من و تو بیتفاوتيم
دو بیتفاوتيم
كه در شباهت عجيبی كه به هم داريم
با هم تفاوت داريم
من و تو همديگريم
دو يكديگريم كه با من تو يك ديگری كه در من به دنبالِ يك ديگری
دربدری
در حوالی دلداری هميشه اشتغال داری
دلي ولی دلِ عشق داری نداری
از وقتی كه در تو آمدم
تنگ دلِ من نشستهای خستهای دلت گرفت پاشم!؟
دلم گرفته بود
در دلم جا گرفتی
جای دلم را گرفتی
دلم گرفتی و رفتی
من از آينه دل كندن آمدم كه در تويی كار بگذارم
كه از ماندن برای من دل كندی
با اتاقی به مادريد آمدم كه از آن نرفته بودم
از وقتی به اين اتاق رفتم
به مادريد نرفتم
در تو از چشمهای تو يك سال آزگار چنان تو رفتم
كه هر دو پايم مصرف شد
پايی كه راهی داشته باشد ندارم
راهی كه پا داده باشد در كار نيست
مرا هر جای راهم كه انداخته باشی تختی گذاشتهام كه با رد تنِ تو میخوابد
بيدار شو!
دلم گرفت پا شم!؟
از کتاب: کادویی در کاندوم
شاعر: علی عبدالرضایی