هنجارشکنی در زبان_علی عبدالرضایی

«زنبیل موسا»

آن‌قدر زیرِ فلس‌هاش خیس بود

كه دریا هم با او به جیبِ شلوارم پرید

بر صخره‌های كوچكی كه نمك داشت

موج روی موج از پیرهنم می‌رفت بالا

ساحل را می‌شُست و می‌ریخت در زخمِ چالِ چانه‌ام

كه زنبیلِ موسا هم آن‌جا مادری می‌كرد

نامه‌هاشان را به كدام جهت گُم كنند

بُطری‌هایی كه پدرند

از لبِ زنِ هواشناس می‌ریخت

كه كُجا یاد تو را دور و دورتر ببرند

(حال و هوام معلوم نی

بهاری‌ام

قایق به دلم نزن

دَنی)

به شنای من نیا طوفانی‌ام

مثل آهی كه از لبِ ماه می‌ریخت

زمین پردرد را تُف كردی

و عاشق ساختی

آسمان را بیهوده سَیل می‌كنم

از جای خود بی‌خود جُم می‌خورم

می‌دانم

ماه افتادنی نیست

مثل بطری‌ای خالی

كه به دردِ شكستنِ خودش می‌خورد

می‌شكنم

اما

از لبِ تو می‌افتم پایین

«دانیال فروتن‌پژوهی»

 نقد علی عبدالرضایی

قبلن از دانیال فروتن‌پژوهی کارهای بهتری خوانده بودم. او اگر خودش را جدی بگیرد یکی از شاعران بسیار حرفه‌ای خواهد شد. دانیال خیلی جست‌وجوگر است و وقتی به نهایتی می‌رسد که خیلی‌ها آن‌را هدف می‌دانند، دوباره سبک عوض می‌کند. یعنی علاقه‌مند است که به مرور در هر پهنه‌ای فضای جدیدی را تجربه کند، این تجربه را می‌پسندم. علی‌رغم سن کم‌ش با زبان برخوردهای خوبی دارد. در این شعر یک کهن ‌الگو را می‌آورد، ماجرای موسی را می‌آورد، پیش‌متن قرار می‌دهد، با آن برخورد متنی می‌کند و از این طریق می‌خواهد به جاهایی برسد. ولی طبق شناختی که از او دارم معمولن در سطرسازی موفق عمل می‌کرد اما این‌جا چندان موفق نیست و به شهود خود وفادار نیست.

کار شعر بزرگ، بیان انتزاعی است. ولی این بیان انتزاعی نیز باید منطقی را رعایت بکند. یعنی باید کلیدهایی دست خواننده بدهد تا ساختار شکل بگیرد. این استراکچر در چینشی که دانیال دارد خوب جا نیفتاده است. چنین شعرهایی را دوست دارم یعنی زبان سمت شعر رفته است. زبان جسد نیست. با زبان باید گفت‌ وگو کرد. خیلی از شاعران مانند براهنی با جسد کشتی می‌گیرند. کارهای تازه‌ای با زبان می‌کنند که زیبا نیست. مثل برخوردی که با فعل می‌کنند. “می‌بینمم” زیبا نیست، این میم‌های پشت هم زیبایی اجرایی ندارند. نمی‌خواهم بگویم همه‌ی کارهای براهنی این‌طور است، می‌خواهم بگویم خلاقیت، دقیقن راه رفتن روی طناب است.

شما حتی می‌توانید یک اصل گرامری را زیر پا بگذارید به ‌شرطی که منجر به تولید زیبایی شود و شما را به دید دیگری از زبان برساند. به ‌شرطی که از کنار زبان رد شوید و حاصل کشف شما باشد. این کشف‌ها در دیالوگ خلاق با زبان اتفاق می‌افتند. زبان را باید یک موجود زنده فرض کرد. شما نمی‌توانید هر بلایی سر زبان بیاورید و بعد بگویید این شعر زبانی است و یا بگویید شعر است. به همین دلیل در شعرهای براهنی شما پاره‌های درخشان دارید، سطرهای درخشان دارید، ولی یک شعر درخشان ندارید.

هنوز اگر بخواهم شعری را از براهنی انتخاب کنم، شعر اسماعیل را انتخاب می‌کنم. شعری که چند دهه پیش برای خسرو گلسرخی نوشته است. نه این‌که شعرهای جدیدش بد باشند، بلکه هارمونی ندارند، تکه پاره‌اند، ساختار ندارند. شما نمی‌توانید تاویل‌شان کنید. یک تکه‌اش به یمین و یک تکه‌اش به یسار می‌رود. با این‌که صورت کار پست‌مدرن و زبانی است، اما زبان فقط با تجربه و خلاقیت و کشف به شما حال می‌دهد. به شما قدرت می‌دهد که با آن کار کنید و روبه‌‌رو شوید. شاعرهایی که در سن کم چنین کارهایی را شروع می‌کنند برای من ارزشمند هستند. حتی وقتی در دل کار دانیال را دنی صدا می‌زند و با نی بازی می‌کند.

و هوا معلوم نی

بهاری‌ام

قایق به دلم نزن دنی

به شنای من نیا

طوفانی‌ام

در این قسمت شاعر لحن‌ها را خوب می‌سازد. در این‌جا او تمهیدی درست می‌کند و سبد روی رودخانه گاهواره می‌شود. رودخانه هم محمل است و باد این‌ها را تکان می‌دهد و بعد نامه‌ی تک‌افتاده‌ای را در بطری به دریا پرت می‌کند. این‌همانی کردن این بطری با سبد موسی جالب است. این پیش‌متن‌ها در کار او هست اما نوعی یک‌پارچگی که باید در کار باشد وجود ندارد.

او یکی از شاعرهای جوانی است که سنش به بیست سال نرسیده است و مطمئنم اگر شاعر شود، یک شاعر خاص خواهد شد. شعر فارسی ما شاعر خوب زیاد دارد. هیچ چیز بدتر از شاعر خوب نیست. شاعری که همیشه یک‌جور می‌نویسد. شاعری که ریسک نمی‌کند، جنم ندارد، شاعری که شجاع نیست و روی مین نمی‌رود.

خیلی‌ها فکر می‌کنند شاعر رادیکال یعنی شاعری که سیاسی بنویسد. اما رادیکال‌ترین شاعرها، شاعرهایی در فرم‌اند. شاعرهایی که خطر می‌کنند. خلاف خواست و عادت مخاطب حرکت می‌کنند، از سلیقه‌ی مردم تبعیت نمی‌کنند، مردم را پشت خودشان بوکسل می‌کنند و راه می‌برند و به جای تازه می‌رسانند. لزومن هرچه مردم بخواهند شعر نیست. اصلن آن‌چه سلیقه‌ی غالب بخواهد شعر نیست. به‌خاطر همین، چنین تجربه‌هایی را بیشتر می‌پسندم حتی اگر موفق نباشند. این‌گونه شاعرها وقتی کاری می‌کنند به یک مقصدی می‌رسند.

ویرایش علی عبدالرضایی

فلس‌هاش آن‌قدر خیس بود

كه با دریا به جیبِ شلوارم پرید

و صخره‌هایى كه نمك داشت

موج روی موج

لیسید لبِ ساحل و یك‌كاره از پیراهنم رفت بالا

ریخت در چالِ چانه‌ام

كه زنبیلِ موسا هم آن‌جا مادری می‌كرد

آب گهواره بود و باد تكانش مى‌داد

و نامه‌ها نمى‌دانستند كجا گم شوند

در بُطری‌هایی كه پدر

مادرى كه مست

(حال و هوام معلوم نی

بهاری‌ام

قایق به دلم نزن

دَنی)

به شنای من نیا طوفانی‌ام

مثل آهی كه از لبِ ماه می‌ریخت

زمین را كه سرگیجه‌ى وسیعى داشت تُف كردى

و عاشق ساختی

آه شق!

آسمان را بیهوده سَیل می‌كنم

از جای خود بی‌خود جُم می‌خورم

ماه افتادنی نیست

و ماهى فلس ندارد دیگر

مثل بطری خالی

كه جز شكست

به هیچ دردى نمى‌خورد

از چشم‌هاى تو می‌افتم

و مى‌شكنم

در قسمت (لیسید لب ساحل را و یک‌کاره از پیرهنم…) دو هجای کوتاه درست جواب نمی‌داد و الف سطر را درست کرد و یا وقتی می‌گوید لیسید لب ساحل را، که جای بوسید می‌آید، آیا لب ساحل را بوسید یا لب ساحل بوسیدش؟ یا زخم چال چانه‌ام تتابع اضافات دارد و شعر را دچار دست‌انداز می‌کند. در قسمت(که زنبیل موسی هم آنجا مادری می‌کرد) شاعر غیر حرفه‌ای کلمه “هم آنجا” را جداگانه می‌خواند که باعث می‌شود هارمونی شعر خراب شود. شاعر واقعی باید به این دقایق در خوانش شعر توجه کند. پایان‌بندی شعر بسیار مهم است. پایان‌بندی آن‌قدر باید ایجاد حسّیت و عاطفه کند که خواننده را محاصره کند و شعر را با خودش ادامه دهد. شعری که همان لحظه بخوانند و تمام شود شعر نیست.

منبعمجله فایل شعر 1

از سری نقدهای علی عبدالرضایی در کالج که به‌منظور استفاده‌ی آسان‌تر به فايل‌های نوشتاری تبديل شده و در دسترس عموم قرار می‌گيرد.