اهمیت تعادل میان تخیل و صنعت در شعر_علی عبدالرضایی

افتاده‌ام به سرپایی
با شیبی زیادی صفر
پنجه‌های خونی
کوکِ پرتقال می‌شود
و ساعتی را که با هم
پوک…
زندگی با کاغذ‌های لاشی
کلاغ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های شاشی
با شلوار‌های کبریتی
و منقار‌های نفتی را
می‌دودم مثل قطار
مانند کشتی بخار
و کتری آب‌ جوش
دور می‌شوم
از استکانی عمیق
لب می‌دوز…
این روزها
فراموش
به سوراخ گربه می‌افتم
دوش بسته‌ام به خودم
می‌پاکم
همه چیزم را دارد
مادرم را
خانه‌ام را
همین چند لحظه‌ی پیش را دارد
به نا‌مربوط‌ترین شکل ممکن
مرا به استکان عمیق برمی…
افتاده‌ام
به صفارتم فکر می‌کنم
و سرپایی به خودم…

 

شاعر: عدنان نوروزی

علی عبدالرضایی:
«افتاده‌ام به سرپایی
با شیبی زیادی صفر
پنجه‌های خونی
کوکِ پرتقال می‌شود
و ساعتی را که با هم
پوک…»
 در این قسمت ارتباطی میان کلماتِ خونی و پرتقال، کوک و ساعت و شباهتی بین کوک با پوک وجود دارد. شعر را ادامه می‌دهیم تا ببینیم از آوردن این کلمات و این تمهید، قصد انجام چه کاری را داری.
«زندگی با کاغذ‌های لاشی»
این سطر توضیحی‌ست و اتفاق خاصی در آن نمی‌افتد و بهتر است به نوعی دیگر بیان شود.
«کلاغ‌های شاشی» این سطر رو به تصنع رفته است.
«با شلوار‌های کبریتی
و منقار‌های نفتی را»
این سطرها صرفن برای پر کردن شعرند. خيلي بهتر و مناسب‌تر از اين مي‌توان با كلمات در شعر رفتار کرد. تا این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جای شعر به جای این‌که به «تخیل» بها بدهی، به «صنعت» توجه كرده‌اي؛ درواقع اجازه نمی‌دهی «تخیل» حرکت کند تا بعد از آن، تکنیک‌ها را وارد کني تا شعرت بازسازي شود، بگذار در ابتدا ساختار عمودی شکل بگیرد. تو بیشتر به «عرض» شعرت می‌پردازی که یادآور عملکرد یک غزل‌سرا، هنگامِ ساختنِ یک غزل است و نه تنها مناسبِ شعر سپید نیست بلكه برای آن به‌ مثابه‌ی «زهر» است.
«می‌دودم مثل قطار
مانند کشتی بخار»
خب؟!
باید از این نشانه‌ها در ادامه کار بکشی.
«و کتری آب جوش
دور می‌شوم»
در این قسمت، در کتری آب جوشی که مثل قطار دود می‌کند، شاهد تخیلِ بهتری هستیم.
«از استکانی عمیق»
این ترکیب اضافی را می‌پسندم. صفت «عمیق» مانند باقیِ صفت‌ها نیست چون یک وجه عینی پیدا کرده و در عین حال، طنزی هم در خود دارد.
«لب می‌دوز…»
در این سطر، «لب‌سوز» بدل به «لب‌دوز» می‌شود که این اتفاق خوبی‌ست، اما اگر من به جای تو بودم، «می» را از این سطر حذف می‌کردم چون کارکرد استتیکی ندارد.
«این روزها
فراموش»
در این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ قسمت هم شاهد پر کردن اضافي شعر توسط کلمات هستیم که حشو محسوب می‌شود.
«به سوراخ گربه می‌افتم
دوش بسته‌ام به خودم
می‌پاکم
همه چیزم را دارد
مادرم را
خانه‌ام را
همین چند لحظه‌ی پیش را دارد
به نا‌مربوط‌ترین شکل ممکن
مرا به استکان عمیق برمی…
در شعرهای قبلی، خیلی بهتر عمل کرده‌ای اما در این شعر، دچار توضیح و توصیف بیهوده شده‌ای. شعر تو تم ندارد و می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد با خیال، همه‌ی کار را انجام دهد، درحالی ‌که شعر باید تم، فضای معنایی و نیت مولف را داشته باشد و بعد، تخیل به عنوان یک سفیر به دنبال آن تم فرستاده شود تا تخیل را شکار کرده و به اجرا درآورد. در این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جا تو از صفت استفاده می‌کنی و مانند غزل می‌خواهی با آوردن یک سری صفت و موصوف و چیدن آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها در قالب بحر، شعر خود را پر کنی. شعر سپید، جای این کار نیست. در این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جا چیزی که حائز اهمیت است، ساختار است.
درواقع دریافت، شهود و حسیت است که اهمیت دارد و صنعت در آخرین درجه‌ی اولویت‌بندی‌ست

 

از سری بحث های علی عبدالرضایی روی شعرهای شاعران کالجی که به‌منظور استفاده‌ی آسان‌تر به نوشتار تبديل شده و در دسترس عموم قرار می‌گيرد.
منبع: مجله فایل شعر6