مرگ مولف_علی عبدالرضایی

با وجود محوریت نظر بارت در مورد مرگ مولف، نمی‌توان سند این نظریه را به نام وی ثبت کرد، زیرا فیلسوف‌ها و متفکران زیادی به جز او درباره‌‌ی نظریه‌ی مرگ مولف نوشته‌‌اند و تئوری‌های زیادی ارائه داده‌‌‌اند. اساسن در خوانش یک متن سه رویکرد محوری وجود دارد: رویکرد مولف‌ محور که به نوعی در تقابل با نظریه‌ی مرگ مولف قرار دارد، رویکرد متن محور که تا حدودی با این نظریه هم‌راستا‌‌ست و رویکرد خواننده محور، که باز هم هم‌‌سو با این نظریه تلقی می‌شود. اما می‌توان در مواجهه با یک متن رویکرد چهارمی را در نظر گرفت که بر اساس دیالوگی که بین خواننده و مولف صورت می‌گیرد، تاویل می‌شود. یعنی نوعی سیستم تعاملی میان متن و خواننده بر قرار است که لزومن با تئوری مرگ مولف هم‌خوانی ندارد. نظریه‌پرداز معروفی مثل هرش در کتاب معروف خود (اعتبار در تفسیر) در اواخر قرن بیستم توضیح می‌دهد که چگونه می‌‌توان یک متن را بر اساس نیت مولف تفسیر و تاویل کرد؛ یعنی اهمیت زیادی برای نیت مولف قائل می‌شود. این در حالی‌ست که فیلسوفی مانند فوکو، که در زمینه‌های زیادی با بارت هم عقیده نبود، در مورد مرگ مولف نظریات بارت را تایید و بحث مولف کیست را مطرح می‌کند و به نوعی بر استقلال متن از مولف صحه می‌گذارد. متفکری مانند گادامر هم به نوعی نظریات بارت را تایید می‌کند و بیان می‌کند که لزومن تفسیر مولف از متنی که نوشته، بر تفسیرهای دیگری که از متن می‌شود، برتری ندارد. او پا را از این هم فراتر می‌‌گذارد و گاهی تفسیر مخاطب از یک متن را بر تفسیر مولف برتری می‌‌دهد. هدف از آوردن این مثال‌‌ها اشاره به این نکته بود که حتی در دوره‌‌ی حاضر نظریات مدرنی وجود دارند که با نظریه‌‌ی مرگ مولف بارت همخوانی نداشته ولی از ارزش ادبی بالایی برخوردار هستند. بحث مرگ مولف در ایران بعد از دهه‌‌ی هفتاد همه‌‌گیر شد. اگر ما نظریه‌‌ی مرگ مولف را محوریت کار خود قرار دهیم، بخش عظیمی از نوشته‌‌های مولف محور نه تنها در ایران بلکه در کل جهان از بین خواهد رفت. البته این درست است که ما در زمان خوانش یک اثر نباید شرایط زمانی، مکانی و… را در نظر بگیریم، اما در فرایند تاویل یک متن مسلمن نمی‌‌توان تمام شرایط را نادیده گرفت. به عنوان مثال در ادبیات خود ما چگونه می‌‌شود با اشعار کسی مثل فروغ فرخزاد برخورد کرد و آنها را مورد بحث قرار داد، بدون این‌که زندگی شخصی وی را مد نظر قرار ندهیم. یعنی اگر ما نظریه‌‌ی هرش را، در تاویل یک متن، در نظر بگیریم یقینن به نتایج متفاوتی نسبت به زمانی که نظریات بارت را محور قرار دهیم، دست پیدا خواهیم کرد. خود بارت نیز به نوشته‌‌های پروس علاقه‌‌ی زیادی داشت. او بر این قضیه اذعان داشت زمانی که پروس در نوشته‌‌هایش از زبان لوگو استفاده می‌‌کند متن زنده‌‌تر است و ارتباط بیشتری با مخاطب برقرار می‌‌کند.
ممکن است این سوال مطرح شود که چطور می‌‌شود آثار سینمایی کسی مثل مسعود ده نمکی را  بدون در نظر گرفتن شخصیت وی بررسی کرد؟ در پاسخ باید گفت اگر سینما و آثار ده نمکی هنری و دارای خلاقیت می‌‌باشند، مسلمن باید آنها را بدون غرض‌ورزی شخصی و در نظر گرفتن شخصیت و رفتار کارگردان بررسی کرد. به عنوان مثال شخصی مانند مخملباف که سابقه‌ی چندان جالبی ندارد از معدود کارگردان‌‌هایی است که چند اثر آوانگارد در کارنامه‌‌ی او دیده می‌‌شود. در کل به هیچ‌وجه نباید اخلاق و شخصیت مولف را در متن دخیل کرد. این اخلاق می‌‌تواند دامنه‌‌ی گسترده‌‌ای را شامل شود؛ حتی گارد سیاسی نیز به‌نوعی در زمینه‌‌ی اخلاق قرار می‌‌گیرد. باید فرض را بر این قرار داد که وقتی اثری متولد می‌‌شود، دقیقن همانند یک انسان هویتی مستقل دارد. ما هیچ‌وقت یک انسان تازه متولد شده را به دلیل منفور بودن پدرش مورد بازخواست قرار نمی‌‌دهیم. مرگ مولف نیز دقیقن از این قانون پیروی می‌‌کند؛ یعنی این نظریه بیان می‌‌کند که وقتی اثری نوشته می‌‌شود دقیقن دارای هویتی مستقل است. به عنوان مثال اگر اعلام کنند که آخرین اشعار شاملو قبل از مرگش که تا کنون منتشر نشده و به زودی چاپ می‌‌شوند، حتی اگر ارزش هنری بالایی هم نداشته باشند، با سیل عظیم تعریف و تمجید منتقدها رو به رو می‌‌شوند و حتی ممکن است به تیراژ بالایی برسند. همچنین اگر هر رمانی از محمود دولت آبادی منتشر شود، به خاطر نام وی مورد استقبال قرار می‌‌گیرد. این دقیقن یک نوع تبعیض است و در واقع  نظریه‌‌ی مرگ مولف بر ضد این تبعیض‌‌ها‌‌‌‌ست. یعنی به نوعی بر ضد تبعیض گذاشتن بین اثر تازه منتشر شده از مولفی نام‌‌دار و اثری از یک مولف گمنام است. نمونه‌‌ی بارز دیگر، دیوان شمس تبریزی اثر مولانا‌‌ست که به‌نوعی کار جدی وی محسوب می‌‌شود.
دیوان شمس هویتی مستقل دارد و نمی‌‌توان آن را به زندگی شخصی مولف آن نسبت داد. البته این نکته را نیز باید در نظر گرفت که مرگ مولف بر ضد بررسی زندگی شخصی مولفِ یک اثر نیست، اما معتقد است در مواجهه با یک متن نباید زندگی و افکار شخص مولف را در آن در نظر بگیریم. این به آن معنا نیست که در زمان تاویل متن به زندگی شخصی مولف بی‌‌توجه باشیم. مثلن اگر مسعود ده نمکی یک شاهکار سینمایی خلق کند ما حق نداریم صرفن به خاطر سابقه و افکار وی او را انکار کنیم. این نگاهِ تبعیضی، از بنیان غلط است.
ما در برخورد با ادبیات دو نوع گارد داریم؛ از ادبیات کلاسیک لذت می‌‌بریم اما دچار سرخوشی نمی‌‌شویم، ولی وقتی با یک متن آوانگارد رو به رو می‌‌شویم علاوه بر لذت دچار نوعی سرخوشی و از خود بیگانگی می‌شویم. جالب است که بدانید این سرخوشی چه رابطه‌‌ی تنگاتنگی با جنسیت دارد. سرخوشی، جز محصول عشق‌بازی و سکس چیزی نیست. در خوانش یک متن نیز شما برای این‌که به سرخوشی برسید چاره‌‌ای نیست مگر این‌که با اثر عشق‌بازی کنید و این تنها زمانی اتفاق می‌‌افتد که خواننده مبدل به مولف اثر بشود. دقیقن در این زمان است که مولف اثر می‌‌میرد. به عنوان مثال شما در خوانش یک رمان، خودتان را جای شخصیت اصلی آن قرار می‌‌دهید و یا در زمان دیدن یک فیلم سینمایی، جای نقش اول را می‌‌گیرید. این فرایند دقیقن مانند فرایند جانشینی در سیستم زبان است. به عنوان مثال شما یک کلمه را در یک متن برداشته و کلمه‌‌ی دیگری را جایگزین آن کنید. کلمه‌‌ی برداشته شده در متن دقیقن خود مولف است. یعنی با این جایگزینی به نوعی مولف را می‌‌کشیم. این‌جا با یک اثر خلاق رو به رو هستیم. تنها دلیل اینکه مولف این اثر را خلاق نوشته این است که دقیقن در زمان نویسش آن از اثر لذت برده است. این لذت دقیقن همان چیزی است که به خواننده منتقل می‌‌شود و مخاطب اثر را نیز دچار سرخوشی می‌‌کند. از طریق جایگزینی، یک خواننده‌‌ی خلاق وقتی خود را در نقش مولف قرار می‌‌دهد، این تعبیر را به وجود می‌‌آورد که مولف مرده؛ اما در اصل مولف از بین نرفته، بلکه تنها جایگاهش تغییر کرده است. در واقع وقتی مولفی قصد نوشتن اثری را دارد ابتدا در ذهن خود یک پلان و طرح ذهنی را در نظر گرفته و با توجه به آن، کلمات را در جایگاه مناسب به کار می‌‌برد، اما یک مخاطب، دقیقن جایگزین مولف می‌‌شود. به عنوان مثال، وقتی امروزه غزلی از حافظ می‌‌خوانیم مسلمن کارکرد متفاوتی نسبت به زمان و موقعیت خودِ حافظ دارد. تمام مسائلی که گفته شد تنها بیان تازه‌‌ای از نظریه مرگ مولف بود، اما این به معنای رد نظریه هرش نیست. اگر ما بخواهیم یک اثر را از لحاظ تفسیری بررسی کنیم ناچاریم دیدگاه هرش را مد نظر قرار دهیم. به همین دلیل است که بیوگرافی (شرح حال)، هیچ گاه کار ادبی جدی محسوب نمی‌‌شود؛ زیرا در این‌‌گونه متون، با شخصیت طرف هستیم که به هیچ عنوان ایجاد سرخوشی نمی‌‌کند.

از سری سخنرانی‌های علی عبدالرضایی در کالج که به‌منظور استفاده‌ی آسان‌تر به فايل‌های نوشتاری تبديل شده و در دسترس عموم قرار می‌گيرد.
منبع: مجله فایل شعر1
ویدیوی این مقاله در یوتیوب کالج شعر