
بحث «استخارهی سیاسی» از بحثهای «علی عبدالرضایی» در گروه تلگرامی «کارگاه انقلاب»ست که فایل صوتی آن توسط یکی از اعضای فعال گروه پیاده شده است.
حکومتِ جمهوری اسلامی ایران چهل سال تاریخ دارد، یعنی چهل سال از همهی منابع طبیعی و سرمایهی شما استفاده کرده، در جیبتان دست برده و از شما مالیات گرفته و تمام اینها را صرف تحمیق و فریب و ایجاد تفرقه بین اقلیتهای مختلف کرده است. ساماندهی این امور باعث شده کشوری مثل ایران سیستم اطلاعاتی عریض و طویلی داشته باشد. اما چرا باید این کارها را بکند؟ ما باید بدانیم که کار ما آسان نیست و نمیتوان به یکباره همه چیز را کن فیکون کرد. انجام چنین پروژهای هزینه میخواهد.
اسم این گروه، کارگاه دمکراسیست اما آیا این بدان معناست که ما میخواهیم تعریفی از دمکراسی داشته باشیم؟ یا بنا داریم جمعی بسازیم که قادر باشد به دمکراسی عمل کند؟ جمعیت همین گروه، یک نمونه و مثال از کل جمعیت ایران است.
ایرانیها قدرت تصمیم سازی ندارند. جامعهای که خواهان برقراری دمکراسیست، باید تک تک شهروندانش قدرت تصمیم سازی داشته باشند. متاسفانه سیطرهی فرهنگ داشتن مرجعِ تقلید و نیز مریدِ ملّا، ولی فقیه و رهبر بودن باعث شده افراد جامعه فکر کنند که دیگر نیازی به فکر کردن ندارند. چهل سال سیطرهی افکار بَدوی و فرهنگ قبیلهای و منحط باعث شده که جامعهی ایرانی در همهی زمینهها قدرت تصمیم سازیش را از دست دهد.
اصل اساسی تز ولایت فقیه، مردم را نابالغ و صغیر فرض میکند و در نهایتِ اقتدار، معتقد است که آنها باید در تمام زمینهها مقلّد و مطیع ولی فقیه باشند. این اراجیف آنقدر در صدا و سیما و روزنامههای بندِتنبانی ایران تکرار شده که حالا مردم در تمامی امورشان، مقلّدند و مطلقن نمیتوانند تصمیم بگیرند؛ به طوری که در تمامی زمینهها مشاور دارند.
اساسن در ایران، داشتن مشاور یکجور کلاس محسوب میشود. مثلن کسی که میخواهد خانه بخرد، برای تصمیم گیری به مشاور رجوع میکند. یا خیلی از روانشناسان را میشناسم که در ایران تبدیل به مشاور اقتصادی شدهاند. مردی از زنش جدا میشود چون مشاورش گفته و وقتی از او میپرسی که آیا خودت زنت را دوست داشتی، پاسخ میدهد آری اما چون مشاورم توصیه کرده که دیگر او به دردت نمیخورد و برای همین جدا شدم. ما چنین رویکردی را مطلقن در اروپا و در غرب نداریم. یک روانکاو هرگز اجازه ندارد برای مریضش تصمیم بگیرد، بلکه شرایط را برای تصمیم گیری درست مهیا و او را در شرایطی قرار میدهد که بین چند انتخاب، آن را که به نفعش است، انتخاب کند. در مسائل سیاسی هم همین مشکل را داریم. در واقع چه در داخل و چه در خارج از ایران، حزب سیاسی فعال یا گروه فکری یا یک سازمان شعوری وجود ندارد، بلکه چند مشاور سیاسی وجود دارد. مشکل ما با مشاور سیاسی حل نمیشود و تا زمانی که فکر کردن را یاد نگیریم، راه به جایی نخواهیم برد.
اینها همگی معضل حرکت ماست. جامعهی ایرانی خواهان تغییر و انقلاب است، اما خودش نمیخواهد کاری کند، بلکه دوست دارد یک مشاور یا مرجع این کار را برایش انجام دهد و این امر، جز افتادن از چاله به چاه (مثل انقلاب 57) عاقبتی نخواهد داشت.
طی همین مدت کوتاهی که در این گروه فعالیت میکنم، شاید صدها نفر از من پرسیدهاند که در فلان موقعیت چکار کنند یا اگر این کار را کنیم، بعد از آن چه اتفاقی خواهد افتاد. مگر من پیشگو یا ملّا هستم که استخاره ببینم و فردا را پیشبینی کنم؟ متاسفانه اغلب این پرسشگران، طبقهی الیت یا روشنفکرانی هستند که علاقه به مسائل سیاسی و آینده دارند و اکثرشان باهوش و تحصیل کردهاند. استخاره پدر فرهنگ ما را درآورده و حتی علی دایی که مثلن فوتبالیست تحصیل کردهایست، دم به ساعت در مصاحبههای تلویزیونی میگوید برای فلان کار استخاره کردم و خوب نیامد. ترویج هوشمندانهی این خرافات در تلویزیون و رسانههای ملی باعث شده که حتی اینجا و در اینترنت هم از من بخواهند استخاره بگیرم. این روش کار استبداد است. جماعت ملّا در طول تاریخ، مشاور شاه و کدخدا بودند تا حکومت و ریاستشان برقرار بماند. حالا خودشان شاه شدند و شما را مدام با استخاره آرام میکنند. سر و کار تمام اصولگرایان و اصلاحطلبان و روحانیون با استخارهست. اما ما بالاخره به جایی میرسیم که باید فکر کنیم تا برای مخالفت با دیکتاتوری، استراتژی داشته باشیم. بیشک دمکراسی برای کشوری مفید است که جمعیتش در شرایط فکر قرار بگیرد یا ابزارش را دارا باشد تا مدام برایش استخاره نبینند. چند روز پیش در همین گروه، برای تعیین ساعت تظاهرات 22 بهمن همهپرسی گذاشتیم ( 10 صبح، 2 بعد از ظهر، 5عصر)، ولی بیش از هفتاد درصد به 10 صبح رای دادند چون قبلن برایشان استخاره دیده بودند. بعد همان شب سخنرانی کردم و بهطور مستدل نشان دادم که چرا اصلن شرکت در تظاهرات 22 بهمن به نفعمان نیست و در روز مشروعیت حکومت، نباید ما به خیابان برویم. اساسن نباید حالا که حکومت مشروعیت خودش را از دست داده، تظاهرات کنیم چون ما قادر نیستیم یک روزه آنها را نابود کنیم و براندازی اتفاق بیفتد. پس داریم باز تظاهرات میکنیم تا حکومت مشروعیتش را از دست بدهد در حالی که خامنهای مشروعیتش را در قیام فرودستان بهطور کامل از دست داده و به خیابان رفتن بیفایده است. اما باز جمع کثیری مخالفت کردند و به این خیال که امروز (22بهمن) براندازی اتفاق میافتد، گفتند که حتمن باید تظاهرات کنیم. در نتیجه اعلام کردیم که لااقل صبح ساعت ده نروید چون معمولن بخشی از جمعیتِ احساسی حالش را ندارد صبح زود بیدار شود و تظاهرات کند. همچنین دهها دلیل دیگر آوردم و بعد باز رایگیری کردیم که بین ساعات مختلف، انتخاب کنند ولی دوباره بیش از هفتاد درصد به ده صبح رای دادند. این اتفاق یعنی این که ما استخاره باوریم و اعتماد به نفس نداریم و نمیتوانیم تصمیم بگیریم و اولین پیشنهاد را که ظاهری مخالف داشته باشد، قبول میکنیم. تازه بعد هم که شکست میخوریم، سراغ آن رسانهی تصمیم ساز میرویم و همهی تقصیرات را گردن او میاندازیم. این غلط است. مشکل خود ما هستیم. باید تصمیم بگیریم که تن به کمدی ندهیم و به اصالت تراژدی پی ببریم و بیاموزیم که عبرت بگیریم. عبرت این است که ما ناگزیر از فکر کردنیم. ما باید یاد بگیریم قبل از اینکه در گروه پیام بنویسیم، فکر کنیم. باید راه و رسم چگونه فکر کردن را بیاموزیم و اگر بلد نیستیم، لااقل یاد بگیریم که ساکت باشیم تا کسانی که که فکری دارند، حرف بزنند و ما هم از آنها یاد بگیریم. به رفتارهای ما در همین گروه دقت کنید. در این گروه ما واقعن چه میکنیم؟ مثل این گروه را کجا سراغ داریم؟ کجا را میشناسید که یک جمعیتی باشند که بخواهند دربارهی یک مساله فکر و تبادل نظر کنند؟ من اگر به تنهایی قادر به انجام کاری بودم، دیگر اینجا نمیآمدم. کار اصلی من، ادبیات است و آنرا دوست دارم؛ همانگونه که در ده روز قیام یک کتاب نوشتم. گاهی اوقات ما فقط با هم میتوانیم یککاری کنیم. یک دست صدا ندارد یعنی ما باید مقابل آن آتشبار فکری قدرتمندی که دارد میلیاردها میلیارد پولهای شما را به جیب میزند، همدل باشیم. آنها شغلشان این است، پس ما باید در برابر آنها هزاران استراتژی داشته باشیم. آنها هر فکر یا کاری که میکنند، چندین برابر پول میگیرند و امکانات زیادی را تحت اختیار خود دارند و مثل ما نمیترسند که مواظب امنیتشان باشند، پس ما در شرایط برابری قرار نداریم و باید خیلی باهوش عمل کنیم. تنها خرجِ هوش میتواند ما را نجات دهد. آنها از داخل و خارج دارند شما را فریب میدهند چون فکر نمیکنید و مشاور میخواهید و همیشه دنبال رهبر و رییس هستید. اگر همهی ما بتوانیم یک حزب تکنفره باشیم، در آن صورت میتوانیم متحد باشیم. ما باید انواع و اقسام گفتمانسازی را انجام دهیم و آنقدر بحث کنیم تا هر دستهای، گفتمان خاص خود را داشته باشد و نهایتن آن گفتمان، یک سلیقهی سیاسی ارائه دهد. ما باید چندین نوع سلیقهی سیاسی داشته باشیم تا به جایی برسیم زیرا با این حرکتهای گلّهای راه به جایی نمیبریم. ما دروغمحوریم، اما دیگر کافیست، بگذارید به شما واقعیت را بگویند حتی اگر فجیع بود. تا واقعیت به شما گفته میشود، همه گارد میگیرید و منتظرید حرفی که دلتان میخواهد، به شما گفته شود. شما به دنبال امید واهی هستید و دوست دارید برای شما استخاره ببینند، دقیقن مثل ملّا که قرآن را باز میکند و با توجه به سر و وضعتان، اگر دلش بخواهد شما را دوباره ببیند و به او پول دهید، استخارهای نمیبیند که خیال شما راحت شود بلکه برایتان زمان تعیین میکند. باید آن پروسه را کنار گذاشت. انگار حالا استخاره فقط مال ملّا نیست.
فرودستانِ داخل ایران همهکارهاند، ولی بدین شکل و بدون سازماندهی نمیتوانند هیچ کاری کنند. حکومت تریبون دارد و مدام شما را بمباران فکری میکند. مثلن اگر الان این فضا بخوابد، شما حتی اگر از همه چیز متنفر باشید، شش ماه بعد دوباره فکرهای شما را تغییر میدهند. این مسئله عمومیت دارد و حتی برای تحصیلکردهها و کسانی که فکر میکنند باهوشند نیز رخ میدهد. مقصر ما هستیم که بلد نیستیم فکر کنیم. من به خاطر نیامدن مردم به خیابان در 22 بهمن ناراحت نیستم چون اصلن منتظر اتفاقی نبودم. تنها نگرانیم قتلعام مردم بود. حالا دیگر مردم باهوشند و وقتی حجم وسیع نیروهای سرکوبگر و چیدمان قوی آنها را دیدند، به خانه برگشتند. مردم در یک صورت جرات تظاهرات پیدا میکنند که ناگهان یک اکثریت شکل بگیرد، یعنی یک جمعیت بزرگ که خطر دستگیری در آن کم باشد. اتفاقن مردم هوشیار عمل کردند. حماقت است تن به تیر دادن و کشته شدن یا بیهوده دستگیر شدن. ما باید امنیتمان را بالا ببریم و طوری سازماندهی کنیم که برای کسی خطر جانی نداشته باشد. چرا باید تلفات بدهیم؟ چرا چند مزدور زنده بمانند اما یک جوان دانشجوی تحصیلکردهای که به آگاهی رسیده، کشته یا زندانی و یا اسیر مشتی ملّاهای شکنجهگر شود؟ ما حاضر نیستیم اینگونه هزینه دهیم، بلکه باید بدانیم کوششهایمان نتیجه دارد و ما را چند قدم جلوتر میبرد. من مطلقن ناراحت نیستم که در آن روز تظاهرات شکل نگرفته و نظام منحل نشده، زیرا قرار نبود که اینگونه شود. ۲۲ بهمن مال آنهاست بنابراین باید کمی باهوشتر عمل کنیم. من آدم مستقلی هستم و محدودیتهای خاص خود را دارم و برایم سخت است با کسی حرف بزنم یا تماس بگیرم. ما این تریبون را فراهم کردیم تا مردم با هم صحبت کنند و اگر کسانی واقعن درد ملت و کشور دارند و کارهایشان بالماسکه یا معامله نیست، باهم کنار بیایند. یعنی حکومت، اکت و کار مردم را به اسم چند گروه سند بزند و این چند گروه هزینههایی بگیرند و فضاهای دیگری را شکل دهند اما وضعیت مردم روز به روز بدتر شود. اینها واقعیتهایی هستند که ما باید آنها را بدانیم. من این گروه را باز گذاشتم تا همه بیایند و صحبت کنند. ما از هر جهت در حال ضربه خوردنیم، در نتیجه وقت آن رسیده که طبقهی روشنفکر و الیت با اسم مستعار (برای حفظ امنیت) به میدان بیاید و در اینجا یا دیگر تریبونها روشنگری کند. دیگر نباید گفت که من سیاسی نیستم و سیاسی فکر نمیکنم، چون اوضاع ما فجیع است. در این شرایط شعر و داستانِ عاشقانه نوشتن، احمقانهترین کار ممکن است. به عبارت بهتر در این شرایطی که بلاهت در اوج است، شعر و داستان نویسی ضدّ شعریترین عمل است. هر کس باید بتواند چند نفر از اطرافیانش را عوض و آنها را نسبت به موقعیت اجتماعیشان آگاه کند. چرا باید ما را با چند تریبون بازی دهند؟ در نهایت بگویم امثال ما که از ایران دوریم، ولی آنهایی که میخواهند واقعن یک تظاهرات را شکل دهند، باید آگاهی محلی داشته باشند و فضا را بسنجند. باید توجه داشت که صرفن با اینترنت نمیتوان کاری کرد. ممکن است یکی دو بار موفق شوید، ولی بخش بزرگی از آنجامعه به خصوص طبقهی فرودست با جامعه و اینترنت و تلگرام هماهنگ نیست یعنی باید از راههای مختلف عملیات صورت گیرد مثلن از طریق پخش شبنامه یا عمل پارتیزانهای فرهنگی هستههایی تشکیل شود و این کار ما نیست. کار ما، تبادل نظر دربارهی روشهای مبارزه و بحث و گفتمانسازیست. ما گفتمان سیاسی نداریم یا اگر هم هست، خواجه شدهاند. بد است که جرات ندارند در چنین لحظات حساسی بحثهای خود را ارائه کنند. ما میتوانیم اینجا بحث و گفتگو کنیم. تا شخص مخالفی میآید و حرفی میزند، اعتراض میکنند که چرا فلانی را دعوت کردید. این فرهنگ شیعیست. آدمها باید آزاد باشند که حرف بزنند. بگذارید همه حرفشان را بزنند. هر گفتمانی یک دستهی مخالف ایجاد میکند. کافیست که همه برانداز باشند چون هر نگاه، یک گروه خوانشی دارد و به تدریج، پیرو پیدا میکند و نباید به آنها اَنگ مریدی بزنیم. هرکس یک سلیقهی سیاسی خاص دارد. همه میخواهند چون خامنهای در ایران رهبر است، شخص دیگری را مقابلش درست کنند و زیر علم او سینه بزنند. این طرز فکر، غلط و جهان سومی است. اصلن فرهنگ شاهپرستی و رییسبازی، مربوط به عهد عتیق است در حالی که ما در قرن بیستویکم هستیم. فرق افراد به ظاهر روشنفکر با رضا پهلوی یا مریم رجوی چیست؟ نوع دیگری نگاه کنید. ما فقط دو انتخاب نداریم بلکه هزاران انتخاب دیگر میتوانید بسازید. شما نسل تازهای هستید که باید فعال و اکتیو باشید و فکر تولید کنید. درنتیجه مثلن اگر یک کمونیست را برای سخنرانی به کارگاه دمکراسی دعوت کنیم، سریعن میگویند که این کشورفروش است، در حالی که قضیهی کمونیست ربطی به کشورفروشی و مُرید روسیه بودن ندارد. آن تجربهی کوچک را فراموش کنید. کمونیست یک جریان بزرگ دیگریست. یا اگر سخنران آنارشیست باشد، میگویند این هرجومرجطلب و ضدّ دین است. آنارشیسم یعنی اینکه حکومت مرکزی تا جایی که ممکن است جلوی استبداد خود را بگیرد و از طریق تشکیل کمیتههای محلی، کوچک شود. آنارشیسم بحثهای جالبی دارد ولی سریع تخریب میشود چون که برای تریبونهای سرمایه داری خطرناک است. لیبرالها هم میتوانند بیایند و بحث کنند. اگرچه نگاهِ سیاسی مذهبی برای من چندشآور است، اما باید اجازه دهیم حتی آدمهای مذهبی بحث کنند. پرهیز از اَنگزنی و ایجاد دیالکتیک همگانی، تولید گفتمانهای فرعی میکند که پیروان آنها و گروههای خارجی، چندصدایی ایجاد میکنند. نهایتن چنین فضایی فرهنگ و سیاست و جامعهی ما را از دیکتاتوری نجات میدهد. دیکتاتوری فقط مختصّ ملّا نیست بلکه جامعهی ما، فرهنگ دیکتاتورسازی دارد. تکتک ما در مغزمان یک میکرودیکتاتور داریم چون ملّا کار خودش را کرده و از طریق تلویزیون و رادیو برای شما استخاره دیده است. در چنین وضعیتی هر روشنفکری اعم از چپ یا راست، مسئول است و اگر چنین نباشد، به نظر من خائن است. در این شرایط که ما در زیرزمین جهان زندانی هستیم، جامعهی ایران باید تغییر کند. برای من جالب است حتی زنهای ایرانی که زیر حجابند، آنقدر شجاع شدند که دیگر نمیخواهند پشت نقاب باشند و قصد دارند حجابشان را بردارند ولی رادیکالهای ما پشت نقاب میروند. حالا کسی که در ایران است، حق دارد که برای حفظ امنیتش با اسم مستعار بیاید ولی تویی که خارج از کشوری و ادعا میکنی چریکی، چرا میترسی و با اسم مستعار میآیی؟ چرا وقتی زنهای ایرانی حجاب را کنار میگذارند، چادر به سر میکنی؟ الان زمانیست که همگی باید حرفهایتان را آزادانه بزنید.
ممکن است به این موارد نیز علاقه مند باشید