![](https://kalej.net/wp-content/uploads/2017/12/the-unraveling-300x199.jpg)
دختر میخواهد بیاید تکلیفِ خودش روشن کند، هشدار داده این بارِ آخر است که میآید. پسر هم که آمالش بر باد رفته میبیند، نشسته منتظر، حرفهایش را در آینه مرتب میکند.
“اول خوب است، سرِ سفره پر از عسل است، خورده میشود، لذت که تجربه شد روی میز گُه چیده میشود. اول عسل خوردیم چون بدون شرط سر سفره نشستیم بعدها ولی یکیمان دیلر شد، گهخوری را پیشنهاد کرد، عاشق هم که من باشم دل را دلیل کرد و آن را خورد، پس این عشق نیست، گهخوریست. تو میترسی که از دست بدهی پس چرا دل را دلیل میکنی؟ دل شجاعت است و عشق آزادیست. میگویی اگر مرا میخواهی باید مرا بگیری! باید که ربطی به عشق ندارد، گفتم که عشق آزادیست، باید برنمیدارد. ازدواج یک دیل اقتصادیست، ربطی به دل ندارد، اثری از عسل باقی نمیگذارد، جنگ جهانی اینطور آغاز میشود. ازدواج غولی گرسنهست که اول کار میخواهد، بعد هم خانه و خانواده و تشکیل خانواده یعنی تاسیسِ شرکتی برای سکسهای دستهجمعی! در خانواده عمومِ مردم شرکت دارند، در حالی که عشق تو را خصوصی میخواهد. خانواده اگر پا بگیرد باید پایدار بماند. مهم نیست رنج بکشی و عشق تخریب شود.
خانواده یک گنج است، گنجی پر از مادر، پدر، پدربزرگ و بچه و البته عمو، عمه، عموم فامیل و هرچه که باید از آن حفاظت شود و این همان چیزیست که جامعه از تو میخواهد. حتی اگر همسرت خواهرت شد، برادرت شد، مهم نیست، اتفاق است، میافتد! برو جلقت را بزن! جامعه آن را تایید میکند. اگر زنی به شوهر ده سالهاش خیانت نکرده، اگر مردی به همسر پنجاه سالهاش وفادار مانده، شک نکن که دارد جلق میزند و این خیانت نیست، حماقتیست که برای حفظ خانواده خرج میشود. خلاصه اینکه خانواده زندان است و ازدواج درِ ورودیاش! بیخود نیست که من عشق را که آزادیست با همه کوتاهیاش ترجیح میدهم، البته نه مجنون بیابانگردم که بعد از تو در خیابان ول بگردم، نه فرهادِ کوهکن که بعد از تو دل کندن آلپ را ول کنم بروم بیستون بکنم! هرگز از من نخواه تا همیشه عاشقانه بخواهمت. عشق در هیچ رابطهای همیشه نیست. نقطه مرگی دارد و پایانی، یکی از ما عاقبت به روزی میرسد که بگوید نه! پس از تو نمیخواهم که عاشقم باقی بمانی، از تو میخواهم بعد از آنکه گفتی یا شنیدی نه! در صف دشمن نمانی!”
دختر که انگار کمی زودتر از موعد رسیده گوش ایستاده بود پشتِ در، عینکش را روی بینی جابجا میکند و قطره اشکی را که حالا رسیده به نوک بینی، با سرانگشت سبابه پاک میکند و آرام، از راهِ آمده برمیگردد.