اگر شکاری در کار نباشد کسی شکارچی نمیشود. همه چیز بستگی به ما دارد. در این باره من هم پرونده درخشانی ندارم. ایران که بودم اغلب میرفتم ماهیگیری و بر هرچه ماهی که به قلابم گیر میکرد، دستی میکشیدم و بعد رهاشان میکردم، اسمش را هم گذاشته بودم ماهی آزاریِ سادیستی! همیشه وقتی شمال میرفتم دولولِ پدری بر دوش، یک پا علی جنگلی بودم. شکار پرنده در آسمان واقعن آسان نیست، توی این جنگلگردیها بارها برخوردم به دام و تلهی دهاتیها که چند پرنده درش گیر کرده بود و همیشه دستی بر سر و روشان میکشیدم و ولشان میکردم. هنوز لختی نوازش برام کافیست اما پیش میآید گاهی که شکار را ول کنی و ولت نکند، با تو بماند. اینجور شکارها همیشه دردسرسازند و عاقبت شکارچی را شکار میکنند؛ مثل این خانم که دمارم درآورده، فکر میکند باریکترین کمرِ دنیا را دارد اما نمیداند چنین کمری مخلفات میخواهد وگرنه به لعنتِ فرعون هم نمیارزد. رفتارش خوب است، امروزیست اما از این خانهها دارد که مبل استیل و قالی کاشان بهش حقنه شده! روی دیوار روبرویی هم کنار عکسی از خودش که در قاب نفیسی برق میزند کلهی غزال آویخته. رو کردم به دیوار و گفتم چه زیباست! گفت این عکس را پارسال انداختم، گفتم نه! منظورم آن غزال بیچارهست، پرسید یعنی من زشتم!؟ گفتم تو هم اگر کلهات را خشک میکردند و کنار سرِ این غزالِ مادرمرده میآویختند حسابی به چشم میآمدی.