من در خطرناک زندگی کرده‌ام، آن هم در خانه‌ای شیشه‌ای_گفت‌وگو علی عبدالرضایی با ماهنامه تجربه

شعر ايران در دهه هفتاد تحولات زيادي پيدا كرد، اما در ادامه، اتفاقاتي شكل گرفت كه باعث شد تا به حاشيه كشانده شود. به نظر مي‌رسد كه نسل شما براي تحول عجله زيادي داشت. در اين سال‌ها كه خارج از كشور زندگي مي‌كرديد، فضاي شعر ايران را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟
شارلاتانیسم و آوانگاردیسم دو همسایه نزدیک هم هستند، این دو در دهه هفتاد، اول دیوار به دیوار بودند، بعد هم کم کم این دیوار کنار رفت و همه چیز با هم قاطی شد. به شخصه در مصاحبه‌های مختلف با نشریات، حساب شعر هفتاد را از شعر در دهه هفتاد جدا کرده‌ام؛ می‌خواهم بگویم که شاعران دهه هفتاد که تعدادشان از انگشتان یک دست هم فراتر نمی‌رود فرزند زمان خود بودند، عجله‌ای هم در کار نبود. منتها، هجوم جریان‌های محفلی در انتهای دهه هفتاد و صورت‌سازی‌های غیر شعری باعث شد که تصویر درستی از شعر هفتاد در دست نباشد و حقیقت شعر هفتاد تحریف شود، وگرنه کتاب‌های مهم هفتاد، اگر دوباره منتشر شوند، باز آثار مهمی تلقی خواهند شد. درباره بخش دوم سوالت هم باید بگویم که شعر تنها دارویی بود که کمک کرد درد دوری را تحمل کنم، البته وقتی دوری، همه چیز را از دور می‌بینی و بر آنچه در محافل می‌گذرد واقف نیستی، با اين‌همه، از طریق اینترنت همه را دنبال می‌کردم.
در اين سال‌ها ساده‌نويسي هم از سوي منتقدان زيادي مورد حمله قرار گرفت. بخش وسيعي از اين حمله‌ها ريشه در مسایلي غير از شعر داشت و انتقادهايي هم به طور طبيعي به خاطر خود شعر بود. به عنوان يك شاعر بي‌طرف كه وضعيت را زير نظر داشتيد بيشتر با كدام نحله‌هاي فكري همسو بوديد؟
معمولن در دعواهای ادبی از جنس ایرانی، حسادت اولین دلیل مخالفت است و خيلي‌ها، بیش از آنکه به شعر کسی انتقادی داشته باشند با شهرت یا محبوبیتش که حس می‌کنند دارد زیاد می‌شود، مشکل دارند. بدیهی‌ست که من با چنین نحله‌هایی همسو نباشم. برای کسی که دغدغه‌ای جز نوشتن ندارد، همراهی با چنین گروهانی واقعن اُفت دارد.
شما شاعري هستيد كه حاشيه‌ها هرگز دست از سرتان بر نمي‌دارند. اصولن كارهايتان با واكنش‌هاي متفاوتي مواجه مي‌شود. در سال‌هاي گذشته نقدهاي غير منصافه زيادي درباره آثارتان مطرح شد كه هرگز هم فرصت پاسخگويي برايتان فراهم نبود. بعد از يازده سال سكوت چگونه مي‌توانيد از آن همه حرف و حديث‌ها دفاع كنيد؟
من در خطرناک زندگی کرده‌ام، آن هم در خانه‌ای شیشه‌ای! برای اینکه به طرز فجیعی از پنهان‌کاری به تنگ آمده بودم، خیلی‌ها هم با پرداختن به زندگی خصوصی‌ام، به شعر هفتاد ضربه زدند و هرگز نفهمیدند، متفاوت نوشتن بدون زندگی متفاوت، ممکن نیست. البته حتی ماه هم برای همیشه پشت ابر نمی‌ماند، پس نیازی به دفاع نیست.
“مادرد” در شرايطي وارد بازار كتاب شد كه شعر ايران فضاي متفاوتي را تجربه مي‌كرد. سليقه مخاطبان تغيير كرده است و انتشار كمتر كتابي مورد توجه قرا مي‌گيرد. كتاب شما اما، اين فضا را شكست. در كمتر از يك هفته به چاپ دوم رسيد و خيلي‌ها درباره‌اش نوشتند كه بيشتر در فضاي مجازي منتشر شد. فكر مي‌كنيد به چه دليل “مادرد” اين‌طور مورد توجه قرار گرفت؟
همان‌طور که می‌دانید شرایط انتشار بخش زيادي از شعرها و داستان‌هایی که در دهه گذشته نوشته‌ام، فعلن در ايران مهیّا نیست. وقتی نشر بوتیمار پيشنهاد داد که می‌تواند تعدادي از کتاب‌هايم را منتشر کند، کارهای ناممکن را کنار زدم و از بین شعرهای قابل چاپ، سه مجموعه “مادرد”، “عاشق ماشق” و “خدایا مرا ببخش، حالا نه!” را به ایران فرستادم تا اولی و دومی را بوتیمار و آخری را نشر چشمه منتشر کند که فعلن فقط “مادرد” به بازار آمده است. هر کدام این کتاب‌ها از سلیقه و زیبایی‌شناسی خاص خود پیروی می‌کنند؛ مثلن در “مادرد” بیشتر روی تنوع فرم و ساختار شعرها متمرکز شدم و دلم می‌خواست این کتاب پیشنهادی باشد برای رهایی از حکومت سطر در شعر فارسی. در “مادرد” دیگر خبری از تزئین متن با تصویرهای نامرتبط و خیال‌های بی در و پیکر نیست و تخیل حرف اول را می‌زند. با توجه به مولفه‌های گلوبال پوئتری سعی کردم در “مادرد” نومدرنیسم خودم را تعریف کنم و خوشحالم که از آن استقبال شده است.
جريان‌هاي سياسي همواره بر بستر ادبيات تاثيرگذار بوده‌اند. با تغيير شرايط سياسي در ايران و روي كار آمدن دولتي كه شعار اعتدال مي‌داد، “مادرد” روانه بازار شد. واكنش مخاطبان به اين مجموعه، ضرورت نياز به اعتدال شعري و حضور صداهاي متفاوت را به تصوير مي‌كشد. فكر مي‌كنيد آيا شرايط سياسي مي‌تواند چنين اتفاقي را رقم زده باشد؟
تغییر حداقلی فضای سیاسی در نهایت شرایطی را فراهم آورده که کتاب من بتواند در ایران منتشر شود. متصدّیان امر باید پیشتر می‌دانستند که حذف هر صدایی نتیجه‌ای جز کاستن از غنای فرهنگی کشور ندارد.
در اين مجموعه سعي كرده‌ايد سليقه‌هاي مخاطبان مختلف را در نظر بگيريد. در بعضي شعرها ساده‌نويس مي‌شويد و در بعضي‌ها هم همان علي عبدالرضايي دهه هفتاد. آنجا كه اين دو را كنار هم قرا مي‌دهيد شعر شما شاخصه‌هايي پيدا مي‌كند كه خاص خودتان است.
بسیاری از کتاب‌های پیشین من مثل “پاریس در رنو” همین ویژگی را داشتند؛ یعنی شعرهای شهودی و تکنیکال و زبانی کنار هم قرار گرفته‌اند. می‌خواهم بگویم که هر شعری را، خودش می‌نویسد؛ اینطور نیست که تصمیم بگیرم این شعر را با زبانی خطی بنویسم و دیگری را با زبانی لوگو یا ادبی. در واقع بعضی وقت‌ها زبان از دریافت و شهود شعری عقب می‌ماند و تنها کنش بیانگری خود را به رُخ می‌کشد، گاهی نیز با توجه به خصلت دیونیزوسی‌اش از شور شعری انرژی مضاعف گرفته در میدان صفحه ویراژ می‌دهد. این هر دو رابطه‌ای مستقیم با ساحت متن دارند.
هميشه سعي مي‌كنيد ‌آثارتان از زندگي واقعي سرچشمه بگيرد. زيست شاعرانه مهم‌ترين ويژگي كارهاي شماست. فكر مي‌كنيد شعر تا چه اندازه مي‌تواند تاثيرپذير از زندگي واقعي شاعر باشد.
من اینجا تنها زندگی می‌کنم، دوستانم مدام زنگ می‌زنند که از خانه بیرونم بکشند و نمی‌دانند که در خانه دائم در سفرم. در خانه می‌توانم خودم باشم تنها و بی لقب. اینجا هیچ شخصیت کاذبی در كار نیست. هرچه بیشتر به این سرطان خو می‌کنم بیشتر به خودم نزدیک می‌شوم. تنهایی فرصت است، به راحتی هم به دست نمیآید. خیلی‌ها پنج روزِ هفته را بکوب کار می‌کنند تا آخر هفته استراحت کنند، اما همه از آخر هفته انزجار دارند برای همین می‌زنند به دریا که بین جمعیت شنا کنند، هیچ‌کس دوست ندارد در ساحلی خلوت آفتاب بگیرد برای اینکه آن منِ کاذبی که دست و پا کرده دیگر در كار نخواهد بود. کسی قادر نیست آخر هفته خانگی کند چون سرسام می‌گیرد. آخر هفته آدم‌ها بیکارند، فقط با خودشان کار دارند اما چون خودی درکار نیست دیوانه می‌شوند، برای همین آمار قتل و جرم آخرِ هفته می‌رود بالا. این روزها آدم‌ها کاملن تهی شده‌اند با درون خالی هم گفت‌وگو غیرممکن است، پس می‌روند در کافه‌ای که گوشی پیدا کنند. روزمرگی همه را قورت داده، کار و اداره هم فقط کمک می‌کند که اینها یک دیگری بشوند؛ کسی خودش نیست، آقای مهندس است، دکتری در مطب است، لقب است اما تهِ هفته هیچ نیست. من از این چرخ کاذب خوشم نمی‌آید و سرطان تنبلی را به پروسه طویلی از فعالیت که ماشینی و آدمکش است ترجیح می‌دهم. مثل همه زندگی کردن و تکرار روزها موجب فراموشکاری می‌شود، پس اغلب سعی می‌کنم به فعالیت‌های عملی‌ام تا جایی که می‌شود تازگی بدهم، بعد هم این تازگی را ثبت می‌کنم در شعرم تا از یاد نرود. از این بابت شعر زندگی‌نامه من است. در واقع شعر من محل جاسوسی نزدیکانی‌ست که مایلند از گذر روزهام بیشتر بدانند.
كتاب شما از سوي كارشناسان فعال عرضه شعر در سال ۹۲، به عنوان بهترين كتاب نظرسنجي مجله تجربه انتخاب شد. چنين بازگشتي مي‌تواند هم مسئوليت بيشتري را براي‌تان به وجود بياورد و هم اينكه سطح توقع از كتاب‌هاي آينده‌ات را بالاتر ببرد. علي عبدالرضايي در شعر آينده ايران چگونه نقش بازي خواهد كرد؟
چنین توقعی نداشتم و همین جا از همه کسانی که به “مادرد” رأی دادند تشکر می‌کنم. مرا از کودکی شاگرد اول بار آورده‌اند، اینکه بیست بگیری و مدام شاگرد اول باشی، تا وقتی که ایران بودم با من بود. اما تجربه یازده سال دوری از خانه، دیگرم کرده، در جهان من دیگر کسی علاقه‌ای به بی‌رقیب بودن ندارد، همین که بتوانم بهترین علی عبدالرضایی دنیا باشم یعنی که خودم بودم. چند سالی‌ست که در کشورهای مختلف کارگاه شعر و داستان نومدرنیستی برگزار می‌کنم. ما متاسفانه همیشه خودمان را دست کم گرفته‌ایم چون تصویر درستی از شعر جهان نداریم. پس ضمن بی‌توجهی به حاشیه‌هایی که درست خواهند کرد، نهایت تلاش خودم را می‌کنم تا طی سال‌های آینده این درک نومدرنیستی را به دیگران نیز انتقال دهم.

منبع: ماهنامه تجربه شماره۲۷
کتاب من با قبول مخالفم