هم‌سایه_مجیب مهرداد

«هم‌سایه»
همسایه‌ها!
ما از نگاه‌های مکررتان بر ریخت مهاجرمان می‌شرمیدیم
و از خنده بلند کودک‌مان در پارک‌های‌تان می‌ترسیدیم
تقصیر از ما بود که در میدان جنگ‌های‌تان سُکنا گزیدیم و «وطن وطن» گفتیم
تقصیر از ما بود که در کشورهای دیگر
و تنها در زیر ضربه‌های باتوم، هم‌وطن بودیم
وقتی برای برگشتن، کشور امنی نیست
باید استقبال کرد از هر چه بر سرت می‌زنند
با آن هم سزاوار زیستنیم مثل همه آدم‌ها
و مثل شما
از پیکرهای خون‌آلود می‌ترسیم
گاهی فکر کرده‌اید
از همین جاده‌ها به مکتب می‌روند کودکان
و زنان اندک خوش‌بخت نیز
برای تهیه صبحانه مردان عصبانی؟
گاهی آیا در خیابان
هجوم ترکش‌ها را به گروهی از کودکان دیده‌اید؟
نه، کودکان شما سالم به خانه برمی‌گردند
و انفجار هنوز خون هیچ یک را
نپاشیده است به دیوارهای شهرتان
ماین‌هایی را که می‌فرستید، منفجر نمی‌شوند
پرچم‌های‌تان را می‌رویانند از خاک
و خون جاری انتحاری‌ها در کابل
از سرچشمه‌های‌شان می‌نالند
تنها خون ماست که از هیچ‌کس چیزی نمی‌گوید
زیر چرخ ماشین‌های اعضای کابینه، بی‌صدا جریان دارد
و در راه کاخ ریاست جمهوری
زیر آفتاب سوزان می‌خشکد
مجیب مهرداد