چرا وقت انقلاب است؟ ( بیانیه‌ی یازدهم) _ علی عبدالرضایی

در این بحث تحقیقی، با توجه به نظریات متفکران و نویسندگانی چون «هانا آرنت» در کتاب «انقلاب»، «ولادیمیر لنین» در مجموعه مقالاتش، «لئون تروتسکی» در کتاب «تاریخ انقلاب روسیه»، « آلبر ماله» در کتاب «انقلاب فرانسه»، «دیوید پیتروزا» در کتاب «انقلاب فرهنگی چین» و چند مقاله‌ی پراکنده‌ی دیگر، به بررسی شرایط وقوع انقلاب‌های مهم در کشورهای مختلف و مقایسه‌ی آنها با شرایطی که ما در حال حاضر، بعد از «قیام فرودستان» داریم، پرداختم و این تحقیق نتایجی را به‌دست داد که طی یک سخنرانی در گروه پنج‌هزار نفری «کارگاه دمکراسی» در تاریخ یازدهم بهمن ماه 96 طرح کردم و لینک یوتیوب آن در انتهای این متن آمده است. زحمت پیاده کردن این سخنرانی را یکی از ادمین‌های گروه «کارگاه دمکراسی» کشیده است.

 

تحقق آزادی، عدالت اجتماعی و برخورداری از دمکراسی، آرزوی صد و ده ساله‌ی ما ایرانی‌هاست. ما صد و ده سال است که برای تحقق آزادی و عدالت و دمکراسی می‌جنگیم و در انقلاب مشروطه نیز تا حدودی موفق شده بودیم و تا زمانی که از ارتجاع مذهبی فاصله‌مان را بیشتر کردیم، این موفقیت ادامه داشت. گرچه بعد از انقلاب مشروطه، گرفتار اختناقِ سیاسی حکومت پهلوی شدیم، اما در اکثر زمینه‌ها پیشرفت داشتیم. در واقع دلیل اصلی وقوع انقلاب ۵۷، فقدان آزادی‌های سیاسی و آزادی بیان بود، نه گسترش فقر و فراگیر شدن تبعیض. ‌هرچند اگر سانسور وجود نداشت و احزاب آزادانه فعالیت می‌کردند، مردم در اواخر دهه پنجاه اسیر ارتجاع نمی‌شدند و باز مثل دوران پیش از انقلاب مشروطه، فریب مُشتی ملای مرتجع را نمی‌خوردند. اگر بخواهیم واقع‌بین باشیم، می‌بینیم که در اواخر سلطنت پهلوی، تبعیض‌ها تا حدودی از بین رفته بود، به‌طوری که ما لااقل در آن دوره، از آزادی‌های اجتماعی برخوردار بودیم؛ مثلن همه می‌توانستند مذهب دل‌خواه‌شان را انتخاب کنند، یا کسی برای بی‌حجابی زندانی نمی‌شد، جامعه دچار تبعیض جنسیتی نبود و آحادِ مردم از نظر قانون، تقریبن موقعیت برابری داشتند.
درست است که اوضاع ما در زمان شاه به خاطر فضایِ سیاسیِ بسته و عدم وجود آزادی برای فعالیت‌های مدنی، ایده‌آل نبود، اما جامعه کم‌کم داشت مدرن می‌شد و نسبت به کشورهای همسایه، اوضاع به مراتب بهتری داشتیم. در آن زمان اهداف انقلاب مشروطه به‌طور کامل محقق نشده بود، اما اوضاع کشور روند رو به بهبودی را طی می‌کرد و اگر سانسور و سرکوبی در کار نبود، هرگز انقلاب ۵۷ رخ نمی‌داد. آن انقلاب، دستاوردهای هفتادساله‌ی ما را به ناگهان بر باد داد و حکومت اسلامی در طول این سال‌ها، باعث عقب‌گرد کشور در تمام امور شد، طوری که حالا در بسیاری از موارد به دوران ماقبلِ مشروطه بازگشته‌ایم. اگر بخواهیم علمی و منطقی به این مساله نگاه کنیم، می‌بینیم که مردم ایران طی چهل سال اخیر، یک حکومت زورگو و مادونِ قرون وسطایی را تحمل کرده‌اند.
جامعه‌ی ما در زمان شاه هم مردسالار بود، اما غلظت مچوئیسم و مردسالاری در طی چهل سال اخیر، حداقل چهل برابر شده، طوری که حالا تمام قوانین علیه زنان جامعه‌ است. در واقع تبعیض جنسیتی باعث شده که تمام جامعه دچار افسردگی شود، چون با حبس زن در خانه و زیر حجاب، زندگی را افسرده و مریض کرده‌اند.
دیگر مطلقن چیزی به نام آزادیِ فردی و اجتماعی در ایران وجود ندارد. از لحاظ فرهنگی تمام رسانه‌ها در خدمت تحمیق و در حال تزریق بلاهت‌ند، به نحوی که هیچ شبکه‌ی تلویزیونی را نمی‌بینیم که هدفش ارتقاء فرهنگ باشد و تقریبن تمام آن‌ها از هر جهت خرافه را تبلیغ می‌کنند.
در زمان شاه، سانسور وجود داشت؛ اما با این وجود ما آن‌همه مجله‌ی ادبی و فرهنگی داشتیم و در این بین، معدود نویسنده‌هایی بودند که بعضی از کتاب‌هاشان مجوز چاپ نمی‌گرفت، ولی حالا دیگر کتابی منتشر نمی‌شود و یا به عبارتی سانسور چنان وسیع و هولناک شده، که کتاب‌های منتشر شده هم، به معنای واقعی کتاب محسوب نمی‌شوند.
در حکومت الیگارشی ایران، قدرت فقط بین چند نفر معدود دست به دست می‌شود، فساد و رشوه‌خواری در تمام سطوح جامعه موج می‌زند و مردم هر روز فقیرتر می‌شوند. در اصل جامعه دروغ‌گو شده و اختلاس و دزدی مقدّس.
ما هرگز در هیچ دوره‌ای از تاریخ، این‌ حجم از مهاجرت و تبعید را که منجر به فرار طبقه‌ی الیت شود، تجربه نکرده بودیم. حالا دیگر نخبگان و روشن‌فکری ما مثل محیط زیست‌مان کاملن تخریب شده‌اند و افراد جامعه، بی‌خود و بی‌جهت پرونده‌دار و زندانی می‌شوند. ما کشوری نبودیم که بدین شکل در خاورمیانه منزوی شود و با اغلب کشورها در جنگ باشد. اگر در زمان شاه، از آمریکا حرف‌شنوی داشتیم و در برخی موارد تحت سیطره‌ی استعمارِ مدرن این کشور بودیم، حالا ارتش و سپاه ایران بدل به پیاده‌نظام استعمار کثیفی مثل روسیه شده و از طرف دیگر، بازارمان به دست صنعت فیک چینی افتاده است. چرا ما باید در جنگ‌های بیهوده، این‌همه کشته بدهیم؟ چرا باید در جنگ با عراق آن‌همه سرباز ایرانی تلف شود و بعد در حمایت از عراق، باز سربازان‌مان را قربانی کنیم، بدون این‌که هیچ سودی عایدمان شود؟ چرا اسیر یک سیاست گیج و مشتی سیاست‌مدار ابله شده‌ایم؟ البته در دهه‌ی شصت، جوانان ما فقط در جنگ با عراق کشته نشدند، بلکه در زندان‌های حکومت خمینی هم قتل‌عام‌شان کردند و این واقعن تراژدی بزرگی‌ست که تاریخ ایران هرگز از یاد نخواهد برد. اگر قبلن در ایران سه طبقه‌ی فرودست، متوسط و فرادست داشتیم، حالا جمعیت کشور را فقط یک طبقه‌ی محدودِ غنی و یک جمعیت بزرگِ فقیر و زیر خط فقر تشکیل می‌دهد، چرا؟ ما کِی در ایران این‌همه دزد و تن‌فروش و قاچاقچی و معتاد داشتیم؟ کجای تاریخ کلماتی مثل “زباله‌گرد” و “گورخواب”، وِرد زبان‌ها بود؟ ما همه‌چیز را باختیم و دیگر چیزی نمانده که به آن ببالیم، جز این‌که افتخار کنیم تولیدمان در کارخانجات ملاسازی و تروریست‌پروری بالا رفته است.
استمرارطلبان و آن‌هایی که می‌گویند مردم در دی‌ماه امسال فقط برای مسائل اقتصادی و فقر به خیابان رفتند، چه پاسخی برای این سوالات و این‌همه پسرفت و فلاکت دارند؟ آیا وجود سانسور و فقدان انواع آزادی، به فقر و رکود اقتصادی ربط دارد یا به سیاست‌گذاری‌های مشتی ملای مرتجع؟ مانده‌ام چطور اصلاح‌طلبان هنوز از انقلاب ۵۷ دفاع می‌کنند؟ انقلاب ۵۷ علیه حکومتی بود که ضعف‌هایی به مراتب کمتر از حکومت اسلامی داشت، استمرارطلبان با دفاع از آن انقلاب، انقلاب امروز را که اساسن ضدّ حکومتی‌ست که زندگی و نفس کشیدن را قدغن کرده، به صلاح جامعه نمی‌دانند و برای حفظ و حراست از یک دیکتاتوریِ قرون وسطایی، با انواع روش‌ها (از خطر سوریه‌ای شدن کشور گرفته تا تکه‌تکه شدن ایران و بروز جنگ داخلی!) به مردم کلک می‌زنند؛ دلیل این‌همه بهانه‌تراشی چیست؟ چطور می‌توانند حجم وسیع مصیبت و ستم را ببینند، اما سکوت کنند و خفه‌خون بگیرند؟ چطور می‌شود با شرکت در انتخابات، حکومتی را که به اعتراف خودشان رییس‌جمهور در آن نقش تدارکات‌چی دیکتاتور را دارد، اصلاح کرد؟
قصد ندارم تکرار مصیبت کنم، اما چون ۲۲ بهمن نزدیک است، با این مقدمه سعی کردم نشان دهم که اصلاح یک ساختارِ از ریشه ویران و پوسیده، غیرممکن است. پس باید چه‌کار کنیم؟ آیا راهی جز تغییر و رسیدن به یک دمکراسی واقعی داریم؟ از طرفی دمکراسی واقعی اتفاق نمی‌افتد مگر این‌که در ابتدا، به جان میکرودیکتاتوری که همگی در ذهن‌مان داریم، بیفتیم. این بدان معناست که جنبش دمکراسی‌خواهی باید حرکتی از پایین به بالا داشته باشد، چون محال است که ما بتوانیم با انتخابات، یک حکومت مرتجع را بدل به حکومتی دمکرات بکنیم، بنابراین وعده‌هایی که استمرارطلبان می‌دهند، سرابی بیش نیست و راهی نداریم مگر این‌که بنای قرون وسطایی حکومت اسلامی را تخریب کنیم و عمارتی نو بسازیم. حال ممکن است عده‌ای بپرسند از کجا بدانیم بنای تازه را باز یک دیکتاتور جدید از ما نمی‌دزدد؟
این‌جاست که بحثی خلاق مطرح می‌شود و من نامش را «تلاش برای تحقق یک انقلاب شعوری» می‌گذارم که جز با انقلابی اجتماعی حاصل نخواهد شد. حالا باز ممکن‌ست عده‌ی دیگری بپرسند که این امر چگونه اتفاق می‌افتد؟ آیا شرایطش را داریم؟ در اصل تحقیق و تحلیلِ واقعی ما از همین‌جا آغاز می‌شود. برای این کار باید نگاهی به تاریخ انقلاب‌های مختلف و نتیجه‌ی فکرپردازی و تحقیق افرادی مثل “هانا آرنت”، « لئون تروتسکی»، “ولادیمیر لنین” ، « آلبر ماله »، « دیوید پیتروزل » یا تجربه‌ی سیاسی خودمان (کارهای کسانی مثل “خلیل ملکی” و رویکرد کمونیست‌ها و یا ملی‌گراها) در طول صد و ده سال گذشته بیندازیم.
هانا آرنت برای هر انقلابی پنج مرحله قائل است و اعتقاد دارد انقلاب همیشه علیه حکومتی که مشروعیتش را از دست داده، اتفاق می‌افتد. بی‌شک اگر همه‌ی راه‌کارهای سیاسی به بن‌بست برسند و قرار باشد که تکلیف مردم در نبرد خیابانی روشن شود، دیگر نمی‌توان جلوی انقلاب را گرفت؛ چون در این حالت، حکومت فقط قادر است از نیروی نظامی جهت سرکوب استفاده کند و چنین سرکوبی اگر تداوم یابد، منجر به ریزش نیرو در نظام پلیس و ارتش خواهد شد.
هانا آرنت می‌نویسد که نه مردم و نه انقلابی‌های حرفه‌ای به تنهایی نمی‌توانند خیزش عمومی را به ثمر برسانند، مگر این‌که لحظه‌ی حساسی را که در آن، مردم آمادگی دارند تا اقتدار حکومت را به چالش بکشند، تشخیص دهند و از طرفی، اقتدار و اتوریته‌ی حکومت نیز از درون پوک و توخالی شده باشد. آرنت معتقد است فرق یک انقلاب با شورش و کودتا در این است که انقلاب باید هدف مهمی داشته باشد؛ او بهترین هدف را تحقق آزادی می‌داند و تاکید دارد که بعد از انقلاب، دامنه‌ی این آزادی باید در نویسش قانون اساسی جدید کاملن لحاظ شود و دولت آینده را ملزم به عمل در چهارچوب آن قانون کند.
نظرات لنین هم با کمی تفاوت با عقیده‌ی هانا آرنت این‌همانی دارد.
ولادمیر لنین یک انقلاب موفق را در فراگیر بودنش جست‌وجو می‌کند، یعنی طوری باشد که تمام افراد یک طبقه در آن شرکت داشته باشند یا اکثریت افراد متعلق به طبقات مختلف در آن وارد شوند. او معتقد است برای شکل‌گیری چنین اتحادی، باید به دنبال اهدافی رفت که همه‌ی طبقات اجتماعی را تشویق به شرکت در انقلاب کند. در قیام فرودستان ایران، برخی از گروه‌های اجتماعی حضور نداشتند یا کمتر فعال بودند، مثلن استمرارطلبان موفق شدند با طرح حیله‌هایی مثل سوریه‌ای شدن ایران، بخش بزرگی از جمعیت متعلق به طبقه‌ی متوسط را بترسانند و از این طریق، مهارشان کنند و یا مردم شهری مثل تبریز، آن‌طور که باید در این قیام شرکت نداشتند. لنین می‌گوید سازمان‌دهی انقلاب باید طوری باشد که چنین گروه‌هایی هم تشویق شوند و در انقلاب حضور داشته باشند؛ او معتقد است که با پیشرفت انقلاب، روابط و مناسبات بین گروه‌های اجتماعی تغییر می‌کند و اتحاد مستحکم‌تری بین‌شان شکل می‌گیرد، پس باید ببینیم با فراهم کردن چه فضایی می‌توان این اتحاد را بیش‌تر کرد تا اغلب گروه‌ها مجاب شوند که در تظاهرات اعتراضی شرکت کنند.
طبق باور لنین، انقلاب تنها در براندازی تعریف نمی‌شود و فقط با انجام یک عمل یکّه در نبردی یکّه اتفاق نمی‌افتد، بلکه باید سلسله نبردهایی در جبهه‌های مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی شکل بگیرد، طوری‌ که در نهایت منجر به سلب مالکیت از سرمایه‌داری شود.
لنین انقلاب را به اکتی هنری تشبیه می‌کند که باید بدون توقف و مرحله به مرحله پیش برود و از آشفتگی حکومت دیکتاتوری بیش‌ترین استفاده را بکند. یعنی مردم به هر بهانه‌ای دست به اعتصاب بزنند، به خیابان بیایند یا مباحث تئوریک درباره‌ی انقلاب را مطرح کنند و شعور اجتماعی را بالاتر ببرند.
این‌جاست که بحث امکان انقلاب پیش می‌آید.
شرایط وقوع یک انقلاب چیست؟ در چه شرایطی تحقق انقلاب، نوعی ناگزیری‌ست؟
بی‌شک بروز نارضایتی اکثریت مردم از حکومت مرکزی، اولین دلیل مهم هر انقلابی در طول تاریخ بوده و اساسن همین نارضایتی اکثریت، دلیل محکمی‌ست که حکومت مشروعیت خودش را بنا به تعریف هانا آرنت از دست می دهد. البته این نارضایتی باید در عرصه‌های مختلف فرهنگی، سیاسی و اقتصادی رخ دهد تا پتانسیل فراگیر شدن را داشته باشد و به‌ صورت اعتراضات خیابانی، اعتصاب و درگیری بروز کند. در چنین شرایطی روشن‌فکرانِ نحله‌های مختلف فکری باید وارد عمل شوند و درباره‌ی ایدئولوژی‌های گوناگون روشن‌گری کنند و هم‌زمان با انقلاب، باعث ارتقاءِ شعور سیاسی مردم شوند. اساسن من به این دلیل گروه تلگرامی “کالج داستان” را به “کارگاه دمکراسی” تبدیل کردم تا با کمک هم شناخت بیش‌تری از انواع دموکراسی و ساختارهای سیاسی را به‌دست دهیم.
شناخت شرايط جامعه‌ی مستعد انقلاب بسیار مهم است، انقلاب در زمان و مکانی امکان موفقیت دارد که در آن نوعی دوقطبی اتفاق افتاده باشد، یعنی شرایطی ایجاد شود که گروه‌های اجتماعی، دیگر به‌طور کامل امیدشان به اصلاح را از دست بدهند و از سیستم سیاسی مسلط ناامید شده باشند. در چنین فضایی ما همیشه با نوعی دوآلیسم مواجه می‌شویم، دوآلیسمی که یک طرف آن حکومت و در طرف مقابل مردم و خواسته‌هاشان قرار گرفته‌اند. البته تا قبل از قیام فرودستان هم این دوآلیسم وجود داشت، اما در هر دو سمت خود حکومت قرار داشت؛ یعنی جمهوری اسلامی از بدو پیدایش، خودش مدام اپوزیسیون خود را تولید می‌کرد، طوری که طی بیست سال، استمرارطلبان به عنوان جناحی حکومتی، در رُل منتقد حکومت ظاهر می‌شدند. به همین دلیل، حکومت مدام در حال پیش‌روی بود و مردم مدام در حال عقب‌نشینی. اما در قیام فرودستان نوعی تغییرِ صف اتفاق افتاد و مردم در جایگاه واقعی خودشان قرار گرفتند و اگر باز فریب نخورند، بدون شک از این به بعد حکومت اسلامی مدام عقب‌نشینی خواهد کرد و مردم مرحله به مرحله پایگاه‌هایی را که از دست داده بودند، دوباره از چنگ رژیم درمی‌آورند. البته این امر در صورتی اتفاق می‌افتد که حکومت موفق نشود با ایجاد تفرقه‌های مذهبی و قومیتی، صف‌های مردمی را کوچک یا از هم جدا کند.
پس در هر انقلابی اول مشروعيّت سیاسی حکومت زیر سوال می‌رود، حکومت هم وقتی یاس و ناامیدی مردم را می‌بیند، رفته‌رفته ناتوان می‌شود و شكاف بین قدرت سياسى و قدرت اجتماعى به حدّى مى‌رسد كه ادامه‌ی چنین وضعى در جامعه برای حکومت غیرممکن می‌شود.
مهم‌ترين عاملى كه شرايط انقلابى را بیش‌تر مهیا می‌کند، تضاد بین ارزش‌های مسلّط بر سيستم سياسى و ارزش‌هاى حاكم بر گروه‌هاى اجتماعى و مردمی‌ست. هانا آرنت می‌گوید تا وقتی كه اعتبار سیاسی حکومت مرکزی پابرجاست، هيچ انقلابى احتمال موفقیت ندارد.
در چنین شرایطی، اعتبار و اعتماد به رژيم آن‌قدر کم می‌شود كه استفاده از قدرت سياسى نتیجه‌ای ندارد و حکومت ناگزیر است که تنها به زور متکّی شود. در این وضعیت استفاده از اهرمِ زور، تنها ابزار حکومت برای حفظ موجوديت خود است، پس تعداد نيروهاى پليس و ارتش را افزایش می‌دهد زیرا با به كار بردن این روش، می‌تواند زمان بخرد و انقلاب را به تعویق بیندازد؛ اساسن حکومت متکی به زور، پایدار نمی‌ماند و رفته‌رفته براندازی تحقق می‌یابد. حالا ما دقیقن در این شرایطیم، پس خیلی‌ها که معتقد به تظاهرات آرام‌ند، در واقع سعی دارند از بروز انقلاب جلوگیری کنند، چون وقتی پای زور و نیروی نظامی در میان است، تظاهرات هم بدل به اعتراضات خشن می‌شود.
در طول تاریخ، شرايط انقلابى همیشه به عوامل مختلف اقتصادى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى و مذهبى بستگی داشت.
بحران مالكيت، گردش سرمایه بین یک قشر خاص و معدود، ماليات‌های سنگين، وجود و سیطره‌ی انواع تبعیض، گرانى كالا، کمبود خدمات مورد نياز طبقات فرودست و متوسط، فقر، فساد در طبقه‌ی حاكم، خفقان و سلب آزادى‌هاى فردى و اجتماعى، بى‌اعتنايى به ارزش‌هاى مسلّط جامعه، سانسور، شكست‌هاى نظامى و ديپلماتيک، سلطه و نفوذ مستقيم و يا غيرمستقيم کشورهای خارجی و قحطى را می‌توان از عوامل بروز شرايط انقلابى دانست. یعنی برخلاف نظر ماركس و انگلس، فقط محروميت اقتصادى عامل بروز شرايط انقلابى نيست. مثلن دلیل انقلاب آمریکا، ضعف اقتصادی حکومت نبود بلکه رهایی از شرّ استعمار انگلیس بود، و یا همان‌طور که اشاره کردم دلیل انقلاب ۵۷ فقر نبود، بلکه به دست آوردن آزادی سیاسی و نیل به آزادی بیان بود.
تروتسكى معتقد است که تنها فقر دلیل قیام و انقلاب نیست چون اگر چنین بود، طبقه‌ی فرودست که دائم در فقر به‌سر می‌برد، باید مدام در حال انقلاب باشد!
البته در این شکی نیست كه شرایط بد اقتصادىِ طبقات جامعه و توزيع ناعادلانه‌ی ثروت مى‌تواند از عوامل بروز انقلاب باشد، ولی شرط لازم و کافی نیست.
تجربه‌ی تاریخی نشان داده كه انقلاب‌ها معمولن عليه رژيم‌های سنّتى و پادشاهى، كه با اختيارات مطلق جامعه را كنترل مى‌كردند و يا عليه طبقه‌ی آريستوكراتى كه حكومت را در دست داشتند، اتفاق افتاده‌ست.
این نوع حكومت‌ها معمولن بر اساس فشار سياسى و اختناق اداره مى‌شوند، در چنین حکومتی یک اقلیت یا فقط يک نفر (مقام معظم رهبری)، همه‌ی اختيارات تصميم‌گيرى را در تمام زمينه‌هاى سياسى، اقتصادى و اجتماعى داراست و فساد مالى و رشوه‌خوارى در آن موج می‌زند (وضعیت اقتصادی امروز ایران). آن‌ها فقط به طبقه‌ی فرادست و مرفه چشم دارند و موجبات رضایت این طبقه را فراهم می‌کنند. به چپاول سرداران سپاه و آقازاده‌ها در ایران توجه کنید؛ در این رژیم‌ها، دیکتاتور برای حفظ بقای خود، فقط به نيروى نظامـى و زور و اجبار اتکا می‌کند و این چیزی‌ست که خامنه‌ای دل‌ش را به آن خوش کرده‌ است. چنین حكومتی معمولن از حمايت مردمى برخوردار نيست، پس آلت دست یک قدرت خارجی قرار می‌گیرد و در ایران، این قدرت خارجی روسیه است.
چنین حکومت‌هایی رسانه‌هاى گروهى را با سانسور و ایجاد فضای رعب در دست می‌گیرند و به شدت کنترل می‌کنند و از این طریق سعی دارند که افكار عمومى را به سمت خواسته‌ها‌ی خود هدایت کنند (وضعیت رسانه‌های ایرانی). به رفاه مردم و بهبود اوضاع عمومى جامعه توجهی ندارند و طبقات فرودست و متوسط، روز به روز فقيرتر می‌شوند (اوضاع مردم زلزله‌‌زده‌ی کرمان و کرمانشاه).
به عقايد سیاسی و مذهبى و آداب و رسوم مردم بى‌اعتنايى می‌کنند و گاهی حتی دست به تحقیرشان می‌زنند (اوضاع بهایی‌ها و بقیه‌ی اقلیت‌های مذهبی در ایران).
دقیقن تمام متفکران سیاسی معتقدند که چنین رژیمی مستعد است تا مردم را به سمت انقلاب هدایت کند. البته معمولن این حکومت‌ها در كوتاه مدت قادرند با تهديد، تطميع، نيرنگ، ترور، شكنجه و اِعمال قدرت نظامی از عهده‌ی اداره‌ی کشور بربیایند، ولی زمانی می‌رسد که توانایی‌شان را در حل مشکلات از دست می‌دهند و انقلاب اتفاق می‌افتد. حالا ما این شرایط را به‌طور کامل در ایران داریم، مثلن می‌بینیم که حکومت به‌شدت در تنگنای مالی‌ست، به‌نحوی که دست در جیب مردم می‌کند و از طرفی قادر به حفظ نخبه‌ها نیست و طبقه‌ی الیت جامعه، همه در حال فرار از کشورند. اوضاع فعلی کشور نشان می‌دهد که حکومت از پسِ مشکلات پیچیده‌ی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برنمی‌آید.
قدرت سياسى به دلیل رهبرىِ ضعيف و سازمان‌دهى غلط، اعتماد‌به‌نفس و توانايى خودش را بطور کامل از دست داده، صبر مردم هم به سر رسیده و رژیم، مقبولیت و مشروطیت‌اش را در بین طبقات مختلف اجتماعی به‌طور کامل از دست داده‌ست.
دقیقن در این شرایط نهادهاى اجتماعى غيررسمى، جايگزين نهادهای رسمی سیاسی می‌شوند.
برای این‌که انقلابی اتفاق بیفتد، حکومت که زیر فشار قرار گرفته، باید دست به سرکوب سرتاسری بزند و از قوه‌ی قهریّه استفاده کند، که این اتفاق در قیام فرودستان نیز رخ داده است.
اما تحقق انقلاب به اهرم مهم دیگری هم نیاز دارد و آن اهرم، توانايى رهبران سياسى در ايجاد تحوّلات سريع و قاطع، در شرايطی‌ست که حکومت تعادل خودش را از دست می‌دهد.
خلاصه این‌که اگر حکومت یا قدرت سياسى نخواهد انعطاف لازم را جهت تحقق خواسته‌های گروه‌هاى اجتماعى، از خود نشان دهد، برخوردی بین حکومت و مردم اتفاق می‌افتد و اين برخورد حتمن حالتى خشن و خشونت‌آميز خواهد داشت. اِعمال خشونت برای ايجاد تحوّل در جامعه اگرچه خواست مردم نیست، اما در صورتى كه سيستم سياسى به آرامى و از طریق مسالمت‌آميز، حاضر به قبول خواسته‌هاى جامعه نباشد، امرى اجتناب‌ناپذير است.
در بعضی انقلاب‌ها كه لیدرها، قادر به جذب اکثریت مردم نيستند و با بى‌تفاوتى آن‌ها مواجه می‌شوند، دست به اقدامات چريكى و پارتيزانى می‌زنند، و یا به ائتلاف تاكتيكى با سایر گروه‌هاى اجتماعى می‌پردازند.
عواملی هم وجود دارند که باعث شتاب یک انقلاب می‌شوند، مثل جریاناتی که بر قوای مسلح تاثیر می‌گذارد و تضعیف‌شان می‌کند و نهایتن به نافرمانی از فرمانده منجر می‌شود، یا عواملى كه روحیه‌ی نيروهاى انقلابى را بالا می‌برد، طوری که عمل‌گران انقلابی باور می‌کنند که نیروی نظامی شکست‌ناپذیر نیست.
از ديگر عوامل شتاب‌دهنده‌ی انقلاب، می‌توان به از هم پاشيدگى قواى نظامى به دلیل شكست در جنگ خارجى، شورش سربازان يا اختلاف بین رجال حكومتى اشاره کرد. این‌جاست که نقش شورای رهبری انقلاب در اتخاذ و انتخاب استراتژی‌های مناسب جهت مقابله با حکومت، بسیار مهم است؛ مثل نفوذ در دستگاه حكومتى توسط عوامل انقلابى و ضربه زدن به سيستم سياسى از داخل، قيام چريكى توسط گروه‌های مسلّح انقلابی، قيام عمومى مردم و مخالفت همگانى از طريق اعتصاب و تظاهرات و مبارزه‌ی منفى براى فلج كردن ماشين بوروكراسى حکومت.
افزایش روحیه‌ی انقلابی، یکی دیگر از دلایل اصلی موفقیت تمام انقلاب‌ها بوده است، تعمیق این روحیه‌ یک پدیده‌ی روانشناختی‌ست و مرحله‌ای بالاتر از نارضایتی از وضع موجود به‌شمار می‌رود و علاوه بر این باعث بالا رفتن اعتمادبه‌نفس نیروی‌های انقلابی نیز می‌شود. مثلن در انقلاب سال ۱۹۴۹ چین، هواداران مائو از لحاظ نفرات بر ارتش چین برتری نداشتند، اما به دلیل برخورداری از روحیه‌ی انقلابی قوی، توانستند بر ارتش پنج میلیون نفری “چیانگ کای شِک” پیروز شوند.
وجود و نقش شورای رهبری، ساختارهای متشکل و سازمان‌دهی منسجم نیز، عامل مهمی در موفقیت انقلاب است. یک شورای رهبری قوی می‌تواند با افشای ماهیت حکومت و تحریک مردم، سطح نارضایتی از وضع موجود را گسترش دهد و یا با برانگیختن روحیه‌ی انقلابی، قادر است به عمل‌گران انقلابی اعتمادبه‌نفس و شجاعت تزریق کند، همچنین با بیان و گسترش اندیشه‌ها و ایدئولوژی‌های تازه، مردم را از لحاظ شعوری آماده سازد. شورای رهبری با برنامه‌ریزی راهبردی و تاکتیک‌های انقلابی، می‌تواند هزینه‌ی انقلاب را هم کاهش دهد. بسیج کردن مردم و به صحنه آوردن‌شان، یکی دیگر از وظایف شورای رهبری‌ست؛ و البته ایجاد نظام سیاسی تازه و تلاش برای رساندن جامعه به اهداف و شعارهای انقلاب، مهم‌ترین نقش شورای رهبری محسوب می‌شود. هرچه شورای رهبری از هم‌دلی و اتحاد بیش‌تری برخوردار باشد و از نظر فرهنگی و فکری قوی‌تر عمل کند و با مردم ارتباط روزمره داشته باشد، در پیشبرد حرکت انقلابی موفق‌تر خواهد بود.
مثلن در شورای رهبری انقلاب فرانسه، دانتون و روبسپیر نقش مهمی داشتند، در انقلاب روسیه هم، لنین شعارهای حساب شده‌ای بر اساس شرایط کشور و خواست عمومی طرح کرد و یا در انقلاب چین، مائو بر اساس شرایطی که چین داشت، استراتژی جنگ انقلابی و محاصره‌ی شهرها از طریق روستاها را به‌کار برد.
در اول بحث گفتم که وقوع انقلاب بر نقش مستقیم مردم متکی‌ست، اما معنای حرف من این نیست که وقتی انقلابی اتفاق می‌افتد، همه یا اکثریت مردم در آن نقشِ مستقیم داشته باشند، بلکه کافی‌ست بخشی در انقلاب فعال باشند و بقیه هم این فعالیت را تایید کنند. تمام انقلاب‌ها به‌طور نسبی با خشونت همراه بوده‌اند، ما در تاریخ حتی یک انقلاب بدون خشونت نداشتیم و تعجب می‌کنم از کسانی چون رامین جهانبگلو یا بنی‌صدر که مدام مردم را تشویق به تظاهرات آرام می‌کنند. آن‌ها یا شناختی از تاریخ انقلاب‌ها ندارند یا هنوز در رویا سیر می‌کنند! مگر خود بنی‌صدر همکار خمینی در مبارزه‌ی خشنِ انقلاب ۵۷ نبود؟ آیا ممکن بود انقلاب ۵۷ بدون خشونت و هزینه اتفاق بیفتد؟
منظور از خشونت، مجموعه اقدامات غیرقانونی مثل اعتصاب و تظاهرات، ترور، زد و خورد با گاردهای حکومتی، شیشه شکستن و به آتش کشیدن مقر نیروهای نظامی‌ست. میزان خشونت در هر انقلابی به ویژگی‌های فرهنگی مردم، نوع نیروهای مسلح، نوع رژیم دیکتاتوری و شرایط خاص داخلی و حمایت بین‌المللی از نیروهای انقلابی بستگی دارد و تمام این موارد در نوع خود مهم‌اند. معمولن در انقلاب‌هایی که مردم با نیروی نظامی خارجی درگیر می‌شوند، تعداد کشته‌ها بالاست. به عنوان مثال در انقلاب الجزایر که در سال ۱۹۶۲ اتفاق افتاد، مردم با نیروی نظامی فرانسه درافتادند و حدود یک میلیون نفر کشته شدند، در انقلاب سال ۱۹۵۹ کوبا نیز، حدود بیست‌هزار نفر را کشتند.
معمولن انقلاب‌ها را به دو دسته‌ی سیاسی و اجتماعی تقسیم می‌کنند، در انقلاب سیاسی، فقط نوع نظام سیاسی تغییر می‌کند و هدف فقط تغییر حاکم است. اما در انقلاب‌های اجتماعی، علاوه بر تغییر حکومت، در ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی هم تغییرات اساسی اتفاق می‌افتد. یعنی در یک انقلاب اجتماعی، انقلاب تنها با پیروزی بر حکومت تمام نمی‌شود، بلکه بعد از آن، انقلاب اصلی در اجرای اهداف و آرمان‌هایش رخ می‌دهد. به همین علت، هدف‌گذاری انقلاب بسیار مهم است و منظور از هدف‌گذاری، یعنی این‌که چطور قانون اساسی جدید را بنویسند و در آن، چه سهم بزرگی به آزادی‌های مختلف داده شود. « معمولن رسیدن به اهداف انقلابی به زمانی نسبتن طولانی نیاز دارد و به همین دلیل، کَشتی انقلاب باید بتواند از طوفان حوادث مختلف عبور کند». چیز مهمی که با پیروزی انقلاب رخ می‌دهد، ایجاد تغییرات سیاسی داخلی و تغییر جهت‌گیری‌های سیاست خارجی و اعلام استقلال از قدرت‌های خارجی مسلط است. مثلن سال‌هاست که ما زیر سیطره‌ی روسیه هستیم، پس باید شورای رهبری برای فرار از استعمار نرم روسیه، برنامه داشته باشد. بی‌شک اگر مردم بعد از براندازی همچنان به فعالیت انقلابی ادامه دهند و صحنه را خالی نکنند و در تمام امور مشارکت داشته باشند، محال است که انقلاب‌شان دزدیده شود و یا گیر دیکتاتور تازه‌ای بیفتد. در واقع باید کاری کنند که قدرت فقط در حکومت مرکزی متمرکز نشود. در بحث‌های بعدی با طرح جزئیات بیش‌تر، روی موضوعاتی که طرح شد، تمرکز خواهم کرد.

لینک کلیپ تصویری بیانیه‌ی یازدهم در سایت یوتیوب