اگر كهنه را تف نكنى، اگر بالاش نیاوری تا ابد بازیات میدهد. تازه اما بازى ندارد با كسى؛ نو خودِ زندگیست؛ نو خطرناك است. باید با کله به سمتش بروی وگرنه از دستش میدهی؛ مثل شعر نو. بلد نیستی حتی از رو بخوانی، با اینهمه دست تو را میخواند. دعوتت میکند به قهوهای سر میز فردا، استخاره نکن! برو! تصمیم در گذشته اتفاق افتاده به درد نو نمیخورد. مدام ترس تو را صدا میزند؛ دوست است یا دشمن؟ ول کن! بگذار در تو وارد شود، پیداش میکنی. کلهات را انبار نکن! آدرس عوض شده؛ آنچه پیشتر به حافظه دادی حالا مرده. حقیقت الان است نه در دیوان حافظ! غزل مدام حالت را گرفته نه فالت را! حقیقت همیشه زندهست ، تازهست. مرگ قدیم است، زندگی جدید. با تازه زندگی پیشنهاد میکند، شعر نو از تو درخواست خطر میکند. حافظ ولی توی حافظه زندانیات کرده، حبست کرده تا مرگ بیاید؛ چون قدیم است، پیشاپیش تو را کشته اما هی پند میدهد که مواظب باش!
سارا عاشق داوود بود ولی نبود، چون داوود قدیمی بود. البته داوود قدیمی نبود؛ رابطهاش با سارا قدیمی شده بود. یک شب که در پارتی علی مست شد و سارا را بوسید، داوود دید، دید که سارا هم او را بغل کرده، او را پس نزده، پس خیال کرد که سارا دیگر عاشق او نیست. سارا بود اما دیگر زنده نبود، چون داوود دیگر مرده بود، علی ولى نو بود. او را نمیشناخت، پس در را باز کرد که وارد شود. یک هفته با هم خوابیدند. خطر برطرف شد حالا باید طرف سراغ داوود میرفت، رفت! اما داوود تمام درها را بسته بود، سارا دیگر قدیمی شده بود، ابراهیم که بیخود سراغ هاجر نرفته، رفته!؟ نو خطرناک است اما زیباست مثل زندگی، همه میخواهند تازه شوند اما دلش را ندارند. باید از دست بدهی، آسان نیست! به دست آوردن فقط کمی تلاش میخواهد؛ از دست دادن اما آسان نیست. ترسهات را صدا کن، عقبنشینی میکنند، بعد زندگی پیش میآید ، و خطر آغاز میشود. آنها که پلان میکنند، آنها که تصمیم میگیرند هرگز نو نمیشوند. تصمیم از گذشته میآید و نو آیندهست؛ مثل یک نوزاد در لحظه عمل کن. حتی نوزاد همسایهام، آلبرت، وقتی که شیر میخواهد خجالت نمیکشد فوری گریه میکند؛ از این نوزاد که کمتر نیستی! برای اینکه تازه شوی باید در آینده باشی یعنی همین که حس کردی در باز شده بپر! این آن، این لحظه را توی آینده پرت کن! اصلن سخت نیست فقط باید بتوانی از دست بدهی آنوقت بدست میآید.
منبع: کتاب دیلِگپ