آندرگراند_علی عبدالرضایی

تخت‌خواب من است ايستگاه مترو
و اين ترن كه رسيده
زنى
كه لخت مى‌شود پاى تختم
ولى به شهر ديگر مى‌رود
تختخواب من است ايستگاه
تو مى‌آيى
ولى كسى نمى‌داند كى
و مى‌روى
به شهرى كه هيچ‌كس نمى‌داند كجاست
تخت‌خواب من است ايستگاهى
كه هيچ‌كس را نمى‌رساند
مگر به پانوشت
سرنوشتم
مثل يک گربه زير ماشين رفت
مثل تو
كه جز موهات
به جا نمانده روى ريل
كاش فقط خيلى دوستت داشتم
و تخت‌خوابم ايستگاه قطار نبود
كاش آن‌قدر دوستت نداشتم
كه پرت‌ات كنم زير قطار
هنوز همه‌جا هستى
مثل پرچمى سه رنگ
در بادهاى روى بناى ژاندارمرى
در ايستگاه
زندان
و لندن كه خواهرِ غربت است
دورىِ تو مرا مى‌كشد
مى‌كشد مرا تكرار اين‌همه صدا
و حماقت
كه نامش پدر بزرگ است
نه عشق

از کتاب جمهوری اسپاگتی

لینک ویدیوی این شعر در کانال یوتیوب کالج👇👇