نقد شعر خرما-محمد مروج

 

ديگر به خاطر نمی‌آورم كسی کشته باشند
 همه را کشته‌اند
هنوز نمی‌دانم دوستانم كجا سكوت كرده‌اند
همه در همه جا لاليم
جز آقا بمیِ خُرماخور كه نخل‌ها را نفر به نفر خورد و در نخلستان عمارتی چارشانه نوساز كرد، همه يك جا مُرده‌ايم و خرِ ما از كُرّه‌گی بارِ خُرما سَرِ قبرهای ما می‌برد و نمی‌دانستيم سبد سبد خرمای پهلو دريده سرِ گورِ گريه سرما خورده‌اند.
به عطسه افتاده سرپا مانده‌اند نخل‌ها با شاخه‌های ژوليده هی دست می‌كشند مويه‌كُنان بر خاك و رَكب خورده‌اند از حاجی كه اين­همه خرما روی دست‌های وامانده در دعايش بازماند
حاجی دوباره امساک كن!
به صلوات و خرما اجسادِ بر زمين مانده را خاک كن!
و كود       كودِ انسانی بپاش!
     پای اين نخل‌ها که دچارِ ركود نشود سود!
سودِ اين شاخه‌ها كه جسد بار داده‌اند امسال
حسد می‌کنند در خلیج نخل‌های پر سن و سال، به خرمای بر دار رفته‌ای که امسال عرب‌خوانده نخل‌های بم در فارسی به فرمان حاجی بر دار کرده‌اند این هوا!
حاجی!      ايران تيپاخورده پای بدمزاری رفت     خاک كن!
حاجی دوباره مسواک كن!
اين ريسه‌های گوشتیِ خرما نيست
پاهای از ترس دويده‌ی كودكی‌ست
كه لای دندانِ كرم خورده‌ات گير كرده‌ست
اين گورها گور نيست    رحِمِ خاک است
روی اين بيابانِ دست‌ساز خيابان بساز و بر هفتاد هزار گورچاله‌ی توليدی
هفتاد هزار و اندی خانه‌ی بسازبفروشی كه زلزله سرخود سراسری كرده باشی!
هفتاد هزار نخل و نفر كه كم شده باشند از بم و رَم كرده باشند از خاک و خم شده باشند بر اضافه محصولی كه تو امسال برداشته‌ای از سرِ شاخه‌ها حاجی!
وقفِ مال نیست
وصفِ حال نیست!
نخل‌ها اين نفراتِ سربلندِ بم، كم­كم از حال رفته برگ برگ گيسو افشانده‌اند بر خاک و مانده‌اند خرمای يک­تنه در تابوت رفته را چگونه بر شاخه تحمل كرده‌اند يك سالِ آزگار و بار داده‌اند به بازارِ تهران كه حاجی و اهل بیت دوباره باردار شده باشند این هوا!
حاجي!       دوباره سينه چاک كن!
باكی نداشته باش      خاک كن! خوا…
شاعر: علی عبدالرضایی

نقد و بررسی

در زندگی، هستند لحظاتی که از دیدن حجم بلاهت دیگران حیرت می‌کنی، جایی که نه می‌فهمند نه می‌خواهند بفهمند. نه صدای آشنایی می‌شنوی نه گوش شنوایی. در نتیجه مجبوری لال شوی، چون خسته‌ای از گفتن‌ها و بی‌شعورها. هرچه می‌زنی به در بسته می‌خوری و در این حال ترجیح می‌دهی در خلاء سر کنی. چنین جامعه‌ای را یا باید بیخیال شد، یا این‌که در آن زلزله‌ای اتفاق بیفتد و زیرساخت کهنه‌ی باورها ویران شود. مثل بم که لرزید و خراب شد و هنوز که هنوز است، داغش تازه و نو‌ مانده.
موتیف مقید شعر خرما، نشان دادن وضع موجود ایران و این‌همانی‌اش با حوادث بعد از زمین لرزه‌ی بم است. این‌که همیشه هستند حاجی‌های از حج بازگشته‌ای که در ظاهر سینه چاک می‌کنند برای مردم تا خاکی و خاضع باشند، اما در خفا فقط به فکر سود خود و مکیدن خون ملت هستند. آن‌ها حتی از مرده‌ها نیز نمی‌گذرند و از لاشه‌ها، کود می‌سازند برای نخلستان‌ها تا مبادا سرمایه‌ی ساخت و سازشان ته بکشد.
از دید یک ساختارگرای جزئی‌نگر، متن را می‌شکنیم تا بهتر آن را بررسی کنیم:
اپیزود ۱:
‍ديگر به خاطر نمی‌آورم كسی کشته باشند
 همه را کشته‌اند
هنوز نمی‌دانم دوستانم كجا سكوت كرده‌اند
همه در همه جا لاليم
راوی در اپیزود اول به دلیل دیدن فجایع بسیار، از به یادآوردن مرگ دیگران عاجز است. به عبارت دیگر دچار نوعی فراموشی شده، چون هر چیزی حتی تلخ و ناگوارترین اتفاقات بعد از مدتی عادی می‌شوند و در خاطر نمی‌مانند. «کشتن» در سطر سوم می‌تواند استعاره‌ای از چند چیز باشد:
۱ـ کشتن به معنای حقیقی آن
۲ـ نابودی روحیه‌ی عصیانگر کسانی که در زمینه‌ی فعالیت خود، آن دیگری فرادست هستند و می‌توانند برای قدرت خطرناک باشند.
۳- سانسور و ندیدن استعدادهای تازه، آن‌هایی که می‌خواهند در زبان زمانه‌ی خود تغییراتی ایجاد کنند.
او به قدری بین بازی‌های طرح شده در اتاق فکرها سرگردان است که نه مرگ اطرافیان یادش مانده، نه صدای اعتراض دوستانش. روابط قدرت در عصر مدرنیزاسیون به حدی پیچیده است که حتی باهوش‌ترین و مستقل‌ترین افراد نیز در فهم و رمزگشایی آن‌ها عاجزند، چون سلطه بر جامعه از شکل سنتی خود، یعنی اِعمال سلطه و زور به‌صورت مستقیم (نشاندن داغ بر تن مجرمان)، خارج و در قالب شبکه‌ای انعطاف‌پذیر به نام دانش­- قدرت تعریف شده ‌است. در چنین اوضاعی فرد به­طور کامل مرئی می‌شود، یعنی انگار در اتاقی شیشه‌ای زندگی می‌کند که چشم سراسربین «جرمی ‌بنتام» دائمن او را تحت کنترل دارد. بنابراین در بسیاری از موارد، همین تارهای نامرئی مانع حرکت و پیشرفت انسان شده و قدرت تصمیم‌گیری صحیح و واکنش به موقع را از او می‌گیرد.
دقت به زمان افعال بخش اول شعر نیز بیانگر این حالت شیزوفرنیک راوی‌ست: کشته باشند (ماضی التزامی)، کشته‌اند (ماضی نقلی)، نمی‌دانم (مضارع اخباری)، لالیم (حال ساده). شعر نومدرن موتیفش را به‌طور مستقیم بیان نمی‌کند، بلکه به مثابه‌ی سینمای متنی آن را به اکران می‌گذارد و برای فضاسازی از رویکردهای جدید بهره می‌برد. مثل همین پرش‌های زمانی آگاهانه در افعال که به شکل‌گیری فضای اثر در ذهن مخاطب کمک می‌کند.
اپیزود ۲:
«جز آقا بمیِ خُرما خور كه نخل‌ها را نفر به نفر خورد و در نخلستان عمارتی چارشانه نوساز كرد، همه يك جا مُرده‌ايم و خرِ ما از كُرّه‌گی بارِ خُرما سَرِ قبرهای ما می‌برد و نمی‌دانستيم سبد سبد خرمای پهلو دريده سرِ گورِ گريه سرما خورده‌اند. به عطسه افتاده سرپا مانده‌اند نخل‌ها با شاخه‌های ژوليده هی دست می‌كشند مويه‌كُنان بر خاك و رَكب خورده‌اند از حاجی كه اين همه خرما روی دست‌های وامانده در دعايش بازماند» سطر پایانی اپیزود اول، تمهیدی‌ست برای بخش دوم شعر. راوی آن‌جا می‌گوید که همه لال شده‌اند و در ادامه، کاراکتری را وارد ماجرا می‌کند که در این میان هنوز حرف می‌زند؛ (همه در همه جا لالیم جز…) آقا بمی خرماخور با توجه به نشانه‌ها (نخل‌ها را می‌خورد و به­جای آن عمارت می‌سازد)، کسی‌ست که از ثمره‌ی تلاش دیگران استفاده و دسترنج‌شان را مال خود می‌کند و از این راه، سود بسیاری نصیبش می‌شود. با توجه به واحد شمارش درخت خرما که نفر است، نخل می‌تواند استعاره از انسان‌هایی باشد که در چرخه‌ی کاپیتالیسم، نقش تولید کننده دارند اما از ثمره‌ی سعی خود نصیبی نمی‌برند. آن‌ها می‌دانند که حاجی (آقا بمی خرماخور) کنترل امور را در دست گرفته و بر تمامی منابع کشورشان دست گذاشته، اما همان‌طور که در قسمت اول دیدیم، همگی لال شده‌اند و نمی‌توانند اعتراض کنند (نیهیلیست منفعل). فضای به‌وجود آمده در این اپیزود، دورنمایی‌ست از جوامع سرمایه‌داری که همه برای رفاه و آسایش کانون قدرت (رهبر، حزب، پیشوا یا گروهی خاص) تلاش می‌کنند (سنترالیسم، تمرکزگرایی). عبارت «خر ما از کره‌گی بار خرما سر قبرهای ما می‌برد» با ضرب‌المثل معروف خر ما از کره‌گی دم نداشت، رابطه‌ی ترامتنی از نوع بیش‌متنی تغییری دارد. تکرار حرف «خ» در واژه‌های خرماخور، نخل، نخلستان، خر، خورده‌اند و… یادآور آوار و خاک و خفگی حاصل از تخریب خانه‌ها در زلزله است. شاعر در اپیزود دوم منطق شعری را برهم زده و از شعر به نثر تغییر ژانر می‌دهد و با این کار، صدای دیگری را وارد متن می‌کند، بنابراین ما با شعری پلی‌فرمیک، مولتی‌ژانر و چندصدایی مواجهیم که در آن، هر صدا با توجه به فضا با مخاطب وارد دیالوگ می‌شود، پس از تکنیک فاصله‌گذاری نیز استفاده شده است.
«سرما خورده‌اند» در سطر «سبد سبد خرمای پهلو دریده سر گور گریه سرما خورده‌اند» اشاره به زمستانی می‌کند که زلزله‌ی بم در آن رخ داد.
عطسه کردن، دست کشیدن، مویه و رکب خوردن اعمالی انسانی هستند که این‌جا به نخل‌ها نسبت داده شده‌اند، پس قاعده‌ی معنایی شکسته و تشخیص به کار رفته است.
اپیزود ۳:
«حاجی دوباره امساک كن!
به صلوات و خرما اجسادِ بر زمين مانده را خاک كن!
و كود       كودِ انسانی بپاش!
     پای اين نخل‌ها که دچارِ ركود نشود سود!
سودِ اين شاخه‌ها كه جسد بار داده‌اند امسال»
حال زلزله‌ی بم رخ داده و حاجیِ معتقد به سنت‌ها (با توجه به نشانه‌های منطقی روزه‌داری و صلوات فرستادن)، اجساد درگذشتگان را دفن می‌کند تا بعد از مدتی تبدیل به کود شده، باعث جان گرفتن مجدد نخلستان‌ها و به راه افتادن چرخه‌ی سودآوری‌اش شوند. شخصیت‌هایی فرصت‌طلب مثل حاجی همیشه منتظرند تا حتی از مردن مردم درآمد کسب کنند. چنین افرادی را می‌توان دلال مرگ نامید. دولت‌مردانی از این دست حاضرند به قیمت قربانی کردن ملت خود، به منافع‌شان برسند و در این راه از هیچ اقدام غیرانسانی فروگذار نیستند. البته زیرساخت ذهنی عقب‌مانده‌ی مردم نیز آن‌ها را در این مسیر یاری می‌کند.
واژه‌های «امساک، خاک، امسال» و «کود، رکود، سود» قافیه‌های درونی هستند که لحن را کارگردانی می‌کنند.
اپیزود ۴:
«حسد می‌کنند در خلیج نخل‌های پر سن و سال، به خرمای بر دار رفته‌ای که امسال عرب‌خوانده نخل‌های بم در فارسی به فرمان حاجی بر دار کرده‌اند این هوا!
حاجی!      ايرانِ تيپاخورده پای بدمزاری رفت     خاك كن!
حاجی دوباره مسواك كن!
اين ريسه‌های گوشتیِ خرما نيست
پاهای از ترس دويده‌ی كودكی‌ست
كه لای دندانِ كرم خورده‌ات گيركرده‌ست
اين گورها گور نيست    رحِمِ خاک است»
کشورهای عربی همسایه به ایران و بم حسادت می‌کنند. چرا؟ چشم‌زخم، عقیده‌ای خرافی در جوامع جهان چندمی‌ست، پس شاید عده‌ای بگویند بم را اعراب حاشیه‌نشین خلیج فارس که نخل، نماد و سمبل آن‌هاست چشم زده‌اند. از سوی دیگر اگر خرمای بر دار رفته را آزادی­خواهان سرکوب شده بدانیم، پس شیوخ عرب که خود به نوعی دیکتاتور هستند، به سیستم بسته‌ی ایران حسادت می‌کنند. در واقع این طعنه‌ای‌ست به بنیادگرایان متحجر. اگر خرما را استعاره از نیروهای تازه‌نفس و منابع انسانی بااستعداد بدانیم، تأویل دیگری که از این بخش می‌توان داشت، این است که شیوخ عرب به جوانی و هوش ایرانی غبطه می‌خورند و چون چنین سرمایه‌ای ندارند، می‌خواهند از نبوغ فارسی سوءاستفاده کنند.
در سطر «این ریسه‌های گوشتی خرما نیست»، با تصویری ابژکتیو مواجهیم یعنی شاعر، ریسه‌ها را که اجتماع‌شان سازنده‌ی یک شاخه‌ی نخل است، به پاهای کودکانی تشبیه می‌کند که هنگام زمین‌لرزه، هراسان می‌دوند. در سطرهای ابتدایی این قسمت نیز مثل اپیزود دوم شاهد تغییر منطق شعری و استفاده از نثر هستیم؛ گویی صدایی دیگر وارد جهان معنایی شده و به حاجی هشدار می‌دهد (استفاده از علامت‌ تعجب و فعل امری «کن»). استفاده از این تکنیک تنها از شاعران آوانگاردی برمی‌آید که در خطرناک زندگی می‌کنند و از کاربرد تجربیات نو نمی‌ترسند و نوآوری را به مخاطب‌پروری ترجیح می‌دهند. واژه‌های ریسه، کودک و رَحِم، نشانه‌های عقلی یا طبیعی از زندگی و حیات هستند که در مقابل دار، مزار، خاک و‌ گور قرار می‌گیرند. انتخاب این کلمات و تقابل دوآلیستی‌شان در متن از سوی شاعر، سمنتیک استراکچر را به سمت تعادل می‌برد.
به وزن تکیه‌ای سطر پایانی دقت کنیم:
این گورها گور نیست (تق ـ تق ـ ت ـ تق ـ تق)
رَحِم خاک است (ت ـ ت ـ ت ـ تق ـ تق)
شاید یک خواننده‌ی کمی حرفه‌ای بگوید که در بخش اول این سطر، سکته و در بخش دوم، تشدید ایجاد شده اما اگر به موتیف دقت کنیم، می‌بینیم سرعت سطر آن‌جا که حرف از مرگ است، کم و جایی که صحبت از تولد است، زیاد می‌شود. این یعنی مدیریت لحن‌گردانی و موزیک متنی.
اپیزود ۵ :
«روی اين بيابانِ دست‌ساز خيابان بساز و بر هفتاد هزار گورچاله‌ی توليدی
هفتاد هزار و خیلی خانه‌ی بسازبفروشی كه زلزله سرخود سراسری كرده باشی!
هفتاد هزار نخل و نفر كه كم شده باشند از بم و رَم كرده باشند از خاک و خم شده باشند بر اضافه محصولی كه تو امسال برداشته‌ای از سرِ شاخه‌ها حاجی!
وقفِ مال نیست
وصفِ حال نیست!»
باز هم ورود صدایی دیگر به شعر که دوباره فرصت‌طلبی حاجی را برملا می‌کند. او حتی از مرگ و میر و ویرانی خانه‌های مردم نیز نمی‌گذرد. «هفتاد هزار گور» اشاره به تعداد کشته‌های زلزله‌ی بم دارد، پس در این‌جا رابطه‌ی ترامتنی از نوع پیرامتنی به‌کار رفته است. در معنایی دورتر، شاید شاعر می‌خواسته به جریان شعری دهه‌ی هفتاد اشاره کند و بگوید چگونه آن جوانان پرشور به وسیله‌ی رویکرد غلط حکومت ایران، قلع و قمع و آن جریان در نطفه خفه شد. البته نشانه‌ها برای این تأویل جواب نمی‌دهند. سیاست‌های دولت بعد از حادثه‌ی بم (به عنوان ماکتی از تمام کشور) به نحوی بوده که نه تنها مرهمی بر دردهای مردم داغ­دار نگذاشته، بلکه باری دیگر بر شانه‌های آن‌ها تحمیل کرده است. مثلن کسی که عزیزان و کاشانه‌اش را از دست داده، علاوه بر این مصیبت‌ها باید به فکر بازپرداخت وام‌های بانکی نیز باشد. طبق آماری که در سال ۱۳۹۰ اعلام شد، بمی‌ها حدود ۱۲۰ میلیارد تومان بدهکار بانک‌ها هستند که این خود دست کمی از زمین‌لرزه ندارد! «بیابان ـ خیابان»، «چاله ـ خانه»، «بم ـ رم ـ خم»، «وقف ـ وصف» و «خاک ـ مال ـ حال» قافیه‌های درونی اپیزود پنجم هستند. وزن عروضی سطر پایانی این بخش، «فاعلاتن فاعلاتن» است پس با شعر موزون نیز طرف هستیم که این امر، اثر را پلی‌فرمی کرده است.
اپیزود ۶:
«نخل‌ها اين نفراتِ سربلندِ بم، كم كم از حال رفته برگ برگ گيسو افشانده‌اند بر خاک و مانده‌اند که خرمای يك تنه در تابوت رفته را چگونه بر شاخه تحمل كرده‌اند يك سالِ آزگار و بار داده‌اند به بازارِ تهران كه حاجی و اهل بیت دوباره باردار شده باشند این هوا!
حاجي!       دوباره سينه چاک كن!
باكی نداشته باش      خاک كن! خوا…»
اکنون مردم خسته و از حال رفته، مبهوت مانده‌اند که چگونه قدرت از یک بلای طبیعی به نفع خود و اطرافیانش استفاده کرده و سود حاصله را به تهران می‌برد. «نفرات سربلند بم» می‌تواند استعاره‌ای از تمام کسانی باشد که در ایران، یا حتی مقیاسی بزرگ‌تر در جهان می‌خواهند بازی دلخواه‌شان را بکنند اما کاپیتالیسم این اجازه را به آن‌ها نمی‌دهد و همه‌ی امکانات و سرمایه را در محلی که خود در آن مستقر است، تجمیع می‌کند (تهران استعاره از پایتخت سرمایه‌داری). «این هوا» به معنای اندازه و مقدار که در اپیزود چهارم آمده، این‌جا نیز تکرار شده پس می‌تواند ترجیع شعری باشد. در دو سطر پایانی، راوی از حاجی می‌خواهد که با وقاحت به اعمال ننگین خود ادامه دهد و در پوشش مردم‌داری باز برایشان سینه چاک کند و از این کار ابایی نداشته باشد. در قسمت دوم خواندیم که نخل‌ها در حالی که از حاجی رکب خورده بودند، با شاخه‌های ژولیده مویه می‌کردند. حال در بخش پایانی، باز تصویری مشابه می‌بینیم که در آن نخل‌ها بر خاک گیسو افشانده‌اند و در کارهای حاجی مانده‌اند که چگونه از درخت یک‌ساله میوه برداشت کرده، بنابراین ترجیع از نوعی دیگر (معنایی) توسط شاعر استفاده شده است. این کار، ساختار شعری را می‌سازد و باعث می‌شود فکر مخاطب به یمین و یسار نرود و اثر به خوبی در ذهنش شکل بگیرد. در سطر پایانی، سپیدخوانی اتفاق افتاده و خواننده باید با توجه به فضای معنایی، «خوا…» را کامل کند. از آن‌جایی که در اپیزودهای قبلی، شاعر نشانه‌هایی از کاراکتر حاجی ارائه داده بود، این شخصیت در نظر شاعر منفور است. از طرف دیگر در دو سطر پایانی، حاجی مستقیمن مورد خطاب قرار گرفته پس «خوا…» به خود او برمی‌گردد. واژه‌های مختلفی می‌توان در نقطه‌چین جای داد مثل خوار، خواب و… ولی این‌ها از سمنتیک استراکچر دور هستند. محتمل‌ترین ترکیب می‌تواند خواهرکسده باشد؛ یعنی شاعر به قدری از اعمال آقا بمی خرماخور عصبانی است که چنین فحشی را نثارش می‌کند. همان‌طور که دیدیم، خرما شعری‌ست چندصدایی که با توجه به فضا و موتیف، صدای متناسب با آن وارد متن می‌شود. برای این کار شاعر باید ابتدا تمهید لازم را از طریق پاساژ فراهم کند تا اثر طبیعی باشد. مثلن در انتهای اپیزود اول آمده «همه در همه جا لالیم»، سپس شاعر در ابتدای سطر بعدی با آوردن عبارت «جز آقا بمی خرما خور» پاساژ لازم برای ورود فون (phone) تازه را مهیا کرده است. یا مثلن در انتهای اپیزود چهارم به گورهایی اشاره می‌کند که جسد قربانیان زمین‌لرزه‌ی بم در آن‌ها خاک شدند، سپس صدایی تازه وارد متن شده و مانند گوینده‌ی اخبار با همان حالت خشک و رسمی، اطلاعاتی درباره‌ی آمار کشته شدگان ارائه می‌کند (روی این بیابان دست ساز خیابان بساز و…). همیشه هستند کاسب‌هایی که مرگ را بزرگ می‌کنند، چون مرگ، نمی‌دانم است و همه چیز را می‌توان به آن نسبت داد، بی ترس از آن‌که کسی بیاید و شهادت بدهد و دست‌شان را رو کند. اینان مرگ را بزرگ می‌خواهند تا ترس از آن و امید به زندگی جاودانه در بهشت، ریال‌های مرده را به جیب‌شان واریز کند. امثال حججی‌ها و جـوانان دیگری که امروزه تحت عنوان مدافعین حرم، سر بریده می‌شوند تا حافظ منافع نخل‌های خلیجی‌ باشند، به مثابه‌ی کود انسانی هستند که پای درخت دیکتاتوری ایران می‌ریزند تا سود دچار رکود نشود. بلاهت همیشه بزرگ‌ترین دشمن مردم بوده اما کو گوش شنوا. اگر هم لب باز کنی و چیزی بگویی، خائن خوانده می‌شوی. پس مجبوری لال شوی و در سکوت، تماشاچی باشی و صدای خرد شدنت را بشنوی. در واقع مرگ، کسب و کارشان است و علی عبدالرضایی به خوبی در خرما این موضوع را بسط داده تا شاید تلنگری باشد برای کبکان سر فرو برده در برف. تا شاید حاجی‌ها را بشناسند و دیگر فریب نخورند و این کمدی تاریخی حداقل بیش از این طول نکشد.

منتشر شده در مجله فایل شعر 11