ترور زمان_نوید استاک

با اندوهی بزرگ
کمری خمیده
مثل برگ که از شانه‌های درخت
بهار افتاده از پشت پلک‌هام
گرفته‌ام عصا
که باد نکند دست توی جیبم
و گذشته را بزنم به نیل
که از کجای مسیر مانده ام من!؟
باز نشسته‌ام ته پارک
مثل مأموری بازنشسته
میخکوبش کرده‌ست
کفش‌هایی
که راه می‌رود بر عکس
ای کاش پای رفتن‌ات را می‌زد

 

“مصطفا صمدی”

 

نقد و بررسی:
هر لحظه یک قدم به مرگ و نیستی نزدیک می‌شویم؛ مرگی که دلایلِ زیادی دارد: از دست دادن، مرگِ مغزی، تصادف، انفجار، کُشتار، خودکشی، اندوه و… . گذرِ عمر جلادی‌ست که با خطرناک‌ترین سلاح (زمان) تا مرگ، هر لحظه انسان را ترور می‌کند. مرگی که خطرناک‌تر از خودکشی‌ست؛ با خودکشی یک‌بار می‌میریم، اما با «زمان» هر لحظه در حالِ مُردنیم. آدم‌ها زمان را نادیده می‌گیرند و فکر می‌کنند فرصتِ زیادی برای جبرانِ گذشته یا ادامه دارند، جبرانی که هرگز نمی‌رسد، مگر در لحظه آغاز شود. زمان سایه‌ست؛ سایه‌ای که حتا در روشنایی زخم‌ می‌زند و تا نیستی و مرگ هم‌راهی‌ات می‌کند. نویسنده‌ها و شاعرها با بازی‌هایِ زمان آشنا هستند، قاتل و بی‌رحم بودنش را بهتر از همه می‌شناسند. وقتی برزمان باشی و به او فرصتی ندهی، ردِ پایت روی همیشه می‌ماند و فراموش نمی‌شوی. خاطره با فراموشی نمی‌ماند، زمان می‌رود…!

 

این شعر را با توجه به گارد ساختارگرایِ‌ جزئی‌نگر مورد تحلیل ساختاری قرار می‌دهم:
مؤلف در سطرهایِ ابتداییِ شعر، موتیفِ مقید را لو می‌دهد؛ موتیفِ مقیدِ این شعر «غم و سرخورده‌گی از زندگی به علت گذرِ عمر یا شکست در یک رابطه» است که با استفاده از موتیف‌هایِ آزادی چون «اندوه، کمری خمیده، افتادنِ بهار، عصا، گذشته، مسیر، بازنشسته» به موتیفِ مقیدِ شعر اشاره کرده است. با شعری ساختارمند روبه‌رو هستیم، اما در برخی سطرها لحن و اجرا دچارِ مشکل شده است که به آن خواهم پرداخت. شعرِ پیشِ رو با داستانِ موسا که یکی از پیامبران بود رابطه‌ی بینامتنی دارد. با استفاده از تکنیکِ ساختارگرایِ جزئی‌نگر شعر را به اپیزودهایی تقسیم و هر اپیزود را به‌صورتِ جداگانه بررسی می‌کنم:

 

اپیزودِ اول:
“با اندوهی بزرگ
کمری خمیده
مثل برگ که از شانه‌های درخت
بهار افتاده از پشت پلک‌هام”
در این اپیزود موتیفِ مقیدِ شعر مشخص شده است، بهتر بود مؤلف تا پایان موتیف را لو نمی‌داد که ذهنِ مخاطب را بیش‌تر به‌دنبالِ خود بکشاند. سطرِ اول توضیحی‌ست و اشاره‌ی مستقیم به موتیفِ مقید داشته و به علتِ توضیحی بودنش کمکی به شعر نکرده است. در شعرِ سپید نیازی به همه‌چیز گفتن نیست، بهتر است از کُد دادن در شعر استفاده کنیم. این اپیزود فردی را نشان می‌دهد که به علتِ پیری و سنِ زیادش کمرش خمیده و مثلِ برگ‌هایی که از شاخه می‌افتند زمانِ مرگش نزدیک است. بهار استعاره‌ای از جوانی‌ست و افتادنش از پشتِ پلک به معنایِ از بین رفتنِ جوانی و پیر شدن است که اعضایِ صورت به علتِ پیری دچارِ چین و چروک‌هایی می‌شوند. «اندوه، کمری خمیده، برگ، افتادنِ بهار» دال‌هایی هستند که بر مدلولِ اصلیِ شعر «غم و گذر عمر» دلالت دارند. «خمیدگی، شانه‌هایِ درخت، افتادنِ بهار» این نشانه‌ها با هم ارتباطِ معنایی دارند و به ساختارِ درونیِ و درون مایه‌یِ شعر کمکِ به‌سزایی کرده‌اند. اگر شعر از سطرِ دوم «کمری خمیده» شروع و توضیحاتِ ابتدایی(اندوهی بزرگ) از شعر کاسته می‌شد، با شعری ساخت‌مندتر روبه‌رو می‌شدیم. سطر سوم (مثل برگ…) در لحن‌گردانی دچارِ سکته شده است و پیشنهاد می‌شود به دو سطر تبدیل شود که خوانشِ بهتری را در اجرا منتقل کند:
«مثلِ برگ
که از شانه‌های درخت»

 

اپیزودِ دوم:
“گرفته‌ام عصا
که باد نکند دست توی جیبم
و گذشته را بزنم به نیل
که از کجای مسیر مانده‌ام من؟”
این اپیزود اشاره به ماجرایِ موسا دارد، که برای نجاتِ قومِ بنی‌ اسرائیل از دستِ فرعون به دریایِ نیل می‌زند؛ در این هنگام موسا عصایش را به دریا می‌اندازد و راه‌هایِ متعددی در دریا باز می‌شود و بنی اسرائیل از آن راه‌ها عبور می‌کنند و به‌دنبالِ آن‌ها افرادِ فرعون قصدِ عبور از دریا را دارند، که دریا به‌هم می‌پیوندد و افرادِ فرعون غرق می‌شوند. در این اپیزود «عصا و نیل» داستانِ موسا را در ذهن متبادر می‌کنند. تأویلِ دیگری که می‌توان از سطرِ «گرفته‌ام عصا» برداشت کرد: در دست گرفتنِ عصا به‌واسطه‌ی پیری و سال‌خوردگی، سطرِ دوم دو معنا را در ذهن ایجاد می‌کند؛ معنایِ اول: باد نکردن، یا خسته‌گیِ دست به علتِ مدتِ زیادی که در جیبِ شلوار یا کُت نگه‌ داشته یا کاری انجام ندهد و این سطر به نوعی کنایه از انجام ندادنِ کاری‌ است. معنایِ دوم: باد، دستش را مثلِ دزدی در جیبش نکند، که این‌جا باد به انسان تشبیه شده و یکی از سطرهایِ زیبایِ این شعر است که در آن «تشخیص» اتفاق افتاده است. «گذشته به نیل بزنم» استعاره از فراموشی‌ِ خاطراتِ گذشته است که گاهی تا آخرِ عمر خاطره یا خاطراتی بد ما را عذاب می‌دهد و یا با عکس، صدا، یا شنیدنِ اسمی در ذهن‌مان زنده می‌شود. در سطرِ چهارم (و از کجای…) کلمه‌ی «من» حشو است و پیشنهاد به حذفِ آن می‌شود. «از کجایِ مسیر ماندن» به معنای گُم شدن در راه یا مسیرِ زندگی‌ست، که با توجه به فضایِ شعر معنایِ دوم به ذهنِ نزدیک‌تر است. «عصا، گذشته، مسیر» دال‌هایی هستند که بر مدلولِ اصلیِ شعر دلالت دارند. این اپیزود با اپیزودِ قبلی در ارتباط است. در این اپیزود با سؤالی رو‌به‌رو می‌شویم، که ارتباطِ موسا با فضایِ شعر چیست؟ مؤلف پاسخ به این سؤال را به عهده‌ی مخاطب می‌گذارد. احتمال می‌رود به این علت که موسا (بر اساسِ گفته‌ی کتاب‌هایِ دینی) 120 سال عمر کرده و شخصی سال‌خورده بوده، شاعر خودش را در شعر به جایِ او گذاشته است که پیر یا غمگین بودنش را یادآوری کند.

 

اپیزودِ سوم:
“باز نشسته‌ام ته پارک
مثل مأموری بازنشسته
میخکوبش کرده‌ست
کفشهایی
که راه می‌رود بر عکس
ای کاش پای رفتن‌ات را می‌زد”
این اپیزود اشاره به افرادِ پیری دارد (پیرمرد، پیرزن) که معمولن در پارک‌ها در کنارِ هم جمع شده و به بحث مشغول می‌شوند و خاطرات‌شان را مرور ‌می‌کنند، یا روزنامه‌ می‌خوانند. مؤلف خودش را به مأموری بازنشسته تشبیه کرده است که باقیِ عمرش را در پارک می‌گذراند. «بازنشسته، رفتن» دال‌هایی‌ هستند که بر مدلولِ اصلیِ شعر دلالت دارند. پیشنهاد می‌شود سطرِ اول را با استفاده از بازیِ زبانی به صورتِ «باز/نشسته‌ام تهِ پارک» نوشته شود که دو معنا را در ذهنِ مخاطب ایجاد کند. «میخ‌کوب کردن» استعاره‌ای از جفت کردنِ پاها و احترامِ نظامی به مافوق است. «برعکس راه رفتن» منظور از یادآوریِ مداومِ خاطرات گذشته و بازگشت به عقب به‌واسطه‌ی فکرها، غصه‌ها و یادگاری‌هایی‌ست که از سال‌های گذشته باقی مانده، بهتر است کلمه‌ی «بر عکس» به «در عکس» تبدیل شود که معنایِ گسترده‌‌تری را در شعر و به‌خصوص در ذهنِ خواننده ایجاد کند. سطرِ پایانیِ این اپیزود، به این مفهوم اشاره می‌کند: پایی که در حالِ رفتن است را زخم کند، یعنی جلوی رفتن شخص مورد نظرِ مؤلف را بگیرد و اشاره به این جمله دارد «کفش، پایش را می‌زند (زخم‌ می‌کند)»! شعر با سؤالی به پایان می‌رسد: پایِ چه کسی را بزند؟ منظورِ شاعر چیست؟ به‌نظر می‌رسد که از رفتنِ معشوقش در عذاب بوده و آرزوی نرفتنِ او را داشته، که مؤلف از ابتدایِ شعر خود را محکوم به عذابی طولانی یا خودخواسته کرده که تا پایانِ عمرش به این عذاب دچار است. در این سطر «ای» اضافه است و نبودنش هم اختلالی در شعر ایجاد نمی‌کند، پس به‌تر است از شعر حذف و به شکلِ زیر نوشته شود:
«کاش
پایِ رفتن‌ات را می‌زد»
این اپیزود به‌واسطه‌ی سطرِ پایانی‌اش، با سایرِ اپیزودها ارتباطِ بسیار عمیقی ایجاد کرده است.
در ادیتِ پیشنهادی نکاتِ گفته شده را لحاظ می‌کنم:

 

ادیتِ پیشنهادی:
کمری خمیده
مثل برگ
از شانه‌های درخت می… که
بهار افتاده از پلک‌هام
عصا گرفته‌ام
که باد نکند دست توی جیبم
و گذشته را بزنم به نیل
که از کجا جا مانده‌ام؟!
باز/نشسته ام تهِ پارک
مثل ماموری پیر
که میخ‌کوبش کرده‌ست
کفش‌هایی
که می‌رود در عکس
کاش
پای رفتن‌ات را می‌زد…!

 

نتیجه‌گیری:
از ویژه‌گی‌های این شعر تقطیعِ مناسب و درون‌گرا بودنش است، که مخاطب را مجاب می‌کند که چندین‌بار اثر را موردِ خوانش قرار دهد و با هربار خوانشِ آن ارتباطِ بهتری با شعر برقرار کند. قطعن با استفاده از پیشنهادهایی که به مؤلف داده شد و بازنویسیِ دوباره‌ی اثر با شعری ساخت‌مندتر رو‌به‌رو خواهیم بود.

منبع: مجله فایل شعر 8