هر بخشی از شعر نیازمند وجه عینی‌ست_علی عبدالرضایی

پر بود
پروازی‌‌‌دمش دریا را
ابرِ لختی بغلش
که شلوارش را خیس لیس
تا عشق/راهی نرفته       رفت را
برگشت
صداتر از سکوتیدمم      شکست
نشست
اتوبوسی سوارم    پیاده را
تهِ جا…ده شب
بوسه‌های لشی
دنبالش را بو…
تا فرو دسته می‌کرد        کرد
عشق
چشمِ بازی
که خوابیده بی داری
کار می‌کردمت صبح
یادت هست؟!
عاشق نبودی من
که عشق بودم تو
که ذوق      مرگی بود شدی را
سکوتم گریست
تآرامشید زبانمت
خوابم بردی
دارم
لبانت سیلی‌م زد شب
که سو زنم شو      دوختم
زدی
کیرم شق خدا
دلت من نی
صدا
تنها تکه‌ای ماه       دارایی‌م
دادمت
کردیش…!

 

شاعر: نوید استاک

 

علی عبدالرضایی:
شعر امروزت مرا مجذوب نکرده اما تلاش‌ت در متفاوت بودن و ورود به راه‌های تازه جالب است. همان‌‌‌طور که گفتم، شعرت برای من جذاب نیست چون در خیلی از قسمت‌ها، به سختی به شعریت رسیده است، اما بااین‌حال، پاره‌های جالبی در آن دیده می‌شود.
“پر بود
پروازیدم‌ش دریا را”
اصولن هر چیزی که در شعر عنوان شود، نیازمند وجه ‌عینی است؛ یعنی باید طوری باشد که بتواند تخیل زبانی یا عینی مخاطب را تحریک کند. به این ترتیب، وجه‌ عینی که می‌توان از دو سطر بالا برداشت کرد این است که راوی به کمک پر، بر فراز دریا پرواز کرده است.
“ابر لختی بغلش
که شلوارش را خیس لیس”
در سطرهای بالا، راوی در هنگام پرواز به ابری بارانی برخورد کرده یا کنارش قرار گرفته است.
این بخش از شعر از نظر من، پاره‌ی زیبایی‌ است.
تا این‌جای شعر، تخیل، انتزاعی بوده، شعر عینی‌ است و ما این عینیت را پذیرفته‌ایم و بر همین اساس تا به این‌جا آن را دریافت کرده‌ایم.
“تا عشق/راهی نرفته      رفت را
برگشت”
در این دو سطر اما عینیتِ اثر از بین رفته، شعر ذهنی شده است.
“صداتر از سکوتی‌دمم      شکست
نشست”
عبارت “سکوتی‌دمم” زیبایی ندارد و بهتر است با عبارتی مانند “سکوتی‌دم” جایگزین شود.
در ادامه‌ی شعر، همچنان عباراتی که وجه استتیکی ندارند به چشم می‌خورد که علت آن، بی‌‌‌ توجهی تو به درون شعر است. اصولن هر شعری در ابتدا، تحت دریافت و در لحظه‌ی شعری نوشته می‌شود و یک شاعر بعد از این مرحله، بازی‌های زبانی را وارد شعرش می‌کند اما تو دریافتی نداشته‌‌‌ای و شعرت مجموعه‌ای از بازی‌های زبانی ا‌ست که گاه تن به تصنع می‌‌‌زنند. شعرِ تو درون ندارد، همه‌چیز را گفته است بدون این‌که در اصل چیزی گفته باشد. در این بازی‌ها ممکن است سطر‌های زیبایی هم ساخته شود اما به طور کلی (ساختار کلِ شعر) شعری خواندنی به دست نداده‌‌‌ای. لازم به ذکر است این نوع رفتار با شعر و زبان در گذشته توسط شاعران دیگر انجام شده و در نهایت، شکست خورده است.
متن اگر صرف بازی با کلمات شود، به شعر منجر نخواهد شد. البته گاهی یک تأثرِ حسی باعث می‌شود که شاعر، بدون اینکه فکر کرده باشد بنویسد. نتیجه چنین نوشتاری زیباست.
صرف بازی به شعر کمک نمی‌کند، تنها طرحِ چیزهایی نظیر عقده، خشونت و عصبانیت در شعر و زبان، به اثر کمکی نمی‌کند. شعر می‌تواند بدون فکر نوشته شود اما حس، مستلزم حضور دائمی در زبان است. تزریق حس در زبان، می‌تواند شعر را از فکر بی ‌نیاز کند و تنها با توجه به منش دیونیزوسی نوشته شود. در نوشتار حسی، نیازی به فکر کردن نخواهی داشت، چراکه زبان، کار را برای شعر انجام می‌دهد، پستی و بلندی ایجاد می‌کند و به هزاران مدل بالا و پایین می‌رود اما در نهایت، هر بخش تأویل خودش را خواهد داشت. در شعر تو اما اثری از این حسیت زبانی نیست، چیزی که برداشت می‌شود عصبانیت یا یک‌ جور ملال است. این شعر با دارا بودن دریافت، موتیف و پلان شعری می‌توانست زیباتر نوشته شود.
این شعر فضایی در ذهن مخاطب نمی‌سازد و در واقع مجموعه‌ای از اصوات است که پس‌ از خوانش تمام می‌شوند که این مهم، ضعف اصلی شعرت است؛ در واقع کار تازه‌ای در شعرت انجام نشده، کار تازه‌ی تو در سطر است که همین برخورد نیز در شعرهای شاعران گذشته بارها تکرار شده است. به طور کلی، این دست بازی‌ها که تنها در صورت اتفاق می‌افتند، به شعریتِ اثر کمکی نمی‌کنند و برخلاف شعرِ قبلی تو که در آن متفکرانه و تیزهوشانه عمل کرده بودی، در شعر امروزت دریافتی دیده نمی‌شود.

 

ویرایش شعر
پر بود
پروازی‌‌‌دمش
در  يا!؟
ابرِ لختی بغلش
که شلوارش را خیس لیس
تا عشق/راهی نرفته       رفت را برگشت
صداتر از سکوتی‌دم      شکست
نشست
اتوبوسی سوارم پیاده
تهِ جا…ده شب
بوسه‌های لشی
دنبالش بو…
تا فرو دسته می‌کرد     کرد
عشق ‌چشم‌‌‌بازی
خوابیده بی داری
کار می‌کردمت صبح
عاشق نبودی من
عشق بودم تو
ذوق      مرگى بود
و لبانت سیلی‌م زد
که سو زنم شو      دوختم
زدی
کیرم شق
دلت من نی
تنها تکه‌ای ماه       دارایی‌م
دادمت
کردیش

 


از سری بحث های علی عبدالرضایی روی شعرهای شاعران کالجی که به‌منظور استفاده‌ی آسان‌تر به نوشتار تبديل شده و در دسترس عموم قرار می‌گيرد.
منبع: مجله فایل شعر 4