
اسطوره، کلمهایست سامی که ریشهی هندواروپایی دارد؛ ظاهرن از «سوترا» که واژهای سانسکریت است و یا از History و Story که در انگلیسی معنای تاریخ و داستان میدهند و ریشهای لاتین دارند؛ میآید. به هر صورت، من در این بحث بیشتر از افسانه یعنی معادل فارسی اسطوره استفاده میکنم. معمولن شخصیتهای افسانه، فراطبیعیاند و امروزه باورپذیر نیستند. آدم نخستین، برای درک هستی از اذل داستانپردازی کرده که این امر به مرور زمان بدل به باور شده و حال با پیشرفت علم، خلافشان به اثبات رسیده و بسیاری از آن اعتقادات و امور مقدس، باطل شدهاند. نخستینبار «کارل بولتمان» که رابطهی نزدیکی با «مارتین هایدگر» داشت؛ سعی کرد عصر کنونی را با توجه به رویکردی اگزیستانسیالیستی بازتعریف کند. بولتمان در آثارش در مواجهه با افسانههای سامی و مسیحی، تلاش کرد پیام معنوی و ذهنیت اثر را حفظ کند اما حجاب را از ظاهر افسانهها برداشته و بدان هیئتی امروزین داده است. آدمی در طول تاریخ مدام در توضیح نادانستههایی که عاجز از درکشان بوده؛ به متافیزیک و نامیدههای فراواقعی پناه برده است اما امروزه که پیشرفت علمی، درک تازهای را از مفاهیم ارائه داده و فیزیک، بخش بزرگی از ماوراء را تصرف کرده، اینگونه حجابها از روی افسانه برداشته شده و ماهیت تازهای پیدا کردهاند. افسانه توضیح میدهد چگونه هر چیزی پدید میآید و به زندگی خود ادامه میدهد یعنی درواقع یک نوع داستان است با این تفاوت که داستان را میشنویم و تمام میشود، اما افسانه با انسان ادامه پیدا میکند و پایانی ندارد. به عبارت بهتر از اَسَر(بدون سر، بدون آغاز) آمده و تا اپد(بدون پا، بدون پایان) با ما میماند، گرچه مدام تغییر شکل میدهد. بهعنوان نمونه: سیاووشان که آیینی ایرانیست، به مرور لباس عوض میکند و به عاشورا بدل میشود؛ حسین بن علی جای سیاوش را میگیرد و تا امروز این جریان ادامه پیدا میکند. درواقع اسطورهشناسی دانشیست که وضعیت امروز را با توجه به گذشته مورد بررسیِ ساختاری قرار میدهد. مثلن در زبانهای هند و اروپایی که دارای زیرمجموعههای متنوعی مثل انگلیسی، فرانسوی، فارسی و هندیست، اسطورهشناسی بسیار رایج است؛ بهعنوانِ نمونه در زبان هندی واژهی «کاماسوترا» را داریم. کلمهی کاماسوترا از دو واژهی «کاما» به معنای عشق و «سوترا» که افسانه و اسطوره معنی میدهد تشکیل شده است پس معنای آن، افسانهی عشقبازیست. اگر در گوگل دربارهی این واژه جستجو کنید متوجه میشوید که به پوزیشنهای عشقبازی گفته میشود. این یک علم و دانش است؛ علمی که از گذشته و تقریبن ابتدای تاریخ میآید و هنوز ادامه دارد. هر بخش کاماسوترا، یک خدا و مصدری دارد که نحوه یا پوزیشنهای مختلف سکس را نشان میدهد یعنی هندیها استاد این کار هستند یا مثلن ژاپنیها که گیشاها را بهعنوان روسپیهای اشرافی پرورش میدادند، آنها را از میان بهترین، باهوشترین و زیباترین زنان انتخاب میکردند. در ایران هم سریالی به نام «سالهای دور از خانه» پخش میشد که این سریال، ماجرای گیشاها را به تصویر میکشد، اما داستان این سریال را کاملن تغییر دادهاند. در اسطوره و یا داستان که یونانیها آن را Historia تلفظ میکنند، با تاریخ و داستان مواجه هستیم. اسطورهشناسهای جدید به علم افسانهها «میتولوژی» میگویند و اسطوره را به «میث» بدل کردهاند. در میتولوژی با تطوّر یا حرکت تاریخیِ اسطورهها طرف هستیم و اینکه چگونه به امروز رسیدهاند. این، علم مطالعه است یعنی چگونه دگردیسی دارند و در ناخودآگاه جمعیِ ما ثبت شدهاند. درواقع مجموعهی اطلاعاتی هستند که از اسر، ناخواسته در فکرمان ضبط شده، وارد زیرساختهای ذهنیمان شدهاند و ما ناخودآگاه نسبت به آنها از خود واکنش نشان میدهیم. مثلن زمانی که نام رستم به گوشمان میرسد، ما بهعنوان یک ایرانی، ناخواسته تصوراتی از شخصی قوی و نیرومند پیدا میکنیم. در اصل اسطوره، یک افسانه و داستان تاریخیست. افسانه به معنای افسون یا چیزی جادوییست؛ جادویی به معنای غیرقابلباور بودن نه اینکه لزومن وجود داشته باشد. حال ما بهعنوان یک شاعر چگونه با اسطورهها بازی میکنیم؟ در اصل کار ما این است که در مواجهه با اسطورهسازی، اسطورهزدایی کنیم؛ یعنی هر چیز سنگ شده را تغییر داده، به دنبال جایگزینی برای آن باشیم و اگر نتوانیم آن جایِ خالی را پُر کنیم، گرفتار تکرار و تبعیت از سنّت میشویم. همانطور که قبلن گفتم یکی از کسانی که در این زمینه مطالعات بسیاری انجام داده، کارل رودولف بولتمان متفکر آلمانیست. او یک الهیدان بود که بر اساس فلسفهی هایدگر به مطالعه و تحقیق در زمینهی اسطورهزدایی پرداخت و کتابهای زیادی نوشت مثل «عهد جدید و اساطیر»، «امید مسیحی و مسئلهی اسطورهزدایی» یا «عیسا مسیح و اساطیر». رسالههای مختلفی که او نوشته، بر خیلیها تأثیر گذاشت. بولتمان در اسطورهزدایی، متفکر بسیار مهمی است و کسانی که میخواهند در این زمینه اطلاعات کسب کنند، باید تألیفاتش را بخوانند. حالا البته اسطورهزدایی در همهچیز از جمله شعر، داستان، سیاست و… کاربرد دارد. مثلن آشناییزدایی، نوعی اسطورهزداییست بنابراین این دو باهم ارتباط تنگاتنگی دارند و در هم تنیده هستند و همهچیزشان به هم ربط دارد. زمانی که راجع به اسطورهزدایی صحبت میکنیم باید از هر نظر آن را مورد بررسی قرار دهیم. مثلن در برخورد با شعر «بسم المهر المهران المهیر» که در کتاب «من در خطرناک زندگی میکردم» منتشر شده، نقاب از صفات الله برداشتهام. همانطور که میدانید رحیم از رَحَمَ میآید و رَحَمَ قلب یا معکوس شدهی مهر است، به همین دلیل در آن قسمت از شعر به جای رحمان، مهران و به جای رحیم، مهیر آوردم. یا در پایان شعر از «مارسل دوشان» یاد میشود آنجا که کاسهی توالتش را بهعنوان تابلوی نقاشی در نمایشگاهش قرار میدهد، این نیز نوعی اسطورهزدایی از نقاشی است. همانطور که گفته شد در همهچیز اسطورهزدایی وجود دارد. در جایی دیگر از همین شعر، اسطورهزدایی از نام نیما وجود دارد؛ جایی که به اسم «عالیه خانم» اشاره شده که زنِ نیماست و نوع نگاه نیما به عالیه خانم را نشان میدهد. از قرار معلوم یکی از کارهای روزانهی عالیه خانم فراهم کردن بساطِ تریاک همسرش بوده و این، نیمای ایرانی و پدر شعر نو و تفکرِ مدرن ماست. در آن شعر، نوع رفتاری را که نیما با عالیه خانم داشت، نقد کرده و اینگونه، شعر ماهیتی اسطورهزدا پیدا کرده است. در واقع یکی از اهداف اسطورهزدایی، ستیز علیه دوآلیزمیست که در جامعهی ما وجود دارد و اساسن نگاهِ خیر و شری ذاتیِ ما ایرانیان است و ذاتن رویکردی زرتشت محور و دوآلیستی به پدیدهها داریم. زرتشت نه به مثابهی یک پیامبر، چون هیچکس هرگز زرتشت را پیامبر نمیدانسته، بلکه او اولین فیلسوفِ دوآلیست است که در آموزههایش، شیطان بندهی خدا نیست. ما در اوستا با «اهریمن» یا خدای شر و «اهورامزدا» که خدای خیر است روبهرو هستیم که هیچ وابستگی به هم ندارند و مثل سایر ادیان، یکی بندهی آن دیگری نیست. در واقع مانند دیگر ادیان نیست که شیطان به دستبوسی خدا رفته باشد و خدا هم چاپلوسیِ او را قبول نکرده باشد و از درگاهش رانده باشد. زرتشت اولین متفکریست که شر را با خیر برابر قرار داد و جالب اینجاست که او اندیشهی بد را شیطان میپنداشت، برعکسِ دیگر ادیان که برای شیطان یا خدا شکل و شمایل یا بت میساختند. زرتشت همچنین اهورامزدا را اندیشهی نیک میدانست درحالیکه ادیان دیگری که روی کار آمدند برای خدا و شیطان جسمیت و وجودی قائل بودند. «نیچه» در برخی آثارش به نقد مسیحیت میپردازد و از این بابت با بولتمان نزدیکی دارد. نیچه درصدد بود مسیحیت را غلطخوانی کند، وقتیکه مسیح غلطخوانی شود در واقع تورات غلطخوانی شده است، یعنی اسطورهها غلطخوانی شدهاند. نیچه در فلسفه، هنگامیکه با مسیح برخورد میکند یک اسطورهزداست. از این منظر، بولتمان هم یکیست مثل نیچه. درنتیجه با خواندن کتابهای بولتمان که در ایران نیز ترجمه شدهاند میتوانیم به درک بالایی از مسئلهی اسطورهزدایی و اینکه چه نقشی در پیشرفت شعوری فرهنگ جامعه دارد، برسیم. اسطورهزدایی ابعاد مختلفی دارد که میتواند در ادبیات نیز دنبال شود مثلن در شعر فارسی، غزل، یا دیگر قالبهای کلاسیک و حتی قاعدهی ترازوییِ وزن، یک اسطوره بوده که در اصل، از «المُعجم» گرفته شده و از ده قرن پیش یعنی تقریبن همزمان با ورود اسلام به ایران با ما بوده است. نیما در مواجهه با شعر کلاسیک اسطورهزدایی میکند و قاعدهی ترازویی وزن را باطل میکند. شاملو نیز همین کار را با اسطورهی نوپا، یعنی نیما میکند. بعدها دیگرانی سراغ شعر منثور میروند و بیخیال نظام آوایی میشوند و اینگونه از شاملو نیز اسطورهزدایی میکنند، میخواهم عنوان کنم که در شعر مدام با اسطورهزدایی مواجه هستیم. تا امروز فروغ، یکی از درخشانترین ستارههای شعر معاصر بود، اما بعد از جنبش کالج شعر، فروغ زدایی نیز بدل به امری معمول شده است. اگر یک ادبیات از خود اسطورهزدایی نکند، هرگز نو نمیشود. اگر قبلن امر نو بعد از صد سال کهنه میشد، امروزه بلافاصله بعد از نوشتن، کهنه میشود. تمام چیزهایی که قبلن خلق کردیم نسبت به چیزی که الان مینویسیم، کلاسیک است چون اسطورهزدایی با ما اینهمان، معاصر و همراه است. هنگامیکه به درک بالایی از اسطورهزدایی برسیم، دیگر نیازی به آوردن اسم نیست. ما تقریبن بعد از « مارکی دوساد» با اسطورهزدایی درگیر هستیم یعنی اگر پیش از مارکی دوساد، کاماسوترا مقدس بود، ساد کاملن آن را زمینی و زیستی میکند و در کتاب «فلسفه در اتاق خواب» در این باره مینویسد. اینها همه نوعی اسطورهزدایی در ادبیات است، بنابراین ادبیات، کُنشی افسانهزدا در خودش دارد. هر تصویر و تخیلِ تازهای که تولید میشود به نحوی اسطورهزداست، یعنی تا اصول و قوانین قبلی را نشکند، نمیتواند زنده شود. خلاصه اینکه اگر معنا، منش و ریشهی سانسکریتِ اسطوره را دنبال کنیم به سوترا میرسیم که یونانیها آن را به Historia، انگلیسیها به History و عربها به اساطیر تبدیل کردهاند. البته در این میان، از همه داستانسازتر، عربها هستند چون بدوی بودهاند و با توتم و بت سر و کار داشتهاند. درنتیجه هر چیز تازه و جالبی میدیدند، آن را تبدیل به امری مقدس میکردند. وقت است که باز از نو فکر کنیم به اینکه افسانه چقدر، چگونه و چرا در همهجا نقش دارد؟ چرا هرکدام از ما داستانی داریم و هرکدام از این داستانها نسبت به افسانهها یا میتهای قبلی، تعریف میشوند. چرا مسئلهی انسان که سکس است، اینقدر مخفی میشود؟ قضیهی کاماسوترا چیست؟ آیا ریشهی این همه جنگ و تقسیم قدرت به خاطر دستیابی به سکس بوده است؟ آیا ادیان و سیاست اینگونه کاسبی میکنند و هدفشان بهنوعی پنهان کردنِ امر ممنوع است؟ درک اسطوره و درنهایت اسطورهزدایی کمک میکند که لااقل مستقلتر فکر کنیم.
اسطورهزدایی” عنوان مقالهایست از “علی عبدالرضایی” که در گروه تلگرامی “کالج شعر عبدالرضایی” به صورت صوتی ارائه شده بود، این مقاله توسط یکی از اعضای فعال کالج به نثر درآمده و پیشتر در مجلهی “فایل شعر ۷” منتشر شده است.