“چرخ”
محکمتر از همیشه میزنم، آنقدر که آب از لب و لوچهاش راه بیفتد. باید بغلش کنم با دست راستم چنان فشاری دهم که دیگر جرات خیز گرفتن نکند. میکنم، صداش خانه را برداشته لبههایی که بیرون افتاده جمع کردهام تا پوست نازکش داغتر و پیچ و تاب مار مانندش حریصترم کند. حالا صدای میز هم درآمده.
جیغی که میکشد مردّدم نمیکند. تازهکار که باشی کِیف همهچیز را میبری حتی غاری که اگر حواست جمع نباشد با کله میروی تا ته.
طفلی اگر چاره داشت دو پای فرار قرض میکرد جیغ پیشکش.
اینکه جای دستهام روی کمرش افتاده عجیب نیست انگار زیادهروی کردهام اما مقصر این چند گرم گوشت بیزبان است. طوری دلبری میکند که از دماغ فیل هم که افتاده باشی براش لهله میزنی.
جا نمیزنم اما آنقدر به خود پیچیده که دلم میسوزد؛ آخرین ضربه را آرامتر میزنم تا این همه ولع ناکارش نکند. حالا تکه گوشتی که مقاومت میکرد مثل کرم از رودههاش بیرون زده.
تمام شد؛ سیم را میکشم تا دست از پا درازتر کنار بایستد…!
بیچاره چرخگوشتم!
“سمیه ابراهیمی”
نقد علی عبدالرضایی:
شهرزاد توانست هزار و یک شب قصهگویی کند، چون از تکنیک «تعلیق» استفاده میکرد. نویسنده نیز در این داستان از تعلیق بهره میبرد و آن را در پایان داستان تمام میکند. داستان در فضایی اروتیک آغاز میشود اما در پایان لو میرود که مقصود، چرخ گوشت بوده است و بدین ترتیب داستان تمام میشود. این اتفاق به این دلیل میافتد که نویسنده با روایتها بازی نمیکند و در روایت از موتیفهای آزاد استفاده نمیشود.
دو نوع تعلیق وجود دارد:
1- تعلیقی که با فرم ایجاد میکنیم، یعنی روایت را شقهشقه میکنیم؛ به عنوان مثال اول، میانهی روایت را طرح میکنیم، سپس ابتدا و بعد پایان داستان نقل میشود. این نوع تعلیق، ساختی و شکلی است و خواننده را کنجکاو و مشتاق به ادامهی داستان میکند. نویسندههای پستمدرن از این نوع تعلیق زیاد استفاده میکنند.
2- تعلیقی که بدل به بغرنج و مساله میشود و ایجاد سوال میکند. سوال میتواند زیستی، هستیشناسانه، فلسفی و یا موضوعی باشد.
اگرچه در این داستان به دلیل استفاده از تکنیک تعلیق، پایان داستان غافلگیرکننده است اما تعلیق به سادهترین شکل خود اتفاق میافتد و رابطه علت و معلولی همه چیز را لو میدهد و به این ترتیب داستان تمام میشود.
کسانی که مینویسند یا بهطور جدی میخوانند، ذهن سوالسازی دارند؛ ذهن سوالساز یعنی ذهن روایتپرداز. هر کسی که فکر میکند، ذهن روایتساز دارد. ما به هر چیزی که برخورد میکنیم، روایتی دارد و در مسائل روزمره مدام با روایتسازی مواجه هستیم. معمولن انسانهایی که دچار عقبماندگی ذهنی هستند، قدرت روایتسازی ندارند. آرامش زمانی برای انسانهایی اتفاق میافتد که از جهان پیرامون روایتی داشته باشند. روایت نسبت مستقیم با اطلاعات (Information) ما دارد؛ هرچه اطلاعات ما از جهان پیرامون بیشتر باشد، دستیابی به آرامش راحتتر میشود. پس نوشتن کار سادهای نیست، زمانی که ما اقدام به نوشتن میکنیم، عملی فلسفی انجام میدهیم پس باید داستان را علت و معلولی نوشت و با دلایل بازی کرد. در داستاننویسی، بهخصوص داستان کوتاه، جزئیپردازی بسیار مهم است. بحث ایجاد سوال و روایتسازی را با مثالی بهتر روشن میکنم. صحنهای را تصور کنید که دو کودک بیرون از کلاس با یکدیگر در حال دعوا کردن هستند و یکی از آنها با درآوردن چاقویی سعی در کشتن دیگری دارد. معلم این صحنه را از پنجره کلاس میبیند اما در عین حال درون کلاس بخاری در حال آتش گرفتن است و هر لحظه ممکن است کل کلاس بسوزد. پرسش روایت اینجاست که معلم باید چه کار کند؟ دو کودک را از هم جدا کند یا به سمت بخاری بدود و کلاس را از سوختن نجات دهد؟ نویسنده باهوش کسی است که داستان را در اینجا تمام میکند تا خواننده کنجکاو و علاقهمند شود و خود روایت را پایان دهد.
در ادامه داستان سمیه را سطر به سطر بررسی میکنیم.
داستان اینگونه آغاز میشود:
«محکمتر از همیشه میزنم آنقدر که آب از لب و لوچهاش راه بیفتد».
در اینجا سه روایت در ذهن خواننده شکل میگیرد. شاید داستان صحنه دعوا و زد و خورد دو نفر را به تصویر میکشد. روایت دوم صحنه سکس دو نفر است و روایت سوم این است که یک نفر در حال خودارضایی است و یک نفر دیگر هم در حال نگاه کردن به اوست.
«باید بغلش کنم با دست راستم و چنان فشاری دهم که دیگر جرات خیز گرفتن نکند» با این جمله، خواننده محدودتر میشود و روایت خودارضایی از بین میرود.
«میکنم، صداش خانه را برداشته. لبههایی را که بیرون افتاده جمع کردهام تا پوست نازکش داغتر و پیچ و تاب مارمانندش حریصترم کنم. حالا صدای میز هم درآمده.»
در این قسمت کاملن روایت سکس در ذهن خواننده جان میگیرد. اگر نویسنده از تعلیق فرمی استفاده کرده بود، در اینجا میتوانست از این روایت خارج و به جای دیگری برود، یعنی توصیف دیگری ارائه میکرد که مخاطب را سردرگم و کنجکاو کند، اما نویسنده همان خط را ادامه میدهد.
«تازهکار که باشی کیف همهچیز را میبری حتی غاری که اگر حواست جمع نباشد با کله میروی تا ته».
در این قسمت نیز نویسنده دهانه و لوله چرخگوشت را به واژن تشبیه کرده است. بنابراین از نظر نشانهشناسی دوباره خواننده در همان حیطه است. در ادامه، خواننده همان مسیر را تا پایان داستان ادامه میدهد. پلان نویسنده در این داستان موضوعی است نه اجرایی. تعلیق داستان هم موضوعی است نه فرمی. تعلیق فرمی در صورت اثر اتفاق میافتد. نویسنده میتوانست با جابهجایی ابژهها و روایت و یا اضافه کردن چند اتفاق، تعلیق فرمی به وجود بیاورد و از آن طریق خواننده را بیشتر کنجکاو کند تا داستان را دنبال کند. مساله دیگر این است که با اینکه روایت از فضایی اروتیک حرف میزند اما جذابیت توصیفی ندارد. یکی از دلایل این امر میتواند این باشد که نویسنده خودش را سانسور کرده است. چه بسا اگر این اتفاق نمیافتاد و قلمش را رها میکرد، میتوانست فضای اروتیک بهتر و بیپرواتری را به تصویر بکشد. تمام تمرکز نویسنده در این است که فضایی اروتیک بسازد و در پایان لو بدهد که داستان توصیف چرخگوشت بوده است و همانطور که پیشتر اشاره شد، همین موضوع باعث میشود که داستان برای خواننده تمام شود. در این داستان، نویسنده روایت خودش را کامل میکند اما روایتی را که دارد در ذهن خواننده ساخته میشود ناتمام نمیگذارد بلکه آن را به کل رد میکند، یعنی نویسنده بهتر بود فضایی ایجاد میکرد که خواننده در پایان داستانک به قطعیت نرسد. در اینجا بیماری ذهن سوالساز مخاطب مرتفع شده است. اگر در پایان داستان، روایت مخاطب کامل شود، ذهنش هم به آرامش میرسد که این موضوع برای یک مخاطب خلاق، امر مثبتی نیست. شهرزاد با استفاده از تکنیک تعلیق، روایت پادشاه را ناتمام گذاشت و توانست هزار و یک شب دوام بیاورد. در اینجا تعلیق به مثابه امری مسالهساز مطرح است که باعث کنجکاوی مخاطب میشود. سوال به این دلیل شکل میگیرد که روایت ما از ایدههایی که داریم کامل شود. انسانی که روایتش کامل نیست، انسان ناآرامی است و نویسنده نیز باید مخاطب را ناآرام بگذارد. بستر این داستان مینیمالیستی است. نویسندهی مینیمالیست خوب کسی است که تولید فکر و سوال کند. بنابراین مشکل اصلی این داستان این است که تولید سوال نمیکند.
هر هفته در سوپرگروه کالج داستان جلساتی تحتعنوان «کارگاه داستان» برگزار میشود، گاهی علی عبدالرضایی در این جلسات شرکت میکند و به نقد و بررسی داستانهایی که در گروه پست میشود میپردازد. این کارگاه داستان اختصاص دارد به متن پیاده شده فایل صوتی علی عبدالرضایی که در آن به تحلیل این داستان پرداخته است.
منبع: مجله فایل شعر ۹