانههای مرد چرخید و چرخاند. چند نفر دور مرد را گرفتند که آرامش کنند. داشتم فکر میکردم روی هرکسی که بیفتد، حتمن میمیرد. به مادرم گفتم:
ـ مامان من میترسم. تورو خدا بیا بریم خونه.
– بشین دختر، باز دیوونه شدی؟ کی روز عاشورا تو خونه میمونه؟
هرکسی که اطرافم بود، گریه میکرد. عَلَم تکان شدیدی خورد و تبلت از دستم به زمین افتاد. با چشمانی مبهوت به اطرافم نگاه کردم که در هراس تکانهای آرام و شدید هواپیما، همه سرجایشان نشسته بودند و به صدای خلبان گوش میکردند:
– هماینک در حال عبور از آسمان شهر اردبیل هستیم. به علت شرایط پُرتنش جوی، لرزهها و تکانهایی ایجاد خواهند شد.
با شنیدن اسمش تکانی خوردم. معلوم بود بعد از هفت سال، هنوز دنبالم بود. خم شدم و تبلتم را از روی زمین برداشتم. باید با آسمانش که مثل زمینش زلزلهخیز بود، عکسی یادگاری میگرفتم.
لیلا محمودی
«نقد و بررسی»
دو چیز در مواجهه با داستان مهم است: اول چیستی و دوم چگونگی اجرای آن.
چیستی داستان را موضوع روایت، طرح و موتیف تشکیل میدهد. برای اشراف به چیستی داستان، چند سوال مطرح است: عنصر فاعل شناسای متن و کسی که این داستان را تجربه کرده کیست؟ چه کسی سوژهی ماست؟ در این داستان، راوی اول شخص همان کسیست که داستان را تجربه کرده است. سوال دیگری که باید مطرح شود این است که عنصر فاعل شناسای متن (شخصیت ما) چه چیزی را تجربه کرده. در داستان، شخصیت چیزهایی مثل زلزله، چرخاندن علم و چیزهای دیگری را تجربه کرده است. سوالات بعدی که باید مطرح شود محدودهی زمانی و مکانیست که شخصیت داستان آن حوادث را در آنها تجربه کرده است؛ برای مثال در این متن، زمان مربوط به هفت سال پیش و مکان داستان احتمالن اردبیل است. چگونگی اتفاق افتادن حادثه که داستان آن را توضیح داده است، مخاطب را به چند شناخت میرساند: موضوع متن، شناخت متن، فرم متن و نوع روابط علت و معلولی. برای پرداختن به هستی و درون متن، ابتدا باید حادثهها را تشریح کنیم. برای این کار ابتدا باید به رویداد داستان، چرخه و ارتباط آن بپردازیم. پس از آن با طرح (Plan) روبهرو هستیم که در واقع خود داستان است. رضا براهنی از پلن بهعنوان طرح و توطئه یاد کرده و شفیعی کدکنی از آن به عنوان پیرنگ نام برده است. حادثه در واقع آن چیزی است که در یک جمله میتواند اتفاق بیفتد، مثلن در این داستان میتواند برخورد با مادر یا چرخاندن علم باشد. وقتی این حادثهها بههم مربوط میشوند، با رویداد مواجه میشویم. حادثهها زمانی به داستان تبدیل میشوند که روابط علت و معلولی در داستان وجود داشته باشد، یعنی دلیلی منطقی برای حادثههایی که در داستان اتفاق میافتد و آن حادثه را در داستان مانند قندی که در لیوان آب حل میشود و برادههای آن را هم نمیبینیم حل کنیم. اگر حادثهها و روابط علت و معلولی چیدمان خوبی داشته باشد، با متنی داستانی روبهرو هستیم. برای تبدیل کردن این متن به داستان، با پرداخت، توالی و… مشکل داریم. بیان داستان نیز باید اصلاح شود و نویسنده در انتخاب کلمه دقیقتر باشد. داستان باید برای باورپذیری دارای زیرساخت باشد؛ برای مثال کسی که از عقاید مسلمانان آگاه نیست نمیتواند داستانی در اینباره را درک کند. فلشبکها در داستان به خوبی انجام شده اما نویسنده از پرداخت صحیح آن درمانده است. او باید برای عوض شدن هر فضا تمهیدی ایجاد میکرد تا ذهن مخاطب را آماده کند. در پایان اینکه یک نویسنده نباید بترسد؛ ترس مانع نوشتن او و بروز احساسات و عقاید واقعی نویسنده میشود؛ ترسی که میتواند ناشی از تفکر نویسنده دربارهی عواقب چیزی باشد که مینویسد.
هر هفته در سوپرگروه کالج داستان جلساتی تحتعنوان «کارگاه داستان» برگزار میشود، گاهی علی عبدالرضایی در این جلسات شرکت میکند و به نقد و بررسی داستانهایی که در گروه پست میشود میپردازد. این کارگاه داستان اختصاص دارد به متن پیاده شده فایل صوتی علی عبدالرضایی که در آن به تحلیل این داستان پرداخته است.