زن به تصادف آدم شد!_علی عبدالرضایی

اگر می‌شد با شلیکی همه آدم‌ها را کشت و از دوباره زنی را قادر کرد باردارِ همه عالم باشد چه می‌شد؟ چه می‌شد اگر زایمانِ برابری رُخ می‌داد و مردمی را برادرِ هم می‌کرد؟
نمی‌شد!
فقط آن‌ها که می‌فهمند دچارِ سوءتفاهم‌اند! طوری که بفهمی‌نفهمی هنوز فهمیده و نفهم با هم‌ند و گوشی که تاب آورد شنود از منی که آبشارِ پرسش‌م تحصیلاتِ صدا دارد، در کار نیست چه جوابی!؟
پاسخِ شاعر وقتی حاصل می‌شود که بداند به وقتِ پاسخ محصول می‌شوند اما نمی‌شوند، فقط گوشه می‌گیرند که با هر دو گوش به او بدهند و نمی‌دانند که وی را با گوش و گوشه کار نیست، همیشه تنهایی خودش را در ازدحام انجام می‌دهد که در صحنه مرد کرده باشد و با شحنه زرد نه!
آنچه از وی عوام برمی‌دارند با همان‌چه درکی که در خواص می‌گذارد چه ربط‌ها که ندارد. بینِ این دو عدّه البته فاصله چندان نیست که زود باشند. هر دو دائم جاده غلط کردند، زیرا هر آنچه پیداست گم شد! این دو عدّه من را کجا دیدند و ایشان را با من چه بود، نمی‌دانم! اینان مگسانند به گردِ زرد خرمگسی گرد شده! با زن در بیرون؛ من! مترادف دارند، دریغا انسان! که ایشان در پنهان بر این باورند که زن یعنی به تصادف آدم شد! شاعر اما چند صباحی‌ست که از سفره پرهیز کرده تا عورت بیاید! او را دیگر هوا و هوس سرد شد، چون نیامد! پس بر آتشی افتاد و آتش بر همه افتاد و ریا نکرد چو حافظ موس‌موس‌کنان نزد زن! که من به تمامی کافر شدی هزاردست! حرف‌هاست مرا که نمی‌یارم نوشت. خُمسی خود خطاب شد و انگار همی کافی‌ست! الباقی را می‌گذارم بر دل‌ها و در گذرم تا بعدان دیگری از علی‌های عالی خواند و این فمن‌یعمل بجنباند!

متنی از کتاب رکیک‌تر از ادبیات